در جمهوری اسلامی نباید اشکالی وجود داشته باشد. همیشه دفترچه و خودکارش همراهش بود و هر نقصی که می‌دید می‌نوشت. همه از آن دفترچه حساب می‌بردند! شهید طاهری کم‌کاری‌های فرهنگی را نمی‌پذیرفت. او برای یک هدف مشترک همه را دور خودش جمع کرد: شادی بچه‌های ایران.

به گزارش گروه جهاد و مقا ومت مشرق، علی‌اکبر و عباس دو پسر از فرزندان شهید طاهری هستند که هر دو مشغول کار فرهنگی هستند. آنها خاطره‌ها و حرف‌های زیادی از لحظه لحظه‌های زندگی پدرشان در حوزه‌های مختلف خانوادگی، نظامی و فرهنگی دارند.

خودتان را مختصرا معرفی کنید و بگویید که در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟

عباس سیاح طاهری:عباس سیاح طاهری، پسر دوم شهید سیاح طاهری هستم. بیست و پنج فروردین سال شصت و پنج متولد شدم. لیسانس معماری دارم و مشغول کار فرهنگی هستم.

علی اکبر سیاح طاهری: علی اکبر سیاح طاهری، فرزند سوم شهید و متولد سی شهریور سال شصت و هشت هستم. فارغ التحصیل دانشگاه امام صادق(علیه السلام) هستم و رشته فرهنگ و ارتباطات را تا سطح کارشناسی ارشد خوانده‌ام. الان هم در یک موسسه فرهنگی مشغول هستم.

صحبت کردن با فرزندان شهدا سخت‌تر از مصاحبه با همسران شهداست. از پدرتان تعریف کنید و بگویید که او را بیشتر در کدام عرصه شناخته‌اید؟

عباس سیاح طاهری: خیلی سخت است. چون در بچگی نگاه دقیقی به مسائل دور و بر خود نداریم. در بزرگسالی هم چندان حرفی برای گفتن نداریم. در شرایطی هستیم که اصلا نمی‌دانیم چه بگوییم. اگر بخواهم از پدر خود بگویم، هر بچه‌ای می‌گوید پدر من الگوی من است. من پدرم را پاسدار کامل می‌دانم. این پاسداری نه از جهت شغل ایشان، پدر من پاسدار انقلاب اسلامی در تمام عرصه‌ها بود. پدرم میگفت که اهل نماز شب نیست اما به قول شهید بهشتی عرفان او در مبارزه‌اش بود.

وقتی از ابتدا به بچه دستبند طلا هدیه دهید و بعدا هم برای او آن را تهیه کنید شاید اتفاق خاصی برایش نیفتد، ارزش طلا را نمی داند چون از ابتدا داشته است. ما از ابتدا دستبند طلا داشتیم و نمی‌دانستیم. الان که پدر نیست می‌فهمیم چه چیزی را از دست داده‌ایم. پسرها خیلی دوست دارند شبیه پدر خود باشند و رفتار و اخلاق او را تقلید کنند.

مادرم ناراحت شد و گفت «هیچ شباهتی به پدرت نداری»، گفتم اگر شبیه او بودم که شهید می‌شدم

چند روز قبل مادر از من ناراحت شده بود و گفت که هیچ شباهتی به پدرم ندارم، نه صبر و نه سکوت و ...؛ من هم گفتم اگر شبیه او بودم که شهید می‌شدم. اینکه بگوییم کامل بود دروغ است، شاید عیب آن به چشم ما نمی‌آمد. چیزهایی که به چشم ما می آمد متفاوت از آن چیزی بود که در واقعیت وجود داشت. الان که نیست، نبودشان را خیلی حس می‌کنم.

پدر را بیشتر در چه حوزه‌ایی می‌شناسید؟ خانواده، فرهنگ، پاسداری یا چیزهای دیگر؟

عباس سیاح طاهری:حوزه نظامی او برایم جذاب و برجسته بود. هر سه برادر مدعی کار فرهنگی هستیم اما حقیقتاً جشنواره‌های دانشجویی فیلم دفاع مقدس را که پدر راه اندازی کرده بود، هیچوقت جدی نگرفتم. البته کمک می‌کردم؛ مثلاً اگر پوستر می‌خواستند طراحی می‌کردم. ولی هیچوقت این کار فرهنگی برایم جدی نبود. فکر می‌کردم که لابد سرش را اینطوری گرم کرده است.

کسی آمد و گفت که پدرت کَتوم بوده یعنی هر آنچه که بود را کتمان می‌کرد. بعد از شهادتش بود که مسئول سپاه آذربایجان گفت در جشنواره دانش آموزی فیلم دفاع مقدس که در منطقه زلزله زده ارسباران برگزار شده، 43 هزار دانش‌آموز شرکت کرده‌اند. 43 هزار نفر خیلی زیاد است! برنامه‌ریزی برای این تعداد و بردن و آوردن اینها کار آسانی نبود، آن هم در مناطق زلزله‌زده و باوجود شرایط بحرانی که در منطقه حاکم بود.

برپایی نمایشگاه حصر آبادان در سوله‌هایی که با حضور ش.م.ر و آتش‌نشانی فک پلمب شد

جشنواره دانش‌آموزی دوره اول یا دوم در آبادان بود. برای کمک به شهید آنجا بودم. من در مراسمات شرکت نمی‌کردم و بیشتر کار پشتیبانی را بر عهده داشتم. فکر کنم در آن زمان حدود 10 هزار دانش‌اموز آوردند. یک روز اتوبوس‌هایی که آورده بودند را دیدم. با خودم فکر کردم این همه بچه که می‌آیند و می‌روند، اگر بلایی سر کسی بیاید برای پدرم خیلی مشکل ساز خواهد شد. این همه کار مهمتر، با حوزه نفوذ بیشتر و البته با دردسرهای کمتر در کشور وجود داشت، با خودم گفتم چرا پدر این کار را می‌کند؟

یادم هست که قرار بود در آبادان بمناسبت عید نوروز یک نمایشگاه برگزار کنند. برای اولین بار این نمایشگاه با حضور همه نهادهایی که در طول مدت حصر آبادان درگیر بودند برپا شد و همه آنها در آن غرفه داشتند. ماکت بسیار بزرگی از شهر آبادان هم درست شده و وسط محوطه نمایشگاه قرار داشت. ماکت با جزئیات دقیقی ساخته شده بود. ماکت را پلاستیک کشیدیم که بارش باران برایش مشکلی ایجاد نکند. شب به خانه رفتیم و صبح که آمدیم دیدیم هیچ چیزی نیست! باد و طوفان همه چیز را برده بود.نمایشگاه 6 متر ارتفاع ، 25 متر طول و حدود 15 متر عرض داشت. همانند شکلات این داربست‌ها به هم پیچیده شده بود و حدود 600-500 متر پایین‌تر از محوطه نمایشگاه پیدا شد. صبح دیگر نمایشگاهی وجود نداشت اما دوباره از صفر شروع به کار کردند.

هیچوقت نگفت:«من این کار را کردم»

یک سال برای برپایی نمایشگاه سوله‌هایی در اطراف بازار آبادان گرفتند که از زمان جنگ، درِ آن  باز نشده بود. برای باز کردن این سوله‌ها تیم ش.م.ر آمد چون احتمالا اثرات بمباران شیمیایی شهر در آن وجود داشت. با پتک به جان لولاهای در افتادند و بازحمت بسیار در را باز کردند. فقط حدود 30 سانتی‌متر خاک کف سوله‌ها نشسته بود که آتش نشانی آمد و خاک‌ها را شست. پدرم در کار عقب نمی‌نشست که دستور دهد. کف میدان می‌ایستاد و کار را خودش انجام می‌داد و فرآیند را مدیریت می‌کرد. عرفان پدرم در عملش و در کارش بود. اخلاص داشت. هیچگاه ندیدیم بگوید «من این کار را کردم».

برای برگزاری مسابقه کتابخوانی به زندان درود رفته بود. فیلم مستند زندان را برای ما آورد که ببینیم. مادر هم پای مستند نشست. ده دقیقه که گذشت مادرم بلند شد و رفت چون اصلا نشسته بود که حاج سعیدش را ببیند.

در آرشیو 9 دوره جشنواره دانش آموزی فیلم دفاع مقدس شاید به اندازه چند دقیقه هم فیلم از بابا وجود ندارد. آن هم فیلم‌هایی هم که هست که سوژه‌اش کسی دیگر است که بابا بصورت اتفاقی در کادر قرار گرفته است. رمز پیروزی او همین بود که هیچگاه «من»ِ وجود خود را بزرگ نکرد.

هر کسی دفترچه و خودکار را در دست پدر می‌دید حسابِ کار دستش می‌آمد

پدر مقید بود جزئی‌ترین کارهایش را یادداشت کند . مثلاً این گونه یادداشت می‌کرد: «ریختن پانصد هزار تومان پول برای عباس بابت قرض ماه فروردین که قرار است خرداد پس بدهد». یکی از دوستان بابا که در بازرسی سپاه همراه هم بودند تعریف می ‌کرد که هر کسی دفترچه و خودکار را در دست پدر می‌دید حساب کار دستش می‌آمد. وقتی از سوریه برگشته بود در یادداشت‌هایش دیدم فلان پاسگاهی که در مسیر است آب آشامیدنی‌شان مشکل دارد. در حالی که وظیفه پدر این نبود. این را یادداشت کرده بود که اگر در جایی مسئولی را دید بتواند این را بگوید.

اشکال در سیستم جمهوری اسلامی را  تحمل نمی‌کرد

علی اکبر سیاح طاهری:هر وقت به اداره‌ای می‌رفتیم و کارمان گیر پیدا می‌کرد، پدرم پیگیر میشد تا بفهمد چه کسی در این اداره هست که به وظیفه‌اش عمل نمی‌کند. هیچوقت اشکالاتی که در سیستم جمهوری اسلامی وجود داشت را تحمل نمی‌کرد. این عکسی که الان کنارم هست درست در وسط کار گرفته شده است. هروقت این عکس را می‌بینم دلهره پیدا می‌کنم که نکند کاری را نکرده باشم؟[خنده] این عکس در نگاه به کسی است که حتما یک کوتاهی‌ای در وظیفه محوله کرده است.

در چنین مواقعی بابا مسئول بالادست اداره را پیدا می‌کرد و مشکل را پیگیری می‌کرد تا مشکل حل شود. حالا تصور کنید چنین فردی با چنین روحیه‌ای در قسمت بازرسی سپاه هم باشد. واقعاً مو را از ماست بیرون می‌کشید. ما سه برادر مَثَلی داشتیم که «هیچ‌کدام جرات نداریم با بابا کار مشترک انجام دهیم». کار مشترک مشمول تمیز کردن انباری در خانه تا کتابخانه در اتاق من و... هم می‌شود. پدرم بسیار سخت‌گیر، جدی و پیگیر بود.

اصرار شهید طاهری برای سفر خانوادگی و پیاده به کربلا در ایام اربعین

چند سالی بود که ماجرای پیاده‌روی اربعین راه افتاده بود. من با بچه‌های دانشگاه از چند سال قبل بصورت می‌رفتیم و اصلاً هم فکر نمی‌کردیم اینجا جایی برای زن و بچه و پیرمرد و ... باشد. مدعی هم بودیم که اولین گروه‌هایی هستیم که به کربلا سفر کرده‌ایم. ششمین سفر من به کربلا بود که پدر تصمیم گرفت این سفر را بصورت خانوادگی برویم. من گفتم اصلاً نمی‌شود! گفتم یک بار مردانه برویم و بعداً خانم‌ها را می‌بریم. پدر قبول نکرد. استدلالش این بود که حرکت امام حسین (ع) یک حرکت خانوادگی بود، سفر اربعین هم اگر تجدید عهد با امام حسین (ع) است، باید خانوادگی برویم. مطمئن بودم با مشکل مواجه می‌شویم. روزهای آخر به افرادی که سال‌های قبل رفتند زنگ می‌زد و اوضاع را می‌پرسید. امکانات و وسائل و .... را پرسیدند. اطلاعات خود را به روز می‌کرد. اخلاق خوبی که داشت این بود که وقتی مسئله‌ای را نمی‌دانست متواضعانه می‌پرسید. بالاخره ماجرا به سرانجام رسید و از اعزام 3-4 نفره به یک کاروان 40 نفره فامیلی رسیدیم. قرار شد جمع شویم و پدر جلسه توجیهی تشکیل دهد. پدر شروع کردند به توضیح سفر اربعین و نکات سفر را گفتند.

در آن جلسه تا اندازه‌ای دقیق و موبه‌مو نکات سفر را گفت که حتی چند نکته جدید را گفت که من اصلاً نمی دانستم و اشتباه فکر می‌کردم چرا که ما با رفقا مجردی رفته بودیم و خیلی مسائل برای ما مهم نبود.

عباس سیاح طاهری: بابا از سوریه به من زنگ زد. بار دومی بود که به سوریه رفته بود. سرکار بودم و در شرایط خیلی بدی هم بودم. پدر به من گفت: «عباس با پرینتر مدل فلان کار کردی؟» من هم گفتم بله کار کردم. بابا می‌خواست یک گزارش را بصورت پشت و رو پرینت کند. کسی که در تماس‌ها به خانواده خود تلگرافی و کوتاه صحبت می‌کرد، آن روز نزدیک به 20 دقیقه با من تلفنی صحبت کرد تا یاد بگیرد که چطوری باید پرینت بگیرد. برای من بسیار جالب بود. بعدا که از بابا ماجرا را جویا شدم، گفت گزارشی بود که نمی‌خواسته کسی ببیند و می‌خواسته حتماً خودش پرینت بگیرد. بسیار مقید به مسائل حفاظتی بود.

روایت فرزند شهید از جدی‌ترین دعوایی که با پدرش داشته است: «حق نداری طوری رفتار کنی که شانت جلوی زن و بچه‌ات خرد شود»

فردی با این دقت و نظم در برخورد با افراد مختلف سخت‌گیری‌های خاص خود را داشته است. به خاطر دارید سر موضوعی با پدر خود بحث داشته باشید و مورد عتابش قرار بگیرید؟

عباس سیاح طاهری: دوسال پیش برای تعمیر تلویزیونی که قرار بود به خانواده فقیری بدهیم اقدام کردیم. همسر و پسرم در ماشین نشسته بودند و من به همراه پدر عرض خیابان 6 متری را طی کردیم. از مغازه‌دار تلویزیون را گرفتیم و به سمت ماشین آمدیم. پسرم شلوار من را گرفته بود و پابه‌پای من می‌آمد و بابا با یک فاصله‌ای پشت سر ما بود. یک موتوری بی‌مبالات از کنار ما رد شد طوری که بچه من ترسید. من هم با لحن آرامی خطاب به موتوری گفتم «دیوانه»!
طرف شنید و ترمز کرد. با موتور دوباره به سمت من آمد که بچه من بسیار ترسید. با موتوری درگیری ایجاد شد. من تلویزیون را بر روی صندوق عقب ماشین گذاشتم و تا آمدم جواب موتوری را بدهم، دیدم پدرم بین من و موتوری ایستاده است. نمی دانم چه چیزی به بابا گفت و بابا به او چه گفت که وقتی من درگیر بچه شدم تا آرامش کنم، دیدم فرد موتوری شروع به فحاشی کرد. بابا دست بر دهان فرد موتوری گذاشت و گفت: «مواظب باش چه چیزی به من می‌گویی».همین! ایشان اصلاً اهل فحاشی نبود. یاد دارم که فقط دو بار فحش دادند که آن هم در فضای سیاسی بود. آن دوبار هم نهایت فحش‌شان «بی‌شرف» بود. یکی در خصوص کسی بود که به ولایت فقیه توهین کرده بود و دیگری خطاب به فردی بود که خیانت بزرگی به نظام کرده بود.

آن فرد موتور سوار با فحاشی رفت. ما سوار ماشین شدیم. از لحظه‌ای که سوار ماشین شدیم تا موقعی که رسیدیم خانه 20 دقیقه طول کشید. تمام 20 دقیقه با من دعوا می‌کرد که چرا جلوی دهانت را نمی‌گیری؟ اولین بار بود که جلوی همسرم من را اینطور دعوا می‌کرد. خیلی محکم و جدی دعوا می‌کرد. به من گفت «حق نداری طوری رفتار کنی که شانت جلوی زن و بچه‌ات خرد شود. اگر جلوی خانواده‌ات آن مرد کتکت می‌زد چکار میخواستی کنی؟». یکی از بدترین دعواهایی که در عمرم با من کرد همین بود، تنها برای کاری که ممکن بود شان من جلوی خانواده‌م خراب شود. این گفتگوها در فضای تربیتی و پدر و پسری بین ما رد و بدل می‌شد.

شهید به هرکس به اندازه ظرفیتش کار می‌سپرد؛ ما کار فرهنگی بلد نیستیم  و فقط ادعا داریم

ما در تعامل با افراد خیلی سخت می‌توانیم کسی که غیر از خودمان است را تحمل کنیم.سخت می‌توانیم کسی که متفاوت فکر می‌کند را در کنارمان بپذیریم.شهید طاهری در برگزاری جشنواره‌های دانش‌آموزی فیلم دفاع مقدس از افراد و هنرمندانی استفاده کرد که کار کردن با آنها واقعا هنر می‌خواهد.

عباس سیاح طاهری: یک اخلاقی که پدرم داشت این بود که به هر کس به اندازه ظرفیتش کار می‌داد. آدم‌شناس خوبی بود. معضل ما این است که کار فرهنگی بلد نیستیم و فقط ادعا داریم. با خیلی از افراد مثل هنرمندان و بازیگرها زبان مشترک نداریم. او زبان مشترک پیدا کرد و آن هم هدف و آرمانش بود.

مثلا وقتی دولت یک همایش می‌گیرد و از بازیگرها دعوت می‌کند، احساس می‌شود که نگاهمان به این افراد ابزاری بوده تا حضورشان یک رنگ و لعابی به مراسم بدهد و جذاب‌تر جلوه کنیم. منتهایِ نگاه فلان مدیر فرهنگی این است که با خانم هنرمندی که روی صحنه آمده، یک عکس یادگاری داشته باشد. اما در نوع ارتباط شهید طاهری با هنرمندان یک رابطه تربیتی دیده می‌شود. حمید فرخ‌نژاد بلافاصله پس از پایان فیلمبرداریش به فرودگاه می‌رود و خودش را به آبادان می‌رساند تا در مراسم تشییع پیکر شهید شرکت کند. اگر او در ارتباطش با شهید طاهری احساس وسیله و ابزار بودن می‌کرد هیچوقت چنین مرامی به خرج نمی‌داد.

هنر شهید طاهری تاثیرگذاری بر جامعه مرجعی به اسم هنرمندان بود/ او ثابت کرد که از آنها فاصله‌ای نداریم

علی‌اکبر سیاح طاهری: پدرم می‌گفت یک سری مراجع تقلید داریم که در قم زندگی می‌کنند و یک سری مراجع دیگر داریم که مورد رجوع جوانان و نوجوانان کشور هستند. او هنرمندان و بازیگران را محل رجوع جامعه جوان می‌دانست. او هنر را تاثیرگذاری بر این جامعه مرجع می‌دانست تا متوجه شوند که فضای ما و آنها فاصله زیادی بایکدیگر ندارد. تصور اینها این گونه است که ما به دلیل مذهبی بودن این افراد را کافر می‌دانیم و قبول نداریم. پدر و تیمش با روی باز از اینها استقبال می‌کردند. اینها از اسلام زده نمی‌شوند از مسلمانیِ ما زده می‌شوند. حتما مسلمانیِ ما بد بوده است که آنها فاصله گرفته‌اند.انقلابی‌گریِ ما بد بوده است که سمت انقلاب ما نمی‌آیند. پدرم کاری به گذشته آنها نداشت و به این فکر می‌کرد که از الان به بعد چطور می‌تواند با آنها همکاری کند.

این مهم بود که بابا به ظرفیت افراد نگاه می‌کرد. حمید فرخ‌نژاد چند قدم جلو آمده است و می‌گوید «من بچه آبادان هستم و دغدغه جنگ و دفاع مقدس دارم». در فضای سیاسی هم حرف‌هایی دارد. نظر سیاسی او محترم است. بابا می‌گفت در زمینه دفاع مقدس و حرفی که درباره تاریخ جنگ و انقلاب است، حمید فرخ‌نژاد با او هم‌نظر است، چرا از او استفاده نکند؟ فرخ نژاد هم با کسی کار می‌کند که دغدغه‌مند باشد نه کسی که بخواهد ارزش او را زیر پا بگذارد.

تیم جشنواره فیلم دانش‌آموزی دفاع مقدس دنبال شهرت نبود. به ارگانی وابسته نبود. خود رزمندگان دفاع مقدس بودند که دغدغه انقلاب و دفاع مقدس را داشتند. آنها هنرمندان متعهد را دور هم جمع کرده بودند. ثابت کردند اگر به فاطمه معتمدآریا فرصت داده شود می‌آید و در فیلم گیلانه نقش مادر جانبازی را بازی می‌کند که بسیار در جامعه اثرگذار می‌شود.

همین نشستنِ هنرمندان با مستضعفان و محرومان در جشنواره دانش آموزی، خواندن دسته جمعی سرود «ای ایران» و تکان دادن پرچم ایران آنقدر اثرگذار است که هزاران هزار خرج و هزینه مالی در حوزه فرهنگ چنین اثری را نمی‌گذارد. در چنین فضایی یکی از بازیگرها آمده بود و به پدرم گفته بود: «آقای طاهری من سرباز تو هستم».

من در دو جشنواره همراه بابا بودم. باید در فضای هنرمندان نشست تا فهمید دغدغه اینها چیست. یکسری از مسائل تا اندازه‌ای ساده است که از این فاصله‌ها تعجب می‌کنید. مثلاً علت دلخوری یک هنرمند از انقلاب، برخورد بدِ یک مسئول در ارشاد یا حوزه هنری بوده است. کل داستان همین است. ما با رفتار و اخلاق خوب می‌توانیم با این افراد تعامل کنید اما پرهیز داریم و این راه‌ها را نمی‌رویم.

جشنواره دانش‌آموزی فیلم دفاع مقدس به هنرمندان پولی نمی‌داد و آنها را به هتل 5ستاره هم نمی‌برد اما آنها همیشه همراه و مشتاقِ حضور بودند

هنرمند را از صفحه شبکه‌های اجتماعی می‌شناسیم و بر اساس موضع و حرفی که زده درباره او قضاوت می‌کنیم. فضایی که هنرمندان در آن زندگی می‌کنند شاید فضای خاصی باشد ولی ما باید این فضا را بفهمیم و با آنها ارتباط بگیریم. باید دید هر کسی چه ظرفیتی دارد. وقتی با چنین اخلاق و برخوردی با هنرمند نشست و برخاست داشته باشیم، دیگر خودش مشتاق می‌شود. تنها جایی که به هنرمندان پولی بابت کار آنها نمی‌دهد همین جشنواره دانش‌آموزی فیلم دفاع مقدس است اما آنها با علاقه و در شرایط سختِ مناطق محروم همراه می‌شوند.

عباس سیاح طاهری: آنها به هتل 5ستاره نمی‌رفتند. حتی10 روز به زندان می‌رفتند و غذای زندان را می‌خوردند.

هنرمندان در جریان جشنواره متوجه شدند که فرزندان خمینی فقط برای شادی بچه‌های ایران کار فرهنگی می‌کنند

علی‌اکبر سیاح طاهری: خبرنگاری هم آنجا نبودکه بگوییم این رفتارها لابد برای ظاهرسازی بوده است. هنرمندان واقعاً خالصانه پای کار می‌آیند چون تیم مجری هم تیم خالصی هستند. اینها در جریان کار می‌فهمند هنوز هستند کسانیکه ادعا دارند فرزند خمینی هستند و خالصانه، بدون کاسب‌کاری و دغدغه شهرت کار فرهنگی می‌کنند.

عباس سیاح طاهری: هدف فقط شاد کردن بچه‌های ایران است. این نکته بسیار مهم است که همه کارها برای بچه‌ها و با هدف شادی و خوشی آنها برنامه‌ریزی می‌شود.

این تاثیری بود که شهید از فضای سینما گرفته بود یا شخصیت خودش روحیه این چنینی برای تعامل داشت؟

علی‌اکبر سیاح طاهری: در جمع خانواده و در مباحث سیاسی کسانی بودند که واقعاً با پدر زاویه داشتند. به حدی رسید که در سال 88 بسیاری در آستانه قطع رابطه بودند اما همانها گفتند اگر پدر این ویژگی‌ها را نداشت، این اتفاق و قطع رابطه رخ می‌داد. پدر سعه صدر بالایی داشتند. خیلی از ما بچه حزب‌اللهی ها این سعه صدر را در مقابل نظر مخالف نداریم. بابا هیچوقت به نظرِ طرف مقابلش سریع جواب نمی‌داد، همیشه خوب گوش می‌داد و اشکالات استدلال آنها را تحلیل می‌کرد . ما تحمل نداریم و دوست داریم سریع جواب دهیم.

شهید طاهری دعواهای سطحی سیاسی را کنار گذاشت و درباره مشترکات صحبت کرد؛ او توانست محبت را در خانواده بزرگ ایران جاری کند

در خانواده سعی می‌کرد فضای دوستانه را حفظ کند. همین را به فضای کشور انتقال داد. الحمدالله آقای احمدزاده هم در این زمینه هم‌فکر بودند. با هم یک تیم شدند و کارهای گروهی خوبی ارائه دادند. شاید کاری که در فضای کوچک فامیل انجام می‌شد را گسترش دادند. توانست این محبت را در خانواده بزرگ ایران برقرار کند. دعواهای سطحی سیاسی را کنار زد و درباره مشترکات صحبت کرد.

مشترکات ما این است که بچه‌های ایران شاد باشند. نسل آینده ایران قدر انقلاب و امنیت و دفاع مقدس و... را بداند. اگر می‌خواهیم برای مناطق محروم کاری انجام دهیم باید اختلافات سیاسی را کنار بگذاریم. دنبال شهرت و ثروت و مادیات نباید باشیم. همه باید برای بچه‌ها کار کنیم. این بود که با تهمینه میلانی که شاید خط قرمز خیلی از افراد است، با فاطمه معتمدآریا، رخشان بنی‌اعتماد، پرویز پرستویی، رضا کیانیان و ... تعامل داشتند و کار می‌کردند. به جای این که در جشنواره فیلم فجر بگویند که سینما باید برای همه مردم ایران باشد، خودشان وارد عرصه می‌شوند. هنرمندان وقتی این همه تنوع قومیت دینی و مذهبی می‌بینند لابد به این فکر می‌کنند که چرا نباید برای آنها کاری کنند؟با این سفرها چندین هنرمند دغدغه‌مند شدند که در این فضا تولید محتوا کنند و این اتفاق رخ داد.

معمولاً روش‌های ما سلبی بوده است اما روش حاج سعید این بود که دست هنرمند را می‌گرفت و به مناطق محروم می‌برد تا فضا را ببیند و برای محرومان کار کند. آنها را به زندان‌ها می‌بُرد تا ببینند اگر کار فرهنگی در جمهوری اسلامی به درستی انجام می‌شد، اینها هم فرصت پیدا می‌کردند که برگردند. اینجاست که یک زندانی پس از مطالعه کتاب «دا» می‌گوید: «ما مثل مرواریدهایی هستیم که ته لجن‌زار افتادیم. اگر کسی ما را پیدا کند و تمیزمان کند دوباره همان مروارید می‌شویم». وقتی این حرف را از یک زندانی شنیدم واقعا تعجب کردم. چقدر ادبی و هنری صحبت کرده است!

عباس سیاح طاهری: چقدر علی‌اکبر خوب حرف می‌زند![خنده] اگر می‌دانستم او انقدر مسلط است اصلا نمی‌آمدم. هرجا رفتیم تنها بودیم و هیچوقت باهم مصاحبه نکردیم. اینجا اولین بار است که همزمان گفتگو می‌کنیم.

«تمام عمر با حاج سعید اختلاف نظر داشتم اما او همیشه حرفهایم را شنید و یکبار هم صدایش را بلند نکرد»

علی اکبر درباره تحمل نظر مخالف چیزی گفت که خاطره‌ای یادم آمد. همین عید نوروز یکی از اقوام با بغض آمده بود و به من گفت تمام عمرش با حاج سعید اختلاف نظر داشته اما او تنها کسی بوده که هیچ‌وقت صدایش را بر او بلند نکرده است. او گفت که پدرم همیشه به تمام حرفهایش گوش می‌کرده و به همین خاطر خیلی به او وابسته شده و دوستش داشته است.

علی اکبر سیاح طاهری: امسال هم جشنواره دانش آموزی برگزار شد. من هم به بوشهر رفتم و در آن حضور داشتم. یکی از هنرمندان به من گفت بعد از سال  1388 با خیلی از حزب اللهی‌ها قطع رابطه کرده اما تنها کسی که هنوز قبول داشته و همیشه دوستش داشته، حاج سعید طاهری بوده است. معتقد بود پدرم اول نظرش را می‌شنیده و بعد حرف می‌زده است.گفت: «پدرت اینطور نبود که تا بخواهم صحبت کنم من را قضاوت کند و نظرش را به زور به من تحمیل کند».
منبع: تسنیم