دليل انتخاب چنين سوژهحساس و خطرناكي براي مستندتان چه بود؟
اين انتخاب خيلي دست ما نبود و توفيقي بود كه در زندگيام اتفاق افتاد. من پيشينه كاريام از روايت فتح است و از آنجا با مستندسازي آشنا شدم. در روايت فتح براي ساخت مستندي درباره جنگ 33 روزه به لبنان سفر كرده بودم و آنجا با آقاي مرتضي شعباني كه زماني فيلمبردار گروه روايت فتح بود و بعد مديرعامل آنجا شد و به مركز مستند حقيقت رفت، آشنا شدم. آشنايياي كه از قبل و همكاريهايي كه در گذشته داشتيم و همسفري كه در جنگ 33 روزه پيش آمد دليل ساخت اين مستند شد. البته خيلي از مستندسازاني كه با ايشان از زمان روايت فتح در ارتباط بودند براي رفتن به سوريه و عراق و گرفتن مستند اصرار داشتند و به نوعي همه مستندسازان براي انجام اين كار آمادگي داشتند. قبل از من چند تا از بچهها براي ساخت مستند از عملياتهاي جبهه مقاومت به سوريه و عراق رفته بودند. يك روز هم نوبت ما شد و به من گفتند امروز مهياست و ميتوانيد براي يكي از عملياتها برويد.
من با علي انصاري كه مترجمم بود و با مركز مستند در ارتباط بود قبل از سفرم آشنا شدم و جريان مستند را برايش توضيح دادم و گفتم به يك راوي نياز دارم كه با او همراه شوم و زندگي كنم كه علي، سيدمرتضي موسوي را كه خبرنگار جنگ و رزمنده بود معرفي كرد. من به واسطه علي با سيدموسوي كه در فيلم، سيدباقر نام دارد، آشنا شدم. براي ساخت مستند، چندين بار به عراق رفتم منتها هر بار عمليات به دلايلي لغو ميشد و انجام نميگرفت. دو، سه بار به عراق رفتم و آمدم تا اينكه ديگر مشخص شد انجام عمليات قطعي است. من آمدم و با سيدباقر صحبت كردم تا چند روزي در كنارش باشم. در نهايت چند روز در خانه و كنار خانواده سيد باقر بودم و بعد از آن به عراق رفتيم و فيلمي شد كه الان ميبينيد.
شما تنها فيلمبردار مستند هستيد يا فيلمبردار ديگري هم دارد؟
فيلمبردار فقط منم و يك دوربين روي كلاه سيدباقر است كه ما از تصاوير آن دوربين هم استفاده ميكنيم. راوي فيلم كه با آن فيلم را شروع ميكنم و به پايان ميبرم يك خبرنگار است كه دوربين روي كلاهش قرار دارد. من گاهي از زاويه دوربين او هم استفاده كردهام. علي انصاري هم فيلمبردار شبكه الغدير بود و يك دوربين زاپاس داشت و از يك جايي كه براي علي آن اتفاق افتاد دوربين من خراب شد و من دوربين علي را براي ادامه كار برداشتم.
ابتدا قرار بود مستند در اين فرم ساخته شود؟ از همان آغاز به وجود نريشنهاي خودماني و نزديكي به صحنه فكر كرده بوديد؟
بعد از اينكه پاي تدوين نشستم نريشن اول شخص را انتخاب كردم. در مورد نزديكي به صحنهها از همان شروع كار قصدم واقعا اين بود كه در مسير فيلم با يكي از شخصيتها همراه شوم و بتوانم در كنارش از اتفاقات عمليات فيلم بگيرم. ولي اتفاقاتي كه در فيلم ميافتد مثل شهادت علي كاملاً از اختيار ما خارج بود و به صورت مستند محض اتفاق افتاد و ما در موقعيت قرار گرفتيم. براي انتخاب روايت اول شخص هم دليل داشتم. علتش اين بود كه من چندين زاويه ديد مختلف را در روايت نريشن نوشتم ولي هيچكدام آن حس صميمي و خودماني را نداشت. من خودم نريتور نيستم و زماني كه متن را به چندين نفر دادم تا بخوانند گفتند آن صميميت در نيامده است. در نهايت به اين نتيجه رسيدم كه نريشن را اول شخص بنويسم و خودم آن را بخوانم تا واقعيت كار بيشتر جلوه كند. البته خيلي از صحنههايي كه در فيلم ميبينيد از من نيست و وامدار آموختههاي ما از روايت فتح است. نوع فيلمبرداري و نوع مواجهه با آدمها و قرار گرفتن در موقعيت جنگي، درسهايي است كه از مجموعه روايت فتح ما داريم پس ميدهيم.
پس كاملاً تحت تأثير مستندهاي روايت فتح قرار داشتيد.
بله، كاملاً. من خيلي جاها در بسياري از صحنهها وقتي نما ميگرفتم نريشنهاي آقا مرتضي آويني در صحنه نبرد در گوشم بود. اينكه شما مستندهاي زيادي ببينيد و بفهميد دوربينتان را كجا بايد قرار دهيد موقع كار خيلي كمكتان ميكند. مستند «پل» از اين جهت خيلي باارزش است كه بيواسطه و مستقيم شمايي از اتفاقاتي كه در حال رخ دادن است را پيش چشم مخاطبي كه كيلومترها از مركز حوادث دور است، ميگذارد. ميدانيد در جنگ شهري با يك جنگ قاعدهمند طرف نيستيد. من تجربه كار در جنگ 33 روزه را دارم. بايد گفت در جنگ 33 روزه مواجهه با دشمن به شدت اين جنگ نبود. من تا دوم دبستان در يك منطقه جنگي بودم و بزرگ شدم و با توپ و خمپاره غريبه نيستم. كم جنازه نديدم. از لحاظ روحي آمادگي حضور در يك منطقه جنگي را داشتم ولي با همه اينها در جنگ شهري ترس و حفظ جان به سراغت ميآيد و جاهايي بايد خودت را جمع كني تا ببيني كجا هستي. با تمام اينها در هر لحظه سخت و دشوار ترس كماكان جزئي از وجود انسان است.
امكان ميداديد كه ممكن است يكي از گلولهها به شما بخورد؟
بله، اگر من و علي جايمان عوض نميشد من به جاي او گلوله ميخوردم.
از اين بابت مشكلي نداريد كه بخواهد مانع كارتان شود؟
اين مسائل را خود خدا توفيقش را ميدهد. اينطوري نيست كه فكر كنيد من روحيه عجيب و غريبي دارم. همچنين سلحشوري رزمندگاني كه كنارت هستند به آدم فضا و نيرو ميدهد. وقتي ميبينيد افراد كنارتان با شجاعت ميجنگند و جلو ميروند شما هم از آنها تأثير ميگيريد. اگر سه نفر كنارتان شروع به ترسيدن و فرار كنند اين روي شما هم تأثير ميگذارد.
برخورد رزمندگان در قبال حضور يك مستندساز در كنارشان چه بود؟
برايآنها خيلي باارزش و روحيهبخش بود كه يك ايراني همراهشان تا آنجا آمده است. به لحاظ قوت قلب و احساسي كه داشتند خيلي خوب بود. خيلي دوست داشتند كه يك برادر ايراني تا آنجا آمده كه از كارشان فيلم بگيرد.
شهيد انصاري هم جزو گروه بود؟
علي انصاري نيروي شبكه الغدير بود. فيلمبردار و نيروي تأميني شبكه و فيلمبردار رسانهاي بود. كسي كه به عنوان فيلمبردار به عنوان نيروهاي خطشكن جلو ميرود هر خطري را به جان ميخرد. تفاوتي بين او و خطشكن وجود ندارد. دشمن هم نگاه نميكند ببيند چه كسي دوربين دارد و چه كسي اسلحه و ميزند. دوستي ما هم دو هفته قبل از سفر شكل گرفت.
چطور بچهاي بود؟ چون در فيلم از شهادتش استقبال ميكند و بدون هيچ ترس و واهمهاي از اين اتفاق خوشحال است.
كاملاً شوخ طبع، با روحيه، شجاع، مفيد و اهل راه انداختن كار دوستان و رفقايش بود. حواسش به همه آدمها بود كه چه كار ميكنند و چگونه رد ميشوند. خيلي دوستدار خانواده بود. در همان لحظات آخر هم خيلي شوخ و آرام بود.
شما چند روز آنجا بوديد؟
من سه هفته عراق بودم و براي نهايي شدن كار رفت و برگشتهايي داشتم. اين فيلم در سه، چهار روز اتفاق ميافتد.
فرم مستند به اين صورت است كه شما خودتان را كاملاً كنار كشيدهايد و اجازه ميدهيد اتفاقات همان لحظه به تصوير كشيده شوند؟
به هيچ وجه هيچ دخل و تصرفي در صحنهها وجود ندارد. تنها چيزي كه در ميزانسن وجود دارد اين است كه من كجا قرار بگيرم و تنها عنصر ميزانسنيك اين است كه دوربين كجا و چگونه قرار بگيرد.
در بعضي صحنهها ميبينيم نيروهايي كه آنجا هستند آشفته و بدون برنامهاند، دقيقاً چه چيزي دارد آنجا اتفاق ميافتد؟
چيزي كه در فيلم ميبينيد كاملاً واقعيت دارد و گاهي اين آشفتگي وجود دارد. اين آشفتگي هم چند دليل دارد. يكي اينكه جنگ شهري متخصص نياز دارد و اين بچهها 20 روز يا نهايتا يك ماه آموزش ديدهاند. خيلي حالت اول جنگ خودمان را دارد. بچههاي سپاه در خرمشهر چگونه ميجنگيدند و آموزششان چه بود؟ خيلي شبيه اين موضوع است. دوم اينكه جنگ شهري از سختترين جنگهاست و به متخصص و كماندو نياز دارد. سوم اينكه نيرويي كه آن سمت در حال جنگ است آموزشديده و متخصص است و با هر تير يك نفر را ميزند. اين نياز به يك نيرويي مثل خودش دارد. نكته مهم ديگر اينكه چون جنگ در منطقه شهري صورت ميگيرد و از قبل شناسايي وجود ندارد و يك عده آدم در آنجا زندگي ميكنند شب طبل جنگ به صدا در ميآيد و صبح منطقه تخليه ميشود و هيچ شناسايي وجود ندارد و منطقه به شدت آلوده است. ممكن است آنجا متر به متر تله انفجاري و تله ريموتي ببينيد.
در نتيجه ناگهان به خاطر تلهها زمينگير ميشويد و نميتوانيد تغيير موضع دهيد. ناگهان دوروبرتان را ميبينيد كه تله كار گذاشتهاند. يا تلهاي است كه ميبينيد و ميتوانيد آن را خنثي كنيد يا اصلا متوجهاش نميشويد. خودمان در مسيري كه ميرفتيم كلي تله ريموتي پشت سرمان منفجر شد. بنابراين جنگي كه اين پيچيدگي را دارد با نيروي مردمي كه يك ماه دوره ديده دچار اين آشفتگي ميشود. در جنگ شهري وقتي حمله ميكنيد كسي كه در موضع دفاع است چون نسبت به پشت خودش احاطه دارد و شناسايياش را دارد كارش راحتتر است. مثل اتفاقي كه در خرمشهر افتاد. دو لشكر زرهي آمد خرمشهر را بگيرد ولي 60 نفر آدم توانستند شهر را نگه دارند. چون نيرويي كه دفاع ميكند، پارتيزاني دفاع ميكند و پشت خودش را شناسايي دارد. يعني اينكه كسي كه در موضع دفاع ايستاده دستش در موضع گرفتن نسبت به كسي كه حمله ميكند بالاست. آن هم در جنگ شهري كه خانه به خانه و كوچه به كوچه اتفاق ميافتد.
حتي گاهي نيروها روحيهشان را هم از دست ميدهند؟
عراقيها مثل ايرانيها احساساتي هستند و در عزا و عروسي خيلي زود احساساتي ميشوند. چنين فراز و فرودهايي در منطقه است. بايد كسي پيدا شود بتواند اينها را جمع و جور كند و به آنها روحيه بدهد. ارتش و نظامي كه نيستند و مثل اول جنگ خودمان نيروهاي مردمي هستند كه در منطقه ميجنگند.
در آينده باز هم سراغ چنين سوژههايي خواهيد رفت؟
من يكي دو بار تا مرز رفتن پيش رفتم ولي به دليل بعضي معذوريتهاي امنيتي امكان كار فراهم نشد. با اين حال آمادهام و اگر موقعيتي پيش بيايد ميروم.
*روزنامه جوان