او با تمام زیبایی‌های مادی که در کنارش بود و هنوز سنش به پنجاه نرسیده بود، چشم‌هایش را به روی دنیا بست، پشت پا به دنیا زد و رفت.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، پس از صدای چند بوق، گوشی را برمی‌دارد و با صدای غمگین و گرفته جواب می‌دهد. خودم را معرفی می‌کنم و او با لهجه شمالی‌اش می‌گوید: من الان تهران هستم. تازه از معراج بیرون آمده‌ایم. همین چند دقیقه پیش کنار پیکرش بودیم. کنار پیکر عزیزمان، دوستمان، یارمان، کسی که سال‌ها با او همراه و هم‌قدم بودیم. یادش بخیر؛ سی سال پیش آن روزی که کشورمان درگیر جنگ با دشمن بعثی بود با هم در واحد تخریب آشنا شدیم. آن روزی که حسینعلی را دیدم، یک نوجوان 13 ساله با تنی نحیف و لاغر بود. آن روزها من 19 ساله و شش سال از حسینعلی بزرگتر بودم اما منش او نشان از یک مرد داشت که موجب دوستی بین ما شد.

یوسف راهپیما که غم فراق دوست را با بغض‌های در گلویش نشان می‌دهد؛ می‌گوید: حسینعلی متولد سال 1350 بود و با وجود اینکه سنی نداشت به جبهه‌ها آمد و حدود 2 سال برای دفاع از وطن جنگید. پس از جنگ برای مدتی در سازمانی مشغول به کار شد و تحصیلات کارشناسی و ارشدش را هم ادامه داد.

یوسف این‌ها را می‌گوید اما تاکید می‌کند که حسینعلی در بهترین وضعیت مادی و آسایش بوده است. در زندگیش هیچ چیز کم نداشت. او و همسرش همچون لیلی و مجنون بودند که این عشق و دلدادگیشان زبانزد همه بود و همه می‌دانستند که این دو لحظه‌ای طاقت دوری از همدیگر را ندارند. حاصل ازدواج و این عشقشان دو پسر رشید، رعنا و بسیار مودب بوده است.

زندگی حسینعلی پاسخی به حرف‌ها و تهمت‌های نادانان است که هی می‌گویند مدافعان حرم حقوق‌های میلیونی دریافت می‌کنند. عشق و تکلیفی فرا مادی حسینعلی پورابراهیمی را به سوریه کشاند. یوسف یار و همراه حسینعلی ادامه می‌دهد: بار نخست به عنوان بسیجی و به صورت داوطلبانه عازم سوریه شد. 3 روز بعد از بازگشت از اولین سفر، به منزلش رفتم. در حیاط خانه‌اش به گپ و گفت نشستیم. چند دقیقه‌ای نگذشته بود که تلفن همراهیش به صدا درآمد. وقتی گوشی را قطع کرد، گریه کرد و صدای هق هقش بلند شد. خبر شهادت دو نفر از همرزمانش را به او داده بودند. دو همرزمی که همسن او نبودند اما حسینعلی شیفته‌ی آن‌ها شده بود. جمال رضی و سید مسافر دو جوانی بودند که خبر شهادت آن‌ها را به حسینعلی داده بود.

یوسف راهپیما می‌گوید: چند روز بعد دوباره سری به حسینعلی زدم. بی تاب و بی قرار بود. می‌گفت 15 روز دیگر ویزایم صادر می‌شود و می‌توانم دوباره به سوریه بروم. عطش شهادت را در وجود او می‌دیدم. مطمئن بودم که او دیگر برنمی‌گردد. حسینعلی همیشه از شهید حسین غلامی که در عملیات کربلای 2 در شهریور 65 به شهادت رسید، یاد می‌کرد و حسرت می‌خورد که چرا فرصت نیافت تا او را بیشتر درک کند و بیشتر در کنار او باشد. حسینعلی مشتاق دیدن حسین در عالم دیگر بود. چند هفته پیش در سوریه مجروح شد و خودش با من تماس گرفت، کلی با هم شوخی کردیم و خندیدیم؛ یادش به خیر. آخر سر  با وجود اینکه می‌دانستم او رفتنی‌ست، گفتم: حسینعلی مواظب خودت باش. یک هفته پس از آن، خبر دادند که او به کما رفت و شهید شد.

یوسف گفت‌و‌گوی ما گم‌گشته‌ی دوست خویش است و هر بار که نام حسینعلی را بر زبان می‌آورد، آه را همجوار بغضش می‌کند. او بیان می‌کند: حسینعلی متولد روستای درگاه است. این روستا در زمان جنگ نیروهای بسیاری را به جبهه‌های دفاع مقدس اعزام و شهدای بسیاری تقدیم انقلاب اسلامی کرده است. قبل از سال نو نیز 8 نفر برای دفاع از حرم به سوریه اعزام شده بودند. همسر شهید می‌گوید نصف شبی همراه با حسینعلی گلزار شهدای رشت و بالای سر قبر شهید سیدمسافر رفتیم. او از این شهید برای من گفت و وصیت کرد وقتی شهید شدم من را در همین جایی که ایستاده‌ام دفن کنید. همسرش می‌گفت به شوخی به حسینعلی گفتم تا تو شهید بشوی، اینجا پر می‌شود. اما همسرم با تحکم گفت: اینجا جای من است!

یوسف چندین و چند بار می‌گوید که حسینعلی سوز داشت و آخر سر می‌گوید: آن‌هایی که شهید می‌شوند سوزی دارند که آن سوز موجب شهادتشان می‌شود.

حسینعلی پور‌ ابراهیمی درگاه متولد سال1350 از رزمندگان دفاع مقدس اهل شهرستان آستانه اشرفیه که برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) داوطلبانه راهی سوریه شده بود. وی شانزدهمین شهید مدافع حرم استان گیلان و دومین شهید شهرستان آستانه‌اشرفیه پس از شهید جمال رضی به شمار می‌آید.
منبع: دفاع پرس