آیا تجربه‌هایی از جنس « درون لوئن دیویس» برادران کوئن و «گوش بده فیلپ»‌ (الکس راس پری) در اجرا و طراحی موقعیت‌ها و شخصیت‌های اصلی و فرعی، محصولات پیچیده‌تر و ژرف‌تری به نظر نمی‌رسند؟

گروه فرهنگ و هنر مشرق- در میان فیلم‌سازانی که در پنج سال گذشته به تناوب فیلم ساخته‌اند ( و عجیب است که ترنس مالیک دارد در این زمره قرار می‌گیرد) به حرئت می‌توان گفت که هونگ سان سوی کره‌ای و ترنس مالیک آمریکایی جزو معدود کسانی هستند که تماشای نزدیک به پنج دقیقه از فیلم‌های تازه‌شان به طرز حیرت انگیزی شما را به درون فیلم‌های قبلی سازندگان‌شان پرتاب می‌کند.

 به نظر می‌رسد که ما تماشاگران در برخورد با آثار این دو فیلم ساز در بین پاسخ‌های عقلانی و احساسی در نوسانیم. جایی که هونگ سان سو با پشتکار و صبر مثال زدنی و البته ذهنیتی کاملاً منحصر به خود و جدا از جریان‌های سینمایی کشورش و جهان در حال طراحی ومهندسی و گذاشتن آجرهای کوچک و در خانه‌هایی مینیاتوری و دقیق و متنوع اما در ظاهر با مصالح یکسان است و می‌خواهد از دل آن‌ها ( که بدون شک عین خود مالیک ریشه در خاطرات و تجربه‌های فردی خودش دارند) با سینما و قصه‌گویی و روایت، بازی و بازیگوشی و تجربه کند، در قاره و کهکشانی دیگر اما این مالیک است که بی اندازه دلی و احساسی و در پی پاسخی به درونش و تشویش‌ها و دغدغه‌ها و پرسش‌های کاملاً‌ شخصی‌اش،‌ از سینما و تصویر بهره گرفته و دارد عمارت‌های بزرگ و باشکوه و یکسانی را به ما عرضه می‌کند.

فیلم‌های مالیک حتی از یک نظر به مراتب از فیلم‌های همکار کره‌ای‌اش بی اعتناتر به خودش و ما و رهاتر جلوه می‌کنند، وقتی سازنده‌شان ناگهان در میانه «درخت زندگی»‌اش می‌رود پی نمایش خلق زمین و جهان و میانه عاشقانه «به سوی شگفتی»‌ پی بی خانمان‌ها و این جا هم ناگهان در ابتدای فیلم نمایی از کره زمین را با ربط و بی ربط نشان‌مان می‌دهد و در میانه سرگشتگی‌ها و به در و دیوار زدن قهرمان و برادر و همسر سابقش جایی را برای  نمایش سیاه بختی بی‌خانمان‌ها و بیماری‌های‌شان در نظر می‌گیرد. طبیعت و دریا و درخت و طلوع خورشید هم که همیشه هست و شیرجه زدن در آب که با دلیل و بی‌دلیل می‌آیند. این جا دقیقاً همان نقطه‌ای است که مالیک خودش به تنهایی یادآور شوالیه جام به دست اما در رقابتی وارونه می‌شود.

به قول منتقدان بعضی وقت‌ها نزدیکی به فیلم‌ها باعث ندیدن درست آن‌ها می‌شود و باید برای نزدیکی، از آن‌ها فاصله گرفت. حال که از سه فیلم آخر مالیک فاصله گرفته‌ام، احساس می‌کنم باید به این فیلم‌ها طور دیگری نگاه کرد:‌ ما به واقع در روبه‌رو شدن با آن‌ها نه با سه فیلم (و احتمالاً‌ فیلم‌های بیش‌تر در پروژه‌های پیش‌رو پس از این آثار) بلکه با یک فیلم طرفیم. یک فیلم که اگر در دستان آدم‌های افراطی دیگر هم‌ چون «لاودیاز» فیلیپینی یا «بلاتار»‌ مجازی یا مرحوم «رائول روئیز»‌ شیلیایی بود، آن وقت می‌توانست هشت ساعت و حتی بیش‌تر طول بکشد و وقتی کل فیلم به پایان می‌رسید با شور و وجدی فراگیرتر و عظیم‌تر از آن چه سر «درخت زندگی» رخ داد،‌ با افتخار از آن به عنوان دستاورد قرن بیست و یکمی تاریخ سینما یاد می‌کردیم.

بله ما با یک فیلم طرفیم همان‌طوری که پیتر جکسون در برخورد با «ارباب حلقه‌ها»‌و بعدتر «هابیت» به ضرورت بازار،‌ فیلم‌ها را نه یک جا که در شش مقطع به نمایش در آورد، حال مالیک هم انگار دارد یکی رمان مطول و مفصل را،‌ فصل به فصل و به تفصیل هر دو سال یک بار برای‌مان به تصویر می‌کشد. «شوالیه جام‌ها» اما مستقل از پیوندش با دو فیلم قبلی، در پس این گزیده‌گویی و خست و ابهام مفصل و البته مطول در تبیین شخصیت‌ها و آن سفرهای به درون و برون و غوطه‌ور شدنش در گذشته و حال و میان شهرها و زن‌ها و همراهی با لشکری از زخم خوردگان و زخم زنندگان، با همان مونولوگ‌هایی که مخاطب‌شان معلوم نیست و گوشه و کنایه‌هایش به هالیوود در تمام آن فضاهای خالی آیا تصویری رو و آشکار از سرگردانی و حیرت و در خودماندگی برای‌تان ندارد؟

 آیا به دنبال این تکرارها و زن‌هایی که جنبه‌های مختلفی از جسمیت تا ایثار و شور را به نمایش می‌گذارند که هر کدام هم به خاطر و بی‌توجهی و حواس پرتی مرد (ریک در میانه رابطه‌اش با «دلا»‌ حواسش به تعقیب و گریز در تلویزیون می‌رود و در انتهای فصل رابطه‌اش با همسر سابقش، «نانسی»‌ (کیت بلنشت)، حیران حرکت هواپیماها در آسمان می‌ماند) یکی یکی و شبح‌وار ناپدید می‌شوند، ما به برداشت و تجربه جدیدی می‌رسیم؟

 آیا نمایش در «خودماندگی»‌ و «تهی بودن/تنهایی» ( Emptinessl/Loneliness ) عملاً در ترجمان تصویری و مو به موی این واژگان (‌و نمایش درون کارت تاروت ) باقی مانده است؟ آیا تجربه‌هایی از جنس « درون لوئن دیویس» برادران کوئن  و «گوش بده فیلپ»‌ (الکس راس پری) در اجرا و طراحی موقعیت‌ها و شخصیت‌های اصلی و فرعی، محصولات پیچیده‌تر و ژرف‌تری به نظر نمی‌رسند؟ در ارتباط با زن‌ها چطور؟‌ آیا تنها با نسخه‌ای عبوس‌تر آن چه پیش‌تر وودی آلن در طول سال‌های متمادی نشان‌مان داده روبه‌رو نیستیم؟

 مالیک واقعاً به دنبال چیست؟‌ از یک طرف به نظر می‌رسد هر چه را که در تمام این سال‌ها اندوخته دارد،‌ قمار می‌کند ( شوالیه‌ جام‌ها در امتیازدهی منتقدان و سینما دوستان بعضاً حرفه‌ای در سایت ‌ای‌ام‌دی‌بی رتبه بالایی ندارد) از طرف دیگر در دل این گزیده گویی‌ها، حرف‌ها و تصاویرش (و مجموعه‌ای از تضادها در نمایش و تقابل شبح‌های مختلف زندگی از جنس هالیوودی تا بی‌خانمان‌ها، از دریا تا استخر) را مکرر فریاد می‌زند؟



من اما با همه این گفته‌ها و تکرارها،‌ در پشت «شوالیه‌ جام‌ها» هم چنان کارگردانی را می‌ّبینم که اصلاً‌ کاری به این حرف‌ها و عمق و سطح و خالی و پر بودن یا پیچیدگی‌ها و سادگی ندارد. مالیک در درون این تصاویر راهی یافته برای یادآوری و در آغوش کشیدن پدر و برادر و مادرش بودن و نبودن‌های‌َشان. او بهانه‌ای پیدا کرده برای پناه بردن به طبیعت و کمی خلوت کردن با خودش. کارگردانی که قدرتش را دارد در بخش‌های مربوط به «نانسی» و «الیزابت» (ناتالی پورتمن) که عدم زایش مرد را برجسته کرده هم چنان تماشاگرش را متأثر کند.

 کارگردانی که تصاویر و شیوه به کارگیری فن تدوین و موسیقی در آثارش به رغم تکراری شدن،‌ هم چنان می‌تواند شما را از جهان – معمول و ملال آور و قابل پیش بینی- بی شمار فیلم‌های دیگر این روزگار جدا کند و در دنیایی متفاوت بچرخاند و روح‌تان را به رقص در بیاورد و در لحظاتی جلا بدهد و بعد به حال خودتان رها کند. کارگردانی که قصه کهن «شاهزاده‌ای که در سفری خودش را فراموش کرده و مرواریدش را از دست داده و پادشاهی که مدام نگران پسرش بود» را بهانه می‌کند که در نهایت در اواخر اثرش از زبان کشیشی ( بخوانید خودش‌)به شما بگوید یکی هست آن بالا و هم این پایین که دوست‌تان دارد و تأکید کند «شاید این مصائب نه از قهر خداوند بلکه از عشق اوست و قرار است تو را ورای این مصائب به چیزی بالاتر و بهتر رهنمون کند».

 این حرف‌ها در این روزگار اما برای خیلی‌ها خریدار ندارد. اصلاً خیلی‌ها نه علاقه‌ای دارند و نه جرئتی که دیگر برای ما از این موعظه‌ها بکنند. با این حال می‌شود به این نجواها و پیشنهادها فکر کرد. شاید مالیک هم، چندان در دنیای خودش گیر نکرده و دل نگران ما، زخم‌های ما و روزگار پر آشوب ماست. سخت است دوست نداشتن آدمی که این قدر ما را دوست دارد.