یک دوست جانبازی دارم که یک نیمه شب، به او زنگ زدم و گفتم که دنبال ایده می‌گردم. کلا می‌خواهم بیشتر شماها را بشناسم. البته چند کتاب خواندم اما ربطی به فضای ذهنی من نداشت.

گروه جهاد و مقاومت مشرق نمایش «من خیال تو نیستم» تا پنجشنبه سوم تیرماه روی صحنه تماشاخانه ایرانشهر است. نمایشی دفاع مقدسی که نگاهی متفاوت به روابط دو رزمنده اطلاعات و عملیات در یک ماموریت شناسایی دارد. «من خیال تو نیستم» به زندگی شخصی این دو نیز سرکی کشیده و با بیانی شیرین، نشا نداده که آدم های جنگ، از فضا نیامده اند و انسان هایی هستند خاکی که برای رسیدن به آسمان تلاش می‌کنند و از خیلی چیزها می‌گذرند. به بهانه اجرای این نمایش جذاب، با کارگردان و بازیگر نقش اول این نمایش در محل خبرگزار مشرق همکلام شدیم که حاصلش پیش روی شماست.


*صحبت را از گلایه هایتان شروع کنیم. معلوم است دل پری دارید از کسانی که چراغ سبز نشان دادند اما برای اجرای عمومی‌تان، یاری نکردند...

به نظر من بنیاد روایت فقط دوست دارد که جشنواره‌ای را با نام مقاومت برگزار کند و بودجه ای خرج کند که از بدنه نظام است و نه من که هیچ کس دیگری هم راضی نیست که این همه ریخت و پاش بشود و جشنواره‌ای برگزار بشود که حداقل یک میلیارد تومان هزینه داشته باشد. این پول برای بیت المال نیست؟ با این کار مدیران فرهنگی ویترین خودشان را پر می‌کنند و با آبروی یک سری بچه‌های تئاتر بازی می‌کنند و پزش را می‌دهند که ما هر دو سال، یک جشنواره برگزار می‌کنیم و چنین و چنان... به نظرم دست اندرکاران این جشنواره آگاهی و علمی ‌از تئاتر ندارند.

شما چرا کارتان را به جشنواره مقاومت فرستادید؟

من بعد از اینکه در سالن سایه تئاتر شهر و در جریان جشنواره فجر کاری ارائه دادم، کارشناسان بنیاد روایت، از من و یکی دو نفر دیگر دعوت کردند که کاری را برای جشنواره تئاتر مقاومت آماده کنیم. من هم شرط گذاشتم که گروه من از نظر مالی تامین باشد و چند ماه بعد هم اجرای عمومی‌ داشته باشیم که قبول کردند. البته من به هیچ وجه کار سفارشی نکردم و نمی‌توانم این کار را بکنم. بعد از پذیرش شرایط، من هم این کار را نوشتم و اجرا شد و 7 جایزه در جشنواره گرفت اما وقتی نمایش‌هایی را به جشنواره تئاتر فجر معرفی می‌کردند، نام اثر من را از لیست نمایش‌های برگزیده خارج کرده بودند! که این کار بسیار عجیبی بود.

البته جاهایی به کمک آمدند اما همه کمک‌هایی که توانستیم جذب کنیم، فقط یک سوم هزینه‌های ما را پاسخگو بود.

*چرا سالن دیگری انتخاب نکردید و چرا تبلیغات شما اینقدر ضعیف بود؟

سایت تیوال با سالن ایرانشهر قرارداد دارد و ما مجبور بودیم فقط با این سایت کار کنیم. این موضوع در موضوع تبلیغات ما را با مشکلاتی روبرو کرد و ما نتوانستیم بلیط‌هایمان را در سایت های متنوع‌تری عرضه کنیم. بودجه ما برای تبلیغات هم بسیار محدود بود و همه این ها دست به دست هم داد تا در این زمینه با مشکل مواجه بشویم.

البته در این مدت، تماشاگران خیلی استقبال کرده‌اند و اینکه از کارمان خوششان می‌آید، حال ما را خوب کرده است. یا اینکه خبرنگاران به صورت ناشناس می‌آیند و کار را می‌بینند و بعدش میروند در رسانه شان مطالب و نقدهایی می‌نویسند که ما را غافلگیر می‌کنند. این ها همه باعث شده که ما این شب ها حال خوبی داشته باشیم.

*البته الان برای این کار دیر است...

بله. واقعیت این است که وقتی بنیاد روایت خودش را کاملا به کنار کشید و حتی سیگنال هایی می‌آمد که منتظرند تا ما زمین بخوریم تا خوشحال بشوند، من مجبور شدم سکوتم را بشکنم و وارد عرصه بشوم که همین هم به نوعی برای کار باعث تبلیغ شد.

*مشکلشان با کدام قسمت از نمایش است؟

باور کنید که من هم نمی‌دانم به کجای این متن و اجرا ایراد دارند!

مهدی فریضه: من فکر می‌کنم این روایت غیر سفارشی حمید را دوست ندارند. اینکه حمید از دلش با مخاطب حرف زد را نپسندیدند. کما اینکه در سینما ویترینی از کارهای دفاع مقدسی می‌بینید که آدمهای غیر قابل دسترسی هستند و دست هیچ کسی به این اسطوره‌ها نمی‌رسد.

مثلا یک خانمی‌ در شبکه های اجتماعی مطلب و عکسی را از نمایش ما نوشته بود که وقتی به صفحه اش رفتم، دیدم سر و وضعی دارد که این حرف ها از او کاملا بعید است. نوشته بود ما چقدر به بچه‌های جنگ مدیونیم... این نشان از ارتباط دلی نمایش با مخاطبانش دارد.

فکر می‌کنم از نمایش ما فقط برای ویترین جشنواره استفاده کردند و اینکه بگویند هر کسی از نگاه خودش بیاید و دفاع مقدس را بیان کند. بعدها که به اجرا رسیدیم، معلوم شد که نگاه ما را نمی‌پسندند. در حالی که ما در این کار واقعا تماشاگرانمان را با خودمان همراه می‌کنیم. و تماشاگر ما، تماشاگر کلیشه ای آثار دفاع مقدس نیست.

شریف زاده: با توجه به سختی‌هایی که در این کار دیدم، از این به بعد، برای دفاع مقدس می‌نویسم، اما کارگردانی نمی‌کنم. به خاطر اینکه نقره داغ شدم و دو سال و نیم پشت اجرای عمومی‌ این کار ماندم.

شکر خدا مخاطب از این کار خوشش آمده و در نقدها هم دیدم که مورد توجه قرار گرفته. همین ماندن تماشاگرها بعد از نمایش برای ابراز محبت به ما، خستگی را از تن ما بیرون می‌برد.

*مهدی فریضه در نمایش، دیالوگ‌های زیاد و سختی دارد، همه آن ها در متن هست یا اینکه حاصل حس خودش است؟

بیش از 90 درصد از گفته های محمدجواد در متن هست چون من در زمان نوشتن، آن را بازی می‌کنم اما به هر حال متن من، وحی منزل نیست و چکش کاری می‌شود. قطعا اگر کارگردان ابزار خوبی نداشته باشد، نمی‌تواند به خوبی نقش خودش را نشان بدهد اما وقتی ابزار درستی داری، شاخ و برگ هم به آن می‌دهی. اینجاست که بازیگر خوب، اتفاق خوبی را برای نمایش رقم می‌زند.

*هسته اولیه کار در ذهنت چگونه شکل گرفت؟

یک دوست جانبازی دارم که یک نیمه شب، به او زنگ زدم و گفتم که دنبال ایده می‌گردم. کلا می‌خواهم بیشتر شماها را بشناسم. البته چند کتاب خواندم اما ربطی به فضای ذهنی من نداشت. در این نیمه شب او گفت و من شنیدم. و اتفاقی که افتاد از لابلای حرف ها شنید که جایی که می‌رفتند شناسایی، نیزار هم بود. همین جرقه خوبی در ذهن من زد و به دونفری فکر کردم که به نیزار می‌روند برای شناسایی. من هم به حال و هوای نیزار رفتم و بقیه کار را نوشتم.

*کار را یکجا نوشتید؟

بله و یک ماهی زمان برد. من اینطور نیستم که قلم را بگذارم تا خودش بیاید. به نظر من اشتباه است و باید برای نوشته، فکر داشت. من طرح را نوشتم و تمام گره ها و گره افکنی ها را می‌نویسم، طرح سئوالها و جواب سئوالها را می‌دانم و اینکه کجا تماشاگر را گیج کنم را می‌دانم و به هم ریختگی این نمایش را به نحوی کنار هم می‌گذارم که بتوانم به ویژگی نمایش کمک کنم.

*علت سادگی صحنه‌تان چیست؟

صحنه ما انتزاعی است که فضای تو در توی ذهن شخصیت ها و بیشتر محمدجواد را نشان می‌دهد و ایده طراح صحنه است. من اگر می‌گویم نیزار، دوست دارم که در صحنه نیزار باشد یا وقتی می‌گویم خاکریز، دوست دارم که خاکریز داشته باشم اما سلیقه من در تالار وحدت جواب می‌دهد که خاکریز بیاید و برود. من کلا دوست ندارم که صحنه‌ام را عوض کنم، می خواهم صحنه بیاید و برود...

قصه من قصه شرافت یکسری از انسان هاست. آدم های درست و ماندگار. کسانی را داریم که بعد از جانبازی همسرشان، زندگی را رها کردند و رفتند؛ اما خیلی‌ها هم ماندند. قصه من قصه آن آدم هایی است که ماندند.

*برای لباس شخصیتی که آقای رییسی بازی می‌کنند؛ چه ایده‌ای داشتی؟

به من بود حتی از تی‌شرت برای او استفاده می‌کردم. من شنیده ام که نیروهای اطلاعات و عملیات، پوشش خاصی نداشتند و حتی خودشان هم خودشان‌ را نمی‌شناخته اند. به هر حال فرماندهان ما ترمیناتور و مرد عنکبوتی نبوده اند، بلکه آدم هایی بوده اند که معرفت و جنمشان بیشتر بوده است. معصوم نبوده اند اما ذات خوبی داشته اند.

*چگونه به انتخاب بازیگر خصوصا مهدی فریضه رسیدی؟

من یه کار دیگر از مهدی دیده بودم و حس می‌کردم که چیزهایی در وجودش هست که بیرون نریخته است. من بازی آرام دیده بودم ازش و حالا قرار بود کار پر جنب و جوشی داشته باشد. یک جاهایی واقعا ریتم آنقدر تند بود که می‌گفت: نمی‌شود. ولی مهدی فریضه چون همراه بود درخشید و برای درست کردن نقشش جنگید و مبارزه کرد و تلاش کرد و حالا نتیجه کارش را دیده است.

نیما رییسی چهره شناخته شده ای بود و خیلی برای این کار وقت گذاشت و این کار را جدی گرفت. بقیه بازیگران هم به کارشان دل داده اند.

در مورد شخصیت کودکمان هم خانم بهار رضایی که از تئاتری های خوب هستند، گفتند که چرا شخصیت این نقش را کودک نمی‌کنی؟ به همین خاطر با بررسی رسیدم به یک دختر 8 ساله که حال و هوای کارمان را عوض کرد. کیمیا ملایی هم قبلا با من فیلم بازی کرده و بازی خوبی را ارائه کرده است.

شکرخدا آقای رجبی معمار و آقای پارسایی جنگ دیده بودند و کار را می‌فهمیدند و مقدمات حضور این کار در بین اجراهای ایرانشهر را فراهم کردند اما واقعا این نمایش از بقیه حمایت ها جاماند و نمی‌دانم چرا منتظر این هستند که زمین بخورد و خوشحال بشوند. اما به امید خدا به این آرزوشان نمی‌رسند و نمایش با استقبال خوب تماشاگران پیش می‌رود.

*خوب. آقای فریضه، شما هم اگر صحبتی دارید بفرمایید.

این یکی از ماندگارترین کارهای من شد. در بین 40 -50 کاری که بازی کرده ام، یکی از بهترین ها برای من شد. بعضی نقش ها یقه بازیگر را می‌گیرد و او را رها نمی‌کند. نقش محمدجواد هم برای من اینطوری بود. من از لحظه اول عاشق محمد جواد شدم و احساس کردم که باید آن را از آب دربیاورم.

مثلا حمید دیالوگ هایی داشت که معنای عمیقی داشت اما به زبان محمد جواد نمی‌آمد. من با کمک حمید شریف زاده تلاش کردم که حرف ها را ساده کنم و معنای عمیق را برسانم.

*بازی با آقای رییسی چطور بود؟

نیما رییسی دغدغه تک تک جمله هایش را در صحنه دارد. تک تک لحظاتش را با من حرف زده و چکش کاری کرده. شما فکر می‌کنید، کسی مثل نیما رییسی بیاید نقشش را بازی کند و برود اما واقعا مثل هنرجوهای نمایش، برای تک تک لحظه هایش ارزش قائل بود و با دقت کار می‌کرد. حتی دوستی محمد جواد با شخصیتی که نیما بازی می‌کرد هم اینجا بهتر شکل گرفت.