گروه جهاد و مقاومت مشرق - این ایام تالار ایرانشهر میزبان آخرین روزهای نمایش «من خیال تو نیستم» اثر حمید شریفزاده است؛ نمایشی که بیهیچ ادعایی آمد و ردپای عمیق «یک زخم کهنه در دل تاریخ» در خط سیر نگاه مخاطبان ترسیم کرد و رفت. ردپایی که بیشک چتر روزمرگی در زندگی ما آنقدر وسیع است که ظرف چند دقیقه نور آن را محو کند، بسان همان خاطراتی که این نمایش منادی آنها بود. خاطراتی که روزگاری نقل مجالس بود، بازیگرانش اسطوره لقب میگرفتند و لحظهلحظهاش بوی معرفت میداد، بوی یک عهد و پیمان قدیمی که با ناجوانمردی روزگار، خاک نسیان بر آن پاشیده شد.
نمایش باز هم راوی یک داستان تکراری به نام «دفاع مقدس» است با تمام ضعفهایی که در این چندساله بمبافکنهای بیگرای رسانههای سفارشی، بیهدف بر سر مخاطب میریزند و نتیجهاش شاید اندازه همان فاصلهای میشود که ما را از آنها جدا کرد. نمایش «من خیال تو نیستم» هم از آن دست کارهای هنری است با این تفاوت که قصد حلاجی مغز مخاطب را ندارد. هدفش رخنه در قلوب است. پس باید با عطوفت با آن برخورد کرد؛ حتی اگر بازیگرانش دست چندمی باشند و دکورش غرق در ایراد ... . من هم در این مجال قصد ندارم تیشه به ریشه نمایش بزنم و از ضعفها بگویم، چون شنیدهها حاکی است حامیان نمایشی که در پیشینه خود عنوان اثر برگزیده جشنواره چهاردهم تئاتر مقاومت و دریافت هفت جایزه را به یادگار نهاده، ریشهای برای آن نگذاشتهاند که من روزنامهنگار بخواهم تبر بر آن نهم. نمایشی که با دست خالی به قلوب تماشاگران خیز برداشت مثل دستهای خالی یارانی که به جنگ نابرابر رفتند و دلی جنگیدند و ماحصل آن همان مثل معروف شد: «آنچه از دل برآید بر دل نشیند»
داستان، داستان عشق است؛ از همین عشقهایی که هر جوانی دل در گروش نهد تن به هر کاری میدهد تا برآن فائق آید؛ ملموس ملموس، همهگیر همهگیر.
جواد پسر لات محله دل در گرو محبوبه میدهد؛ اما پدر محبوبه حاضر به این وصلت نیست. او داماد با جنم میخواهد.
جواد برای نشان دادن جنمش از هر دری وارد میشود؛ اما نمیتواند پدر محبوبه را قانع کند و لاجرم تصمیم میگیرد آخرین شانس خود را بیازماید: جبهه
در جبهه، پشت خاکریزها، در انتظار حاج رضایی تا در نقش فرمانده و سرباز، در یک عملیات شناسایی به کمین دشمن بیافتند، حاج رضا به شهادت میرسد و جواد به شدت مجروح میشود... .
داستان شش سال جلو میرود و در یک نگاه کلی بر اوضاع و احوال خانواده این دو متمرکز میشود.
ریحانه همسر رضا، اکنون صاحب یک دختر شش ساله است، تحتفشار خانواده همسر برای ازدواج مجدد قرار گرفته، اما او حاضر نیست مرد دیگری را به کوچهای دعوت کند که نام شوهر شهیدش بر آن است مضاف بر آنکه او هنوز راز شهادت پدر را به دختر نگفته و کودک شش ساله سالهاست چشمانتظار پدر شب و روز میکند، پدری که تنها یادگاری او برای این دختر انتقال عوارض شیمیایی است.
در دیگر سو محبوبه که قبل از ازدواج پایبند جواد شده بود، با جوانی روبرو میشود که لحظهلحظهاش بوی درد ناشی از جراحات جنگ میدهند و دل به این عشق مینهد ... .
داستان با همین عشق به پایان میرسد و به همین سادگی پرده از اسراری برمیدارد که سالهاست در غبار بیخیالی ما خاک میخورند.
اسراری که در پس آرامشی که 28 سال است خدشهای بر آن وارد نشده:
فاصله میان ما و آنها
پاگیران جبهه و جنگ و آسودگان پس از جنگ
هیچیک حال همدیگر را نمیفهمند، قرار هم نیست بفهمند چون روزگار عوض شده، دیگر احساس معنایی ندارد، در این دوره و زمانه این تعقل است که حرف اول را میزند؛
و در این هیاهوی برتری منطق بر احساس، «من خیال تو نیستم» مخاطبش را به چند دقیقه اندیشه دعوت میکند، اندیشیدن به اینکه:
آن جوان 17-18 سالهای که 28 سال قبل به خاطر آرامش من در یک جنگ نابرابر قطع نخاع شد، شیمیایی شد، نابینا شد، زندگیاش به فنا رفت و ... امروز چه میکند؟
آن دخترک معصومی که تا چشم به جهان گشود نام پدر را بر سر در کوچه دید و از همان کودکی مجبور شد در کلاس مقاومت ثبتنام کند با دیدن ذوق و شوق بچههایی که در آغوش پدر جای میگیرند و میخندند، امروز چه میکند؟
آن پسر بچهای که به خاطر عوارض شیمیایی سوغات جنگ پدر، ناقصالخلقه متولد شده، امروز چه میکند؟
آن همسر و فرزند جانبازی که 28 سال است شریک درد و رنج جراحات ناشی از جنگ، عوارض شیمیایی، مشکلات عصبی و ... بزرگ خانواده هستند و از صدای نالههای او روز و شب خواب به چشم ندارند، امروز چه میکنند؟
آن زنی که در اوج حلاوت عشق، خبر شهادت همسر شنید و سالها در کمین چشمان ناپاک یکه و تنها فرزند بزرگ کرد، امروز چه میکند؟
نمایش «من خیال تو نیستم» به حق نمایش عشق است، در زمین مفهومی ندارد، حرفهایش از دل آسمان بیرون می زند و برای امروز ما که در نسیان غرق شدهایم و فراموش کردهایم که روزگاری با پدرانی، با پسرانی، با برادرانی عهد بستیم که آنها عزیزترین داشتههایشان را بدهند و ما عزیزترین یاورانشان را حفظ کنیم، تلنگری ست.
یادمان رفته قرار بود آنها جانشان را در طبق اخلاص نهند و ما هم فقط در روز چند دقیقه ادای احترام کنیم به آنهمه مردانگی ...
اما آنها چه کردند و ما چه کردیم...
نمایش «من خیال تو نیستم» را به حق باید ستود چون:
جوان سی سالهای که درکی از جنگ نداشته و از آن دوران پرتلاطم چیزی به خاطر ندارد آن را نوشته و کارگردانی کرده است.
در روزگاری که اکثر آثار دفاع مقدس سفارشی و با هزینه هنگفت ساخته میشود با کمترین هزینه به روی صحنه رفت و با استقبال بینظیری روبرو شد.
مخاطب این نمایش، مخاطبان خاص دفاع مقدس نبودند بلکه بیشتر جوانانی بودند که شاید به عقیده بسیاری درکی از فرهنگ جبهه و جنگ ندارند. و این نشان از موفقیت کار دارد.
کد خبر 592630
تاریخ انتشار: ۱ تیر ۱۳۹۵ - ۰۸:۲۷
- ۰ نظر
- چاپ
این ایام تماشاخانه ایرانشهر میزبان آخرین روزهای نمایش «من خیال تو نیستم» اثر حمید شریفزاده است؛ نمایشی که بیهیچ ادعایی آمد و ردپای عمیق «یک زخم کهنه در دل تاریخ» را در خط سیر نگاه مخاطبان ترسیم کرد و رفت.
منبع: تسنیم