پیکر مطهر شهید برای وداع خانواده با او، به معراج شهدای مرکز آورده شد. در این مراسم، پدر، مادر، خواهران، دوستان و همرزمان شهید حضور داشتند. همرزمان و دوستان شهید، پیکر را با نوای «حسینم وای حسینم وای» و «گلی گم کردهام، میجویم او را» به داخل معراج آوردند. مداح مراسم، شروع به مداحی و ذکر مصیبت اهل بیت(ع) کرد و خانواده و دوستان شهید، گرداگرد تابوت حلقه زده و خواهران و همرزمان با چشمانی گریان و نوای سوزناک، با این گل پرپر و تقدیمی به اسلام ، وداع کردند. مادر و پدر شهید کنار پیکر جگرگوشه شان، صبور و مقاوم بودند و مادر دست بر روی تابوت میکشید و با پسرش حرف میزد و میگفت:« عباسم در آسمان است.» و شهادت پسرش را به او تبریک میگفت. چهره مادر جلوه گویایی از صبر مادران شهدا را به همه نشان میدهد. کسی که با این داغ و مصیبت، نه تنها بی تابی نکرده، بلکه سعی میکند با همان آرامشی که هدیه حضرت زینب(س) است، دختران خود را که به شدت اشک میریزند و ناله میکنند، آرام کند.
خانوادهای که در وداع با پیکر شهید مشکی نپوشیدند
مادر به همه دوستان و همرزمان پسر شهیدش، خوش آمد میگوید، گویی همه، به مهمانی پسرش آمده اند. مادر، پدر و خواهر لباس مشکی بر تن نکردهاند، چون شهادت را مرگ نمیدانند. مادر میگوید:« من در این مدت برای عباس گریه نکردم، اگر هم اشکی از چشمان من آمد، برای بی بی زینب(س) و برای ظلمی بود که به بی بی شد. حضرت زینب(س) خیلی سختی کشید و تک تک اهل بیت(ع) ایشان، جلوی چشمانش پرپر شدند، پس حضرت زینب(س) چطور تحمل کرد؟» این پدر و مادر صبور که صبرشان نشات گرفته از عاشورای حسینی است، سه دختر و یک پسر داشتند که تک پسر خود را فدایی حضرت زینب(س) کردند. خواهر بزرگتر شهید که فاصله محل زندگیاش با خانه پدری زیاد بوده و نتوانسته قبل از اعزام، تنها برادر خود را ببیند، اشک میریخت و میگفت:«روزی که خبر شهادت برادرم را شنیدم، دلم شکست و حالا هم که پیکرش را آوردهاند، عذاب وجدان دارم که چرا نتوانستم او را ببینم.»
پدری که از پسرش جا ماند
عباس آبیاری که به قول مادر، عباس وار زندگی کرد و عباس وار از این دنیا رفت. پدر و پسر قرار بود هر دو با هم عازم دفاع از حریم اهل بیت(ع) شوند که اول پسر میرود و قرار بوده چند روز بعد نیز، پدر اعزام شود. اما این اتفاق نمیافتد و چند هفته پیش بعد از هفت مرتبه که تا پای پرواز هم رفته و به دلیلی نتوانسته برود، در مرتبه هشتم پدر هم به جمع مدافعین حریم آلالله می پیوندد. اما یک روز قبل از وداع با پیکر هنگام تماس با خانواده متوجه بازگشت پیکر پسرش میشود و بر میگردد. آرزو میکند که ای کاش تماس نگرفته بود و همچنان در سوریه و در حال دفاع بود. به راستی چه حکمتی بین رفتن پدر و بازگشت بخشی از پیکر پسر، وجود داشته است؟
اعضای خانواده از این وداع دل نمیکنند و تابوت را رها نمیکنند. رفقا و هرمزمان شهید نیز هر کدام در گوشه و کنار در فراق دوست شهید خود اشک میریزند. برخی رفقای مداح او یکی پس از دیگری دم میگیرند و برای مدافعان حرم میخوانند. فضای سینه زنی برای شهید گرم شده و همه از این قطعههایی که در رثای شهیدان بالای سر تابوت شهید ابیاری خوانده میشود، استقبال میکنند.
نذر کرده بوده تا وقتی به حرم حضرت زینب(س) نرسیده، آب نخورد
خانواده میگویند که هیچ کدام با رفتن تنها پسرشان به سوریه ممانعت نکردند. حتی وقتی عباس، بعد از پیگیریهای زیاد میبیند به هر دری که میزند، نمیتواند برود، به مادر میگوید:«دعایم کن» و مادر هم بدون هیچ مخالفتی دعا میکند. در کربلا نذر کرده بوده تا وقتی به حرم حضرت زینب(س) نرسیده، آب خالص نخورد. از مراسم اربعین بر میگردد ولی تاب رفتن، امانش را میبُرد تا حدی که قصد داشت از طریق مشهد و به همراه مدافعان حرم افغانستانی به سوریه برود که پدر با این نوع رفتن، مخالفت میکند. بعد از آن همراه پدر، به آموزشگاه میرود تا آموزشهای لازم برای اعزام را طی کنند. از آنجایی که عباس، رزمی کار بوده، دورههای نظامی برای او آسان بود و بالاخره در 12 دی ماه سال گذشته با خوشحالی وصف نشدنی عازم دیار شام و حفاظت از حریم اهل بیت(ع) میشود که در تاریخ 21 همان ماه، حکم شهادتش امضا شده و بال در بال ملائک، به جمع همرزمان آسمانی شدهاش رسید.