صدای ضعیفِ حضرت، تن سکوت را خراش می اندازد. لُبابه و ام کلثوم، دخترانه تر از بقیه، خودشان را به بدن پدر نزدیک کرده اند و با آن حضرت مناجات می کنند.
خیلی طول نمی کشد که حالِ حضرت دگرگون می شود و رنگ چهره بچه ها. صورت علی، از عرق خیس شده است. مثل آن روزهای پیامبر که جبریلِ وحی فرود می آمد. اما آن روزها کجا و امروز؟ چه قدر آن روزها خوب بود! پشت دل شان چه گرم بود به صدای نازنین پیامبر! به پیغام های جبرائیل!
اما سبحان الله! مگر به علی هم وحی می شود که جبینش چکه چکه کند؟ شاید. باید منتظر ماند و دید... .
حال حضرت بهتر می شود. آقا زاده ها، نفسی می کشند. صورت نگران بچه ها را که می بیند؛ خودش گره این مُشکله را می گشاید.
- رسول خدا بود که الان به دیدارم آمده بود. سه مرتبه فرمود که نشسته است منتظر، تا به زودی دیدارش کنم.
تحمل این لحظات خیلی سنگین است اما راهی هم دارد. شاید آن راه این باشد: «تداعیِ مصیبتی سنگین تر».
زینب سلام الله علیها سعی می کند به خودش مسلط باشد. جلو می آید تا تلخ ترین لحظات زندگی اش را از زیبا ترین زبان و برای آخرین بار مرور کند.
- پدر! امّ ایمن از کربلا برایم گفته است. اما دوست دارم شما هم بگوئید.
صورت حضرت یخ می کند. زینب مگر روضه کم دارد برای خواندن؟ مگر مصیبت کم دارد برای گریز زدن؟ اما توانِ علی زیاد نیست. از جان علی چیز زیادی نمانده است. پس باید دو سه جمله انتخاب کند و تمام. پس، اوج داستان زینب را انتخاب می کند:
- آری دخترم. همان است که امّ ایمن برایت تعریف کرده است. تو را و دختران خانه ات را، در همین شهر وارد می کنند. اما نه با لباس های تمیزِ همیشگی. که با لباس اسیری و ذلّت. که خارتان کنند. آن روز، چشم تو و همراهانت، از مردم و گستاخی هایشان می لرزد... اما صبر کن دخترم. که آن روز، غیر از شما و شیعیانت، روی زمین، انسانی نیست...
عبد الله بن رافع را صدا می زنند که سریع بیا! علیّ مرتضی می خواهد آخرین حرف ها را بفرماید.
عبد الله قلم و دوات را آماده می کند و گوشه ای سراپا گوش می شود:
آخرین صدای علی بلند می شود:
- این نوشته وصیت علی است. برادر، پسر عمو و همراهِ همیشگیِ پیامبر.
شهادت می دهد که خدائی جز الله نیست و آخرین فرستاده ای جز محمد.
بدانید که همیشه، جلوی چشمان علی، فقط «خدا» بوده است. نماز و روزه و حیات و مماتِ «علی» همه و همیشه، به خاطر «خدا» بوده است. خدائی که روزی، رخِ علی را از آن خود خواهد کرد!
حسن جان! من همان وصیّتی را می گویم که پیامبر خدا به من فرمود.
مراقب و ملازم خانه ات باش و به هرجا می رسی، خانه و اهلش را دریاب. به حال خودت فکر کن و بر خطاهای خودت اشک بیافشان. و همه تلاشت را دنیا قرار مده.
فرزند عزیزم! وصیت می کنم که همیشه سر وقت به نماز بایست. زکات را به اهلش بده. میانه رو باش. موقعی که شک و شبهه ای در میان است، سکوت کن. چه در رضا و چه در غضب، از ادب خارج مشو. با همسایگان و اطرافیان نیک رفتار نما. مهمانت را گرامی بدار. به بلا دیدگان و بیچارگان رحم بفرست. متواضع باش. به ارحامت سر بزن. آرزوهایت را کوتاه نما. یاد مرگ و زاهد دنیا باش که تو در گروِ مرگی، در معرض بلائی و در شُرُف بیماری ها. در پنهان و آشکارا از خدا بترس. شتاب زده عمل نکن. در «آخرتت» با عجله عمل کن و در «دنیایت» با آهستگی. مجلس های مشکوک و مظنون را شرکت نکن.
فقط برای خدا باش! بدگوئی مکن. خوبی ها را بگو و از بدی ها بازدار. به خاطر خدا برادری کن ولی با آدمِ فاسق، به خاطرِ حفظ دینت مدارا کن و دشمنی اش را، در دلت مخفی بدار. اما با کارهایت از او فاصله بگیر تا مثل او نشوی. در کوی و برزن و راه ننشین. از بحث و جدل با کسی که عقل ندارد بپرهیز. در مال و زندگی ات راه اعتدال را پیش بگیر و خاموش باش تا سلامت بمانی. برای آخرتت زیاد غنیمت بفرست. همیشه یاد خدا باش. به کوچک تر رحم کن و بزرگ تر را اکرام کن. هیچ غذائی مخور مگر این که قبلش از آن غذا صدقه ای داده باشی. روزه بگیر که زکات بدن توست. همیشه با خودت جهاد کن. از دشمن بترس و با هم نشین احتیاط کن. همیشه در مجالس یاد خدا شرکت کن، و زیاد دعا کن.
بعد فرمود: «فرزندم! بدان که من همه چیز را برایت می گویم!»
بعد رو به بقیه فرزندانش فرمود و آن ها را به یک دیگر سفارش فرمود...
و بعد از آن...
- باری؛ حسنم تو را سفارش می کنم و همه فرزندانم و خانواده ام را و هر کسی که نوشته ام به دستش می رسد:
پاک باشید. و خدایتان کند که وقتی می میرید پاک بمیرید.
نمازتان را به موقع بخوانید.
وصیت تان می کنم که ببخشید. غضب تان را آشکار نکنید. در دین تان تحقیق کنید. به برادرانتان زیاد کمک برسانید. همه تان به ریسمان خدا چنگ بزنید و متفرق نشوید. با هم اختلاف نکنید و بپیوندید که از رسول خدا شنیدم: «آشتی دادن، از یک سال روزه و نماز بالاتر است.»
الله الله فی جیرانکم. خدا را خدا را، که همسایگان تان را دریابید. پیامبر آن قدر به آن ها سفارش فرمود که گمان کردم همسایگان هم ارث می برند.
الله الله فی القرآن. خدا را خدا را، در مورد قرآن. مبادا بقیه، بهتر از شما به آن عمل کنند.
الله الله فی الصلاه. شما را به خدا، شما را به خدا نمازتان! که ستون دین شماست. بهترین عمل است.
الله الله فی الزکات. شما را به خدا، شما را به خدا زکات تان! که از پیامبر شنیدم که پل اسلام است. هرکس بپردازد؛ از آن عبور می کند و گرنه نه!
الله الله فی شهر رمضان. شما را به خدا، شما را به خدا رمضان را دریابید. که روزه اش سپر آتش جهنم است.
الله الله فی الفقرا و المساکین. شما را به خدا، شما را به خدا فقرا و مساکین را در زندگی تان شریک کنید.
الله الله فی حجّ بیت ربکم. شما را به خدا در مورد حجّ خانه خدا. تا زنده اید خالی نماند که دشمنان تان لحظه ای مهلت تان نخواهند داد.
الله الله فی الجهاد. شما را به خدا، شما را به خدا با جان و مال و زبان هایتان جهاد کنید در راه خدا.
الله الله فی ذرّیّه نبیّکم. شما را به خدا، در مورد نسل پیامبرتان. مبادا در حضور شما آزاری ببینند و شما بتوانید کاری بکنید و نکنید.
الله الله فی أصحاب نبیّکم. شما را به خدا، شما را به خدا، اصحاب پیامبرتان را دریابید. آن هائی که بعد از او بدعتی نیاوردند و تغییری در روش او ندادند. که پیامبر از بدعت گذاران شان سخت غضب ناک بود و نفرین شان می فرمود.
الله الله فی النسائکم. شما را به خدا، شما را به خدا همسران تان را دریابید و خانواده تان را که زیر چتر شمایند.
که این، آخرین توصیه پیامبر هم بود.
الصلاه الصلاه الصلاه. در راه خدا، از هیچ بدگوئی نترسید که خداوند کفایت تان خواهد کرد و دشمن تان را زمین خواهد کوفت.
عزیز دلم! ببخشید و پیوند بزنید و احسان کنید و همیشه، شما خوبی را شروع کنید. نکند که قطع کنید و پاره کنید و تفرقه بیاندازید و پشت کنید!
فرزندم! قلب ها، لشکریان آماده ای هستند که چشم دوخته اند به دوستی ها و محبت ها.
مبادا دست درخون مسلمین فرو ببرید. مبادا دادِ خون خواهی بلند کنید که «علی کشته شد»، «علی کشته شد».
اگر خواستید قاتلم را هم قصاص کنید؛ فقط یک ضربه به او بزنید.
خداوندتان حفظ فرماید.
به خدا می سپارم تان و به همه تان سلام و رحمت الهی را می فرستم
ثُمّ لَم یَزل یقول «لااله الاالله» حتّی قُبِض علیه السلام.
سپس صدای مطهّرش آرام شد و پیوسته لب های مبارکش حرکت می کرد به «لااله الاالله» تا این که روح مبارکش پرواز کرد.
منابع:
(1). نهج البلاغه، حکمت 459؛ میزان الحکمه: ج9، ص305