روحانی شهید سید جواد محسنی فرزند سیدحسن در اردیبهشتماه سال 1352 در شهرستان قائمشهر دیده به جهان گشود، از آنجایی که روز ولادتش مقارن با ولادت امام جواد(ع) بود نام جواد را برایش انتخاب کردند.
وی بهخاطر علاقه به روحانیت و دروس حوزوی حدود یکسال در حوزه محمدیه و یکسال و نیم در حوزه علمیه کوتنا قائمشهر به تحصیل دروس حوزوی مشغول شد، بعد برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه الهادی قم رفت، یکسال و نیم در آن حوزه به تحصیل علوم حوزوی مشغول شد.
شهید سید جواد هفت بار به جبهه حق علیه باطل رفت و سه بار مجروح شد و در بیمارستان اهواز و تهران بستری شد، هر بار پس از بهبودی نسبی مجدداً به جبهه می رفت، سرانجام روز شنبه بهمنماه سال 1365 در منطقه شلمچه به خیل شهدا پیوست.
* خاطرهای از مادر شهید
وقتی 13 ساله شد مرتب میگفت که مادر جان! میخواهم به جبهه بروم، من میگفتم تو هنوز کوچکی و چطور میخواهی به جبهه بروی؟ میگفت همانطور که شهید حسین فهمیده 13 ساله رفت من هم میروم، من به او گفتم برو از پدرت بپرس ببین او چه میگوید، اما او در جوابم گفت: شما راضی باشی من بابا را یکطوری راضی میکنم، گفتم وقتی یک بچه 13 ساله اینطور حرف میزند حتماً خواست خدا است، برو خدا پشت و پناهت.
او بارها به جبهه رفت در وصیتنامهاش نوشت: مادرم! امید داشتی که فرزندت را داماد کنی فرزندت داماد شد و معشوق را در جبههها یافته بود و به همین دلیل مدام دلش میخواست که در جبههها باشد و او نیز عاشق شد و سرانجام او را با خودش برد.
* خاطرهای از برادران و خواهران شهید
اولینبار میخواست به جبهه برود 13 سال بیشتر سن نداشت، موقع اعزام او را از ماشین به علت سن کم پیاده کردند، سید جواد بسیار غمگین و صورتش سرخ شده بود، او به مسؤول اعزام گفت: من هر طوری شده باید به جبهه بروم، همینطور بحث میکند تا پدر و مادرمان آمدند و به آن مسؤول گفتند ما با جان و دل راضی هستیم که فرزندمان به جبهه برود شما مانع نشوید.
خیلیها کراماتی از شهید بزرگوار دیدند که مردم این شهید عزیز را «سید شهیدان پل سه تیر» (پل سه تیر نام محله شهید در شهرستان قائمشهر است) نام نهادند، در بعضی از اوقات بهویژه شبهای جمعه بر سر مزار شهید میروند و شمع روشن میکنند و حاجت میخواهند و به او و اجداد طاهرینش متوسل میشوند.
پس از 13 سال پیکرش را آوردند، البته اول پیکر او را همراه 600 شهید از سراسر کشور به پابوسی حضرت امام رضا(ع) بردند و طواف دادند.
* خاطرهای از همرزم شهید
در عملیات کربلای 5 یک گلوله خمپاره 60 کنارش به زمین خورد و چند ترکش به سید جواد اصابت کرد و گفت: مرا کنار این خاکریز بگذارید و روی مرا به طرف کربلا قرار دهید و خودتان برای دفاع از اسلام و قرآن به خط مقدم بروید.