کد خبر 597381
تاریخ انتشار: ۱۱ تیر ۱۳۹۵ - ۱۵:۱۸

به مسئولان اجازه ندادم مزار پسرم را جا به جا کنند چون در وصیت‌نامه‌اش آن نقطه را برای تدفین انتخاب کرد.

به گزارش مشرق، منطقه مازندران، علی اکبر کریمی خرداد ۱۳۴۳ در روستای سرین آلاشت به دنیا آمد. در سن هفت سالگی برای کسب علم به مدرسه ابتدایی فارابی لفورک رفت و مقطع ابتدایی را در همان مدرسه با امکانات اندک پشت سر گذاشت.
 
بعد از اتمام تحصیلات متوسطه در مهرماه سال ۱۳۶۲ برای انجام خدمت سربازی همراه با برادرش علی‌بابا عازم دوران آموزشی در «مرکز آموزش ۰۴ » بیرجند شد و  از آنجا به «لشکر ۷۷ پیروز» خراسان رفت. همزمان این لشکر عازم منطقه عملیاتی خرمشهر بود و کریمی نیز این لشکر را همراهی می‌کرد.
 
سه ماه در خط مقدم جبهه خط ابرویه به سر برد و در این مدت مرخصی نیامد و در مکاتبات خود با خانواده‌اش از روحیه قوی و استقامت هم رزمانش سخن می‌گفت.
 
در این مدت کوتاه در چهار عملیات شرکت کرد و در روز ۲۵ اسفند ۱۳۶۲ با گروه گشت برای شناسایی و جمع‌آوری اطلاعات به خاک عراق رفت و این عملیات را با موفقیت به سرانجام رساند و سپس در شب بعدی مقرر شد دو افسر به همراه وی برای اطلاعات بیشتر و شناسایی قدرت دفاعی دشمن به خاک دشمن بروند که دشمن متوجه حضور آنان شد و با شدت آتش قصد داشت آنان را به عقب براند اما آنان مقاومت کردند. کریمینیز همان شب با اصابت خمپاره مستقیم دشمن از ناحیه ران پا دچار مجروحیت شدید شد و بر اثر شدت خونریزی در همان خط جبهه با لب تشنه در روز ۲۶ خرداد ۱۳۶۲ به شهادت رسید.
 
بانو ولی‌پور مادر شهید علی اکبر کریمی، درباره پسرش می‌گوید: علی اکبر پس از ۶ ماه حضور در جبهه به شهادت رسید و دوم نوروز 1363 پیکر پاک فرزندم را برایم به سوغات آوردند.
 
علی اکبر می‌گفت: جوانان باید همراه امام باشند و برای خدمت به این وطن در جبهه حاضر شوند. وقتی گفتم ازدواج کن، در جوابم گفت در حال حاضر باید به ندای رهبر خود گوش بدهم. علی‌اکبر به من می‌گفت شماها نمی‌توانید بجنگید جوانان باید در جبهه‌ها حضور یابند.
 
مادر شهید درباره این سوال که چرا مزار شهید علی اکبر کریمی هنوز بر روی جزیره‌ای در وسط سد البرز باقی مانده است، می‌گوید: من به مسئولان اجازه ندادم که مزار پسرم را جا به جا کنند و از آنجایی که در وصیتنامه‌اش آن نقطه را برای تدفین انتخاب کرد بنابراین اجازه ندادم پیکرش را از آنجا به جای دیگری ببرند.فرزند شهیدم در کنار پدرش در محوطه امام زاده علی (ع) تدفین شدند.
 
هر چند دور تا دور روستایمان را آب محاصره کرد اما برخی از اوقات با قایق بر سر مزار پسرم می‌روم.
 
پس از ساخت سد حدود ۱۳ سال بر سر مزار علی اکبرم نرفته بودم و در حال حاضر دو سال است که می‌توانم با قایق بر سرمزارش بروم. پس از ۱۳ سال توانستیم با نامه‌نگاری‌های که با بنیاد شهید انجام دادیم از بین آب‌ها به جزیره لفورک برویم و از  دو سال قبل تا کنون هر ۶ ماه بر مزار فرزندم حاضر می‌شوم. محوطه اطراف مزار علی اکبر باید محافظت شود که هنوز اقدام نشده و این برعهده بنیاد شهید است.
 
عذرا کریمی خواهر شهید نیز می‌گوید: شهیدان بر اساس هدف و عقاید خود به جبهه‌ها رفتند و امروز  وظیفه همه است تا راه شهدا را ادامه دهند.از آن روزی می‌ترسم که برادرم از من راضی نباشد بنابراین همه تلاش خود را برای نزدیک شدن به اهداف برادرم انجام می‌دهم.همه کسانی که در جبهه‌های جنگ حضور می‌یابند برادرانمان هستند. همه شهدا برای آینده خود آرزوهایی مانند ازدواج داشتند اما برای دفاع از وطن و احیای اسلام در جبهه‌ها حضور می‌یافتند.
 
برادرم صبح‌ها به مدرسه می‌رفت و بعد از ظهرها و روزهای تعطیل به دنبال منبع درآمد برای خودش بود.
 
پدرم علی اکبر را بسیار دوست داشت، برادرم همیشه در کارهای کشاورزی به پدرم کمک می‌کرد و همه کاره وی بود و پدرم به سبب دلبستگی بسیار با علی اکبر، نتوانست دوری وی را تحمل کند و بعد از پنج سال به پیش برادرم رفت.
 
برادرم پیش از ایام نوروز نامه‌ای برایمان فرستاد و که در این نامه نوشته بود که سه روز قبل از عید به خانه بر می‌گردد و همه خانواده چشم انتظار دیدن برادر بودیم و من از خوشحالی هر از گاهی به سر کوچه نگاه می‌انداختم تا شاید برادرم را زودتر از دیگران ببینم.
 
دوم فروردین 1363 زمزمه‌هایی شنیده می شد که خبر از شهادت برادرم را می‌داد. خبر شهادت برادرم با همهمه محلی‌ها به گوش خانواده رسید. در آن دوره نانوایی وجود نداشت و خانم‌های محل دست به دست هم دادند و با پخت نان و آوردن آب از چشمه به استقبال شهید می‌رفتیم.
 
برادرم هنگامی که برای آخرین بار به لفورک آمد چون منزلمان نزدیک امام‌زاده علی (ع) بود؛ اطراف امام‌زاده را دور زد. من و خواهرم هم هر جایی که برادر می‌رفت همراهیش می‌کردیم. در حال راه رفتن من با شوخی گفتم برادر چرا به امام‌زاده نگاه می‌کنی و دور می‌زنی.هیچ نگفت اما همان مکانی که وی نگاه می‌کرد را در وصیتنامه خود ذکر کرد که «اگر شهید شدم مرا همان مکانی که برای آخرین بار با خواهرهایم قدم می‌زدم و به آنجا نگاه می‌کردم دفن کنید» آن مکان روبه روی خانمان کنار امامزاده بود.
 
روستای لفورک در دهستان لفور شهرستان سوادکوه شمالی استان مازندران در میان آب‌های سد البرز همچون جزیره‌ای سرسبز و بهشتی گمشده در میان آب خود نمایی می‌کند.
 
این روستا در گذشته کمتر از ۶۰ خانوار جمعیت داشت و پنج شهید را تقدیم انقلاب کرد و ۶ جانباز از این دیار به یادگار ماندند.
منبع: ایسنا

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • نصيب عباسي از چاشت خواران ۰۹:۰۱ - ۱۳۹۵/۰۴/۱۲
    0 0
    خاطرات اين شهيد بزرگوار ، هم رزم و هم كلاسي در ذهنم به يادگار مانده است . در عمليات فتح المبين در درگيري با دشمن و مدت يك هفته با هم بوده ايم پس از اين عمليان از يكديگر جدا شديم تا در روز مراسم تشييع ، حضور پيداكردم . خصوصيات مهم او مهرباني و گذشت ايشان بود . يادش گرامي و روحش شاد

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس