9ساله بود که پدرش شهید شد و 11 ساله بود که خبر شهادت برادرش رسید. با فرهنگ جهاد و شهادت از کودکی خو گرفته بود. در سالهای هشت سال دفاع مقدس با سن کمی که داشت نتوانست در میادین جنگ شرکت کند. آرزوی رزمندگی در این میدان با او ماند و باعث شد در سن 40 سالگی پا در میدان نبردی دیگر بگذارد و جانبازی این میدان نصیبش شود. آن هم در روزگاری که نه کسی به درستی جبههای میشناخت و نه جانباز شدن در خط مقدم در ذهن کسی یک اتفاق عادی بود. به همین دلیل بود که عنوان نخستین جانباز نخاعی مدافع حرم به او تعلق گرفت. او قدم در میدان نبردی گذاشت که اگرچه به اعتقاد خودش به لحاظ تاکتیکی زمین تا اسمان با هشت سال دفاع مقدس متقاوت است اما به لحاظ اعتقادی و هدف مبارزه، میدان یک میدان است و دشمن از جنس همان دشمن است.
سید حسن حسینی، متولد 1352 در محله پیروزی تهران است. لیسانس مدیریت نظامی را در دانشگاه امام حسین(ع) تمام کرد و بعد فوق لیسانس مطالعات منطقهای خاورمیانه و شمال آفریقا را در رشته علوم سیاسی گرفت. یک دختر 14 ساله و یک پسر 12 ساله هم ثمره سالها زندگی مشترک اوست. سید حسن حسینی در 10 تیرماه سال 92 مجروح شد. حالا سه سال است که او به عنوان یک جانباز نخاعی روی ویلچر مینشیند اما به اندازه سه سال از روزهایی روایت کرده است که مجاهدین عراقی، ایرانی، لبنانی، سوری، پاکستانی و افغانستانی در کنار هم در یک جبهه مشترک جنگیدهاند و تروریستها را 5 سال است که زمینگیر کردهاند. این جانباز مدافع حرم به عنوان یکی از حماسه سازان خط مقاومت اسلامی این روزها از حماسه مدافعان حرم در جغرافیای بدون مرز اسلام میگوید.
* از روزهای شهادت پدر و برادر در دوران هشت سال دفاع مقدس بگویید. چقدر شهادت این دو بر زندگی شما تاثیر گذاشت؟
سال 59 وقتی غائله کردستان پیش آمد، پدرم یک مقطع داوطلبانه برای مبارزه با ضد انقلاب به کردستان رفت. ایشان آن موقع در ژاندارمری کار میکرد. من آن زمان کم سن و سال بودم و خانواده به من نگفتند که پدرم کجا رفته است. یادم هست دورانی که پدر منزل نبود به ما خیلی سخت گذشت. بعد سال 61 برگشت و در تهران مشغول خدمت شد. وقتی جنگ تحمیلی به نقاط اوج خود رسیده بود ایشان مجددا داوطلبانه میخواست که به جبهه اعزام بشود اما قبل از آن حین مأموریتی که خارج از تهران به او داده بودند، شهید شد و نتوانست به شرکت در عملیات دوران دفاع مقدس برسد.
پدر و برادرم به فاصله دو سال از هم شهید شدند
دو سالی بود که پدر را از دست داده بودیم که برادربزرگتر من آقاسیدعلی آقا تصمیم گرفت به جبهه برود. او در حال تحصیل و یک بچه درس خوان واقعی بود. آقاسیدعلی آقا به من خیلی محبت میکرد و در کنار او شاید کمبود پدر را حس نمیکردیم. او هم یک مقطع با بچههای بسیج به کردستان اعزام شد. سه ماه مأمور بود. وقتی برگشت، میگفت که نقاط محروم کردستان را دیده است و دوست دارد وقتی درسش تمام شد، معلم شده و به مناطق محروم کردستان برود تا به بچههای محروم درس بدهد چون دیدن محرومیت آن مناطق تأثر زیادی برایش ایجاد کرده بود.
برگشت درسش را خواند. بعد از مدتی مقطع زمانی نزدیک به عملیات بدر در سال 63 به جبهه جنوب اعزام شد. اما در این عملیات مفقودالاثر شد. مدتی از او بی خبر بودیم. سالها هم چشم انتظارش بودیم و 13 سال بعد پیکرش بازگشت. این فرهنگ شهادت در اصل در خانواده ما از همان سالها جا افتاد. شهادت پدر و بعد برادر من را شیفته جهاد کرده بود اما سالهای دفاع مقدس سنم کم بود و نتوانستم در جبهه شرکت کنم. اما آرزوی آن همیشه در دلم بود که اگر یک روزی لازم شد، بتوانم در فضای جهاد وارد شوم. برای همین بعد از اتمام جنگ وقتی تحصیلاتمان تمام شد، از روی علاقهای که داشتم وارد سپاه شدم تا بتوانیم برای انقلاب و ارزشهای آن پاسدار خوبی باشم.
جوانان هم نسل ما و بچههای امروز مقاومت، تربیت یافته فضای 8 سال دفاع مقدس هستند
* یعنی فضای دوران دفاع مقدس باعث علاقهمندی شما به بحث مقاومت شد؟
بله؛ واقعاً در مقطع دفاع مقدس، جوانها و نوجوانها عشق و علاقه خاصی به جهاد و شهادت داشتند. یادم هست برنامه روایت فتح که در روزهای پنج شنبه پخش میشد، خیلی از جوانها را مشتاق کرد که به بحث جهاد وارد شوند. خدا رحمت کند شهید آوینی که فضای جبهه را در تلویزیون انعکاس میداد. از آن فضا ما همیشه خاطره داشته و داریم. خیلی از جوانهای هم نسل ما انصافاً تربیت یافته آن فضا بودند. حتی امروز هم نیز بچههای مقاومت، الگویشان را از همان بچههای دفاع مقدس گرفتهاند که در عرصه جهاد وارد میشوند. بزرگان ما همان بچهها بودند، همان شهدا و رزمندگان بودند که در دفاع مقدس کاری کردند که امروز ما به آنها درس پس میدهیم.
داعیه انقلاب این بوده که از مستضعفین دنیا دفاع کنیم/اگر مدافعان از حرم دفاع نکنند، قطعاً بیحرمتیهایی که به قبر صحابه پیامبر شد، به اهل بیت(ع) هم میشود
* چطور به این نتیجه رسیدید که نیاز است که به سراغ سوریه بروید و در آنجا حضور مستشاری داشته باشید؟
دلایل حضور ما در سوریه خیلی میتواند مفصل باشد اما من به صورت اختصار برایتان میگویم: یک کشور مسلمان مورد هجمه تروریستها قرار گرفت. مردم مظلوم سوریه الان مورد ستم کشورهای منطقه مثل عربستان، قطر و از بیرون نیز آمریکا و اسرائیل قرار گرفتهاند. در واقع همه کشورها جمع شدند که کشوری را از خط مقاومت جدا کنند. اینجا وظیفه هر مسلمانی است که مردمی که مورد ستم قرار گرفتند و از ما کمک میخواهند را یاری دهد. وظیفه انسانی و شرعی ماست که به آنها کمک کنیم. حتی پایه قانون اساسی ما و انقلاب ما نیز بر این اساس بوده و دفاع از مظلوم و مستضعفین همیشه در شعارهایمان دیده شده است. داعیه انقلاب این بوده که از مستضعفین دنیا دفاع کنیم.
دلیل دیگر حضور ما در سوریه حرم اهل بیت(ع) و حرم حضرت رقیه(س) و حضرت زینب(س) است که مورد هجمه تکفیریها و تروریستها قرار گرفته است. آنها گفتند که اگر دستمان برسد به حرمها بیحرمتی میکنیم. اینجا سالهاست داریم با این شعار «یا لیتنا کنا معک» زندگی میکنیم و میگوییم کاش در کربلا بودیم و از حرم اهل بیت(ع) دفاع میکردیم. خب الان وقت دفاع و عمل به شعار است. اگر بچههای شیعه از حرم دفاع نکنند، قطعاً تروریستها بیحرمتیهایی که نسبت به قبر آن صحابه پیامبر حجر بن عدی کرده و او را نبش قبر کردند، نسبت به اهل بیت(ع) هم میکنند. باید جلوی اینها گرفته میشد، اعتقاد ما اجازه نمیدهد که به آنها بیحرمتی شود.
با از دست دادن سوریه، سنگر اصلی برای نابودی اسرائیل را از دست میدادیم/اسرائیل با داعش خواست برای خودش حاشیه امنیتی ایجاد کند
ضمنا سوریه خط مقاومت بود. ما اگر سوریه را از دست میدادیم در اصل سنگر اصلی نسبت به نابودی اسرائیل که پشتوانه حزبالله و لبنان است را از دست میدادیم. اسرائیل هم همین را میخواست که حاشیه امنیتی برای خودش ایجاد کند و حواسها را از خودش دور کند. با این جنگی که بین مسلمانها و تکفیریها ایجاد کرد، هدف ما مسلمانان را از سمت اسرائیل که دشمن اصلی ماست به سمت خود مسلمانها برگرداند و جنگ مسلمان با مسلمان راه انداخت.
امنیت کشورمان اقتضا میکرد تکفیریها را در سوریه و عراق زمینگیر کنیم/با جهاد در سوریه یک حرکت پیش دستانه انجام دادیم
دلیل دیگر برای پاسخ به این سوال که چرا ما آنجا هستیم، امنیت ماست. الان شما میبینید که داعش 6 هزار کیلومتر آن طرفتر میرود و پاریس را به هم میریزد و امنیت یک کشور را اینگونه تهدید کرده و مردمش را بیگناه قتل عام میکند. اگر ما نسبت به این تروریستها بیتفاوت بودیم، قطعاً آنها به سمت مرزهای ما هم میآمدند. آنها میخواهند ایران را اشغال کنند و اهداف شوم خود را در ایران پیاده کنند. امنیت ما اقتضا میکرد که آنها را در کشور سوریه و عراق زمینگیر کنیم و در واقع یک حرکت پیش دستانه انجام دادیم. همه اینها دلیل میتواند از دلایل حضور ما در سوریه باشد.
* کی مجروح شدید؟
10 تیر سال 92 در اطراف سوریه مجروح شدم.
مادرم از سوریه رفتنم استقبال کرد/همسرم خیلی کمک کرد که قدم در این مسیر مقدس بگذاریم
* خانواده مانع رفتنتان نشدند؟ راحت با این مسئله کنار آمدند؟
من با مادرم و همسرم صحبت کردم. مادرم با توجه به شرایط فکری که از قبل به خاطر شهادت برادر و پدرم داشت. روحیه پذیرش رفتن من به عرصه جهاد را هم داشت و راحت قبول کرد. وقتی به ایشان گفتم که میخواهم به سوریه بروم نه تنها مانع نشد بلکه استقبال کرد.گفت: «برو هرچه خواست خداست همان پیش میآید.» و من را به خدا سپرد. از آن طرف با همسرم هم صحبت کردم. همسرم خیلی کمک کرد که قدم در این راه مقدس بگذاریم. در واقع بحث، بحث اعتقادی بود و راهی که ما انتخاب کرده بودیم راه اعتقادمان بود. همه اعضای خانواده کمک کردند تا بتوانم عازم سوریه بشوم.
*فرزندانتان چطور؟ واکنش آنها نسبت به رفتن شما چگونه بود؟
دخترم 14 ساله و پسرم 12 ساله است. آنها دلتنگی میکردند. هیچ وقت اشک بچههایم را وقتی میخواستم بروم، فراموش نمی کنم. حتی فیلمی در مدتی که من نبودم از خودشان گرفته بودند و در آن از دلتنگیشان گفته بودند و بعد از اینکه برگشتم، آن را نشانم دادند مثلا در این فیلم گفته بودند: «پدر ما منتظرت هستیم. هر چه زودتر برگرد.» هم پسرم و هم دخترم در فیلم صحبت کرده بودند. همه اینها نشان دهنده عاطفه بچهها نسبت به پدرشان است. همه این سختیها را تحمل کردیم که بتوانیم در قبال اهل بیت(ع) کاری انجام داده باشیم.
میان جنگ سوریه با 8سال دفاع مقدس ما از نظر نظامی و تاکتیکی تفاوت دارد اما از نظر اعتقادی تفاوتی نمیبینم
* تفاوت جنگ در سوریه با جنگی که در 8 سال دفاع مقدس تجربه شد، چیست؟ مدافعان حرم در آنجا با فضایی مشابه جبهه ایران و عراق هم مواجه هستند؟
هشت سال دفاع مقدس ما کاملا از نظر نظامی و تاکتیکی با جنگی که در سوریه رخ میدهد تفاوت دارد، ما جنگمان روی زمینی بود که ساختمانی نداشت، بیابانی بود، جنگمان کلاسیک بود اما در سوریه جنگ، جنگ شهری و چریکی است. از نظر نظامی زمین تا آسمان تفاوت است اما از نظر اعتقادی من تفاوتی نمیبینم. همه در این مبارزهها در راستای هم حرکت میکنند. ما انقلاب کردیم و بعد از آن دشمن مستقیم هجمهای را به خودمان در دفاع مقدس فرود آورد تا این انقلاب را شکست دهد و نگذارد آرمانهایی که امام(ره) به آن اشاره کردند از جمله دفاع از مستضعفین و شعار «نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی» شکل بگیرد. جنگهای اول انقلاب همه به خاطر این بود که انقلاب ما را مهار کنند اما نتوانستند. حالا دیگر نمیتوانند به صورت مستقیم با ما وارد جنگ شوند. زیرا ما تبدیل به یک قدرت منطقهای شدهایم.
وقتی دشمنان نمیتوانند با ما مقابله کنند با کشورهای همپیمان ما میجنگند/هدفشان مهار انقلاب اسلامی است
خدا را شکر جمهوری اسلامی یک قدرت منطقهای و یا به جرأت میتوان گفت فرامنطقه است و حتی ابرقدرتها توان مقابله با آن را ندارند، حالا که با خود ما نمیتوانند مقابله کنند، به کشورهایی که با ما همپیمان هستند و خط مقاومت را تشکیل میدهند، روی میآورند و میگویند اول از آنها شروع کنیم، قدرت جمهوری اسلامی را محدود کنیم و تا بعد به خود جمهوری اسلامی برسیم. به قول خودشان نقشه ریختهاند که: «اگر بتوانیم سوریه را بگیریم و دست نشاندههای خودمان را حاکم کنیم، به وسیله آن میتوانیم حزبالله را محدود کرده و در نهایت برداریم. همچنین در عراق، حکومت شیعه که الگو گرفته از انقلاب اسلامی است را توسط داعش از بین ببریم. بعد بیاییم سراغ ایران.»
همه اهداف آنها در راستای هم است. دیروز به صورت مستقیم در دفاع مقدس به ما زدند و نتوانستند کاری از پیش ببرند وشکست خوردند، حالا از کشورهای همپیمان با ما شروع کردهاند. هدفشان مهار انقلاب اسلامی است. الحمدالله بعد از 5 سال که جنگ در سوریه و عراق تا به امروز نشانههای شکستشان را میبینیم. اینجا که نتوانستند به هدفشان برسند. آنجا هم نمیرسند. تمام هجمه و توانشان را پای کار آوردهاند. تمام توان نظامی نیروهایشان را جمع کردهاند اما 5 سال است که سوریه مقاومت می کند. چرا؟ چون جمهوری اسلامی و بچههای مجاهدین و مدافعین حرم جلوی تکفیریها ایستادهاند. به نظر من این خودش یک پیروزی است.
گفته بودند 3 ماهه سوریه را میگیریم/با حضور مجاهدین و مدافعین حرم، سوریه 5 سال است که مقاومت میکند
آنها گفته بودند که سه ماهه سوریه را میگیریم و آن حکومت دست نشانده خود و مدل خود را پیاده میکنیم اما سه ماهشان شده 5 سال و شما نشانههای شکستشان را در عراق میبینند. هر روز بچههای حشدالشعبی و مجاهدین عراقی یک منطقه را از دست داعش میگیرند و از کنترل آنها خارج میکنند. در سوریه هم همینطور است. ارتش در سوریه مقاومت میکند و منطقه به منطقه پاکسازی میکند و اینها همه نشانههای پیروزی است و خود خدا گفته است که نصرت من با جبهه حق است «إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُركُم وَيُثَبِّت أَقدامَكُم» اگر با جبهه حق باشید خدا هم کمکتان میکند.
هنوز کشوری به جز ایران جرئت مقابله زمینی با تروریستهای سوریه را نداشته است
* تفاوت تاکتیکی که جنگ در سوریه با سایر جنگها داشته است، مبارزه را پیچیدهتر کرده؟
قطعاً کار سختتر شده است. شما نگاه کنید داعش و گروه تررویستی وقتی جایی را میگیرند، تک تیراندازهایشان در ساختمانها یک مانع بزرگ محسوب میشوند. تونلهایی که در زمین کندهاند، راههای زیرزمینی که ایجاد کردند و سلاحهای پیشرفته که کشورهای خارجی در اختیارشان قراردادند، کار را برای پیشروی سخت میکند. ضمنا در این 5 سال هر روز هم به تجربه آنها اضافه شده است. ضمنا برخی از آنان در جهالت خودشان اعتقادات قوی دارند. برخورد و مبارزه با چنین افرادی کار راحتی نیست.
بزرگان سوریه میگویند اگر جمهوری اسلامی در کنارشان نبود، سوریه نمیتوانست مقاومت کند/حضور مستشاری بچههای ما در مقابل هجمه تروریستها به نیروهای سوری اعتماد به نفس داد
* هرچند که مجاهدین و مدافعان حرم از کشورهای مختلف خط مقاومت در سوریه حضور دارند و با تکفیریها مبارزه میکنند. اما در این میان به نظر شما حضور مستشاری ایران در تقویت ارتش سوریه برای ایجاد آمادگی مبارزه با داعش چقدر اثرگذار بوده؟
این حرف من نیست، حرف خود فرماندهان و بزرگان سوریه است. وزیر دفاعشان و بشار اسد و بزرگانشان میگویند اگر جمهوری اسلامی ایران در کنار آنها نبود و از آنها پشتیبانی نمیکرد، سوریه نمیتوانست تا امروز مقاومت کند. مطمئن باشید اگر بچههای ما آنجا نبودند، سوریه خیلی قبلتر از اینها سقوط کرده بود. حضور بچههای ما قوت قلب و اعتماد نفسی به بچههای سوریه داد چه به نیروهای ارتش آنها و چه به بچههای دفاع وطنی و بسیجیهایشان. حضور مستشاری بچههای ما در مقابل هجمه ترورسیتها باعث شد اعتماد به نفس پیدا کرده و بایستند.
فرهنگ انقلاب اسلامی در بحث جهاد صادر میشود/ایرانی و افغانی همه در جهت یک هدف مقدس حرکت میکنند/در یمن هم شعارهای ما داده میشود
* از همراهی مدافعان حرم کشورهای مختلف از جمله لبنان، عراق، افغانستان و پاکستان در بحث دفاع از حریم اهل بیت(ع) و خط مقاومت اسلامی در سوریه بگویید.
به نظر من فرهنگ انقلاب اسلامی در بحث جهاد صادر میشود. وقتی بچههای ما در کنار بچههای مجاهدین سوریه، عراق، افغانستان و حزبالله لبنان قرار گرفتند، آنها توانستند الگوی خوبی از ما بگیرند. اگر بچههای ما نبودند، قطعا بچههای لبنانی هم آنطور تربیت نمیشدند که در مقابل اسرائیل 33 روز مقاومت کنند. آنها هم الگویشان را از بچههای ما و انقلاب و امام ما گرفتند. 30-40 سال پیش چیزی به نام فرهنگ شهادت طلبی نداشتیم، اما الان هست. در جنگ سوریه و عراق الان کل جبهه حق در مقابل کل جبهه باطل ایستاده است. ایرانی و افغانی همه در جهت یک هدف مقدس حرکت میکنند. بحث کشور و ملیت کنار رفته ، یک فرهنگی گسترده و انقلاب صادر شده است. در یمن هم شعار انقلاب اسلامی رواج دارد. عربستان به آنجا هجمه میآورد تا انقلابی که 36 سال پیش در ایران درست شد در یمن درست نشود. اما نتوانسته است مقاومت آنها را بشکند. همان شعارهای ما در یمن، سوریه، عراق و لبنان داده میشود.
ماجرای اصرار مجاهدین عراقی برای شرکت در عملیات سوریه/نیروهای دفاع وطنی سوریه میگفتند اگر فرماندهان ایرانی داشته باشیم، به خط زده و عملیات میکنیم
*چقدر با مدافعان حرم سایر کشورها در سوریه معاشرت داشتید؟ خاطراتی از همنشینی با مجاهدین کشورهای دیگر برایمان بازگو کنید.
یادم هست شب عملیات قرار بود یک منطقه را آزاد کنیم. بچههای دفاع وطنی سوریه را بسیج کردیم که پای کار ببریم. بچههای ما به عنوان فرمانده مستشار در کنار آنها قرار گرفتند، 5 یا 6 نفر از بچههای عراقی آمدند به اصرار که ما هم میخواهیم با شما بیاییم. گفتیم این گردانی که سازماندهی شده بچههای سوری هستند، شما گردانتان عراقی است، نمیشود و جور در نمیآید. آنها هم اصرار میکردند که شما هر کاری بگویید ما بلدیم. خدمه تانک بودهایم و میتوانیم کار انجام دهیم. به اصرار با ما در آن عملیات شرکت کردند. یکی از آنها در آن عملیات شهید و دیگری مجروح شد.
وقتی مجروح شدم یک پیرمرد سوری بسیجی من را از زیر آتش دشمن عقب کشید
یکی از اتفاقات جالب دیگر آنجا واکنش خود بچههای سوری به مجاهدتها بود. انس با فرهنگ ایثار در بچههای دفاع وطنی سوریه خیلی برای من جالب بود. ایده تشکیل نیروهای دفاع وطنی سوریه، ایده سردار شهید همدانی بود که این ایده را به بشار اسد داد تا این بسیج را تشکیل دهد. یادم هست این نیروهای دفاع وطنی به ما میگفتند اگر فرماندهان ایرانی داشته باشیم، حاضریم بیاییم و به خط زده و عملیات کنیم. آنقدر به بچههای ما اعتماد دارند که چنین حرفی را میزنند. حتی لحظهای که من مجروح شدم. یکی از این بسیجیان سوری خودش را زیر آتش دشمن به من رساند برای کمک. هیچ وقت خاطرهاش یادم نمیرود آن پیرمرد سوری بسیجی از نیروهای دفاع وطنی با یک زحمتی من را عقب کشید. از همه طرف زیر آتش بودیم. هر کسی میآمد امکان داشت شهید یا مجروح شود. اما در همان شرایط چند نفر از بچههای سوری آمدند که مجروحین ما را عقب بکشند که در این میان برخی از آنها خودشان هم مجروح شدند. چنین صحنههایی واقعاً دیدنی است.
جنگ در سوریه به زودی تمام میشود اما فرهنگ ایثار و شهادت در آنجا میماند/مقاومت در سوریه ماندگار شد/همین مردم سوریه روزی در مقابل اسرائیل میایستند
این فرهنگ ایثار و از خود گذشتگی ارزش دارد و ماندگار است. شاید یک روزی جنگ در سوریه تمام شود. به زودی انشالله تمام میشود و این مردم از ظلم و ستم تروریستها رها میشوند. اما این فرهنگ ایثار و شهادت برایشان میماند. مقاومت در این مردم ماندگار شد یعنی انشاءلله همین مردم سوریه روزی در مقابل اسرائیل ایستادگی میکنند. اگر به فرهنگ مردم سوریه رجوع کنید، میبینید که این مردم قبل از اینکه جنگ شروع شود، اهل مقاومت نبودند، مردمی بودند که دوست داشتند خوش باشند، خوشگذارنی کنند، فرهنگ ایثار و جهاد در آنها معنی نداشت، اما این جنگ باعث شد با این فرهنگ آشنا شوند و قطعاً روزی میرسد که همین مردم در مقابل اسرائیل و هجمه آمریکا ایستادگی میکنند.
شهید بیضایی وقتی شنید مجروح شدم خودش را رساند بالای سرم/حیف شد که بچههایی متخصص را در سوریه از دست دادیم
* از همرزمان شهیدتان بگویید. با کدامیک از شهدای مدافع حرم خاطرات مشترک دارید؟
خدا رحمت کند شهید رسول خلیلی آنجا با ما بود روزی که ما رسیدیم، رسول آمد گفت: «سید! شما کی آمدی؟»، خیلی خوشحال شده بود، یک مقدار غریب افتاده بود و کسی از بچههایی که بشناسد، کنارش نبود. من را که دید خیلی خوشحال شد. یادم هست که آنجا شهید محمودرضا بیضایی، شهید علی یزدانی را هم دیدم. آنها با ما بودند. آن روزی که مجروح شدم، وقتی شهید محمودرضا بیضایی پشت بیسیم شنید که من مجروح شدم، خودش را بالای سرم رساند، روحیه شهادت عجیبی داشت.
چندین بار با محمودرضا شناسایی هم رفته بودیم. علی یزدانی و محمودبیضایی و من و بچههای دیگر سوار هلی کوپتر بودیم و از لاذقیه میآمدیم. بچهها در هلی کوپتر از همدیگر عکس میگرفتند. همه حس میکردیم شاید در این رفتنهایمان برگشتی نباشد. آنها هم با این نیت از همدیگر عکس میگرفتند. آخرین عکسهای یادگاری خود را ثبت میکردند. آخر سر هم به آرزویشان یعنی شهادت رسیدند. محمودرضا بیضایی بچه واقعاً شجاعی بود، خدا رحمتش کند خیلی در کارخودش متخصص بود. حیف شد که چنین بچههایی را با چنین تخصصیهایی از دست دادیم. البته آنها عاقبت بخیر شدند اما دست ما از آنها کوتاه شد. از این بچهها محروم شدیم.
شهید مسیب زاده میگفت: سید دعا کن من مثل تو نشوم و نمانم
سید مهدی موسوی اولین شهید مدافع حرم خوزستان، همیشه آنجا روزه بود، یعنی روزی نبود که در منطقه با آن شرایط خیلی سخت، او روزه نباشد. با مرتضی مسیب زاده هم همراه و دوست بودم. مرتضی گل بود. یک بار بیاحترامی از این شهید ندیدم.خیلی بچه گلی بود. خدا رحمت کند، یک روز من را بعد از جانبازی دید و گفت: «سید خوش بحال خودت و همسرت، دعا کن من مثل تو نشوم و نمانم.» نهایتا به آرزویش هم رسید. با کمال شیرخانی هم مدتها زندگی کردم. شهید شیرخانی یک متخصص کامل بود. هر کدام از این بچهها الان یک خاطره هستند. حسرت به دلمان مانده که آنها رفتند و ما ماندیم.