پخش مجدد این سریال از شبکه آی فیلم، باز هم آن روزها را زنده کرد و حاج رسول رستگاری به سر زبانها افتاد اما افسوس که بازیگر این نقش ماندگار، بی سر و صدا در گوشه بیمارستان خاتم الانبیاء در تهران بستری است و اثرات مجروحیتش در جنگ، دوباره امانش را بریده.
با این درد، چندین سال سر کرده و به جایی رسیده که حالا پاهایش
کاملا بیحس میشود. 4 سال قبل در اصفهان به بیمارستان رفت تا کمرش را عمل کند. به
او گفتند ممکن است فلج بشوی. همین شد که از بیمارستان فرار کرد و دیگر به دکتر
نرفت. حالا هم شاگردانش در تهران پیگیر شدهاند تا به تهران بیاید و معالجهاش را
پیگیری کند.
در مرحله دوم عملیات محرم (11 آبان 61) بود که انفجار در کنار اسلحه 106 میلیمتری که آن روزها روی جیپهای جنگی نصب میشد و «حاج محمد امینینسب» راننده آن بود، کمرش را آسیب زد. شکمش پاره شده بود و رودههایش آویزان شده بودند. وقتی به هوش آمد، خودش را در آمبولانس و همراه چند مجروح دیگر دید. چیزی نگذشت که باز هم یک انفجار، آمبولانس را منهدم کرد و او به همراه مجروحان روی خاکها افتاد. چشمش را که باز کرد، فهمید زنده است ولی مجروح کناریاش شهید شده بود. باز هم از حال رفت و این بار چشمش را در بیمارستان صحرایی باز کرد. شکمش را با سیم مفتول دوخته بودند تا به بیمارستان دزفول منتقل شود. امینی، این مسیر را هم بیهوش بود. وقتی فهمید در بیمارستان دزفول است که پاهایش حس نداشتند. باز هم از حال رفت تا اینکه خودش را در میدان بزرگی دید که صدای بالگردها و باد آنها، آزارش میداد. بالگردها مجروحان را منتقل میکردند و او هم با اینکه نایی در بدن نداشت، در بیمارستان شیراز چشمش را باز کرد...
محمد امینی نسب در نمایی از سریال نبردی دیگر - پخش در سال 74 از شبکه اول سیما
در علم پزشکی میگویند نخاع با کوچکترین ضربهای قطع میشود اما شکر خدا حاج محمد در این حادثه، قطع نخاع نشد و دلیلش را هم اینگونه بیان میکند: در جبهه هر کسی هر چیزی از خدا میخواست، میگرفت. من از خدا خواسته بودم که تا چشمم به مسجدالاقصی و قدس شریف نیفتاده، شهید نشوم. همچنین خواسته بودم که اگر مجروح میشوم، از درون باشد و دستها و پاهایم را از دست ندهم که همین هم شد.
حاج محمد جانباز است و جالب اینکه بنیاد شهید و امور ایثارگران اصفهان هیچ اطلاعی از او ندارد و سراغی از او نمیگیرد. ماجرای آمدنش به تهران برای مداوا هم کاملا با کمک شاگردان بازیگریاش در تهران و یاری رییس بیمارستان امکانپذیر شده است.
***
حاج محمد امینینسب از مافیا در سیستم سینما و تلویزیون هم خیلی شاکی است و میگوید چون خجالتی بوده و عادت نداشته که به دفتر تهیهکنندهها برود و بَست بنشیند تا به او کار بدهند، سالهاست که خانهنشین شده و اگر عضو سپاه پاسداران نبود، وضع زندگیاش خیلی درام میشد. حاج محمد میگوید: بعضی دوستانم در سپاه هم میگفتند حاج رسول را خراب نکن؛ یعنی در هر نقشی بازی نکن. این بود که من به سمت خانه نشینی رفتم. البته واقعیت این است که بازیگری مثل مردهشویی است. مثلا من در نمایش ایوب پیامبر به کارگردانی مرحوم سلحشور که برای شخص مقام معظم رهبری هم اجرا شد، نقش شیطان را داشتم.
حاج محمد وسط صحبتهایش به جانبازی که روی تخت کناری خوابیده (حاج نجمالدین تقیلو) اشاره میکند و میگوید: ما همه مدیون این آدمها هستیم. این بنده خدا 76 بار زیر تیغ جراحی رفته و در همه عملیاتها حضور داشته. اهل زنجان است و دنبال این نبوده که غنایمش جمع کند. همین چند روز پیش هفتاد و ششمین عمل جراحیاش را انجام داده و حالا منتظر ترخیص است.
***
حاج محمد اگر چه در لشکر 14 امام حسین(ع) مشغول کار رزمی بوده،
در خط مقدم جبهه هم تئاتر اجرا میکرده. پتویی را روی زمین میانداخته که میزانسنش
میشده، جای نشستن رزمندهها را مشخص میکرده و برایشان متنهای نوشته خودش را
اجرا میکرده است.
حاج محمد میگوید: حتی به عروسی بروبچههای رزمنده میرفتم و برای مهمانان تئاتر اجرا میکردم. در جبهه هم وقتی میدیدم که روحیه بچهها کسل شده، پتویم را میانداختم و تئاترم را اجرا میکردم. در خط مقدم هم زمانهایی بود که آتشی رد و بدل نمیشد و فضا آرام بود. البته گرما هم آدم را کلافه میکرد و دیدن تئاتر کمی باعث شادی بچهها و تحمل سختیها میشد.
***
حاج محمد امینی میگوید: از پیشکسوتان بازیگری ایران مثل استاد انتظامی و مشایخی انتظار دارم که با تشکیل یک سیستم هماهنگ، فرصت بازیگری برای همه بازیگران کشور را فراهم کنند و اوضاع به نحوی نباشد که برخی بازیگران آنقدر درآمد داشته باشند که نتوانند پولشان را در کشور خرج کنند و مدام آنسوی آبها باشند و برخی دیگر کاملا در تنهاییشان رها شوند.
***
او درباره خاطراتش از دوران جنگ تحمیلی ادامه میدهد: من بعد
از مجروحیتم در عملیات محرم در روابط عمومی و مرکز فرهنگی سپاه در اصفهان که در
مسجد انقلاب بود، مشغول به کار شدم. در آنجا واحد تئاتر هم بود و مسئولش آقای
اسماعیلی بود. رزومهام را گفتم و ایشان هم نامه زدند که به آنجا منتقل شوم.
من در آن دوران تئاتری را کار کردم به نام «ارجعی الی ربک» که برای جشنواره فجر هم به تهران آمدیم. زمان وزارت ارشاد آقای خاتمی بود. دکور ما روی یک کامیون 10 تن بود. به ما گفتند نروید که تئاترتان اول میشود و باید آن را در اختتامیه اجرا کنید. در اختتامیه نامی هم از تئاتر ما نیامد و فقط اجرا کردیم. بعدش به خاتمی گفتم که چرا این چند روز ما را معطل کردید؟ این کامیون باید به اصفهان میرفت و برای جبهه اجناسی را میبرد. چرا امکانات را اینطوری هدر میدهید؟!
همان روزها وقتی تئاترها را میدیدم، مشخص بود که در همه آنها عراقیها را آدمهای لاجون و تریاکی و معتاد نشان میدهند. من اتفاقا معتقد بودم رزمنده وقتی با این تصویر از دشمن روبرو شود، بعدا در واقعیت جنگ، حتما با مشکل مواجه میشود. به همین خاطر تصمیم گرفتیم که تئاترها را قبل از اجرا در مناطق جنگی بازبینی کنیم تا مشکلی نداشته باشند. اگر برخی ادارات ارشاد استانها هم تئاتر خوبی نداشتند، متنهایی که داشتیم را به آنها میدادیم تا تمرین کرده و برای مناطق جنگی اجرا کنند. این گروهها معمولا در یک ماموریت 45 روز تا دو ماه، در مقر همه لشکرها نمایششان را اجرا میکردند.
***
صحبت به خاطرات جنگ و پایان جنگ و پذیرش قطعنامه که میرسد، چشمهای حاج محمد خیس میشود. میگوید: پذیرش قطعنامه برای ما و همه بچهها خیلی سخت بود. من دو – سه ماه مریض بودم. هنوز هم برای امام غصه میخورم که آنگونه جام زهر را نوشید و از خدا میخواهم همه کسانی که به ایشان زهر خوراندند، خودشان هم با نوشیدن زهر از این دنیا بروند!
***
حاج محمد به کنار تخت جانباز تقی لو می رود تا او را ملاقات کن
دستور قرآن حکیم و عترت طاهرین علیهم السلام به ما این است که وقتی به عیادت بیمار رفتید، زیاد ننشینید و زود برخیزید؛ ما هم به گفتگوی یک ساعتهمان خاتمه میدهیم و حاج محمد امینی را به امید بهبودی کاملش با شاگرد مهربانشان سرکار خانم وکیلی که بیتکلف و دریغ، پرستاری اش میکند، تنها میگذاریم.
*میثم رشیدی مهرآبادی