دوران ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در کرج پشت سر گذاشت. همه کسانی که محسن را میشناختند متوجه رفتارهای خاص و عجیب او شده بوند.
در دوران کودکی مکبری در نماز جماعت محل را شروع کرد و پا به کلاسهای مداحی گذاشت و از همان سالها علاقه بسیاری برای خدمت کردن به مردم را داشت و همین رفتارها او را از سایر همسن و سالهایش جدا میکرد.
محسن از همان سالهای کودکی و نوجوانی در مسجد جامع رجایی شهر به عنوان خادم الحسین(ع) و در پایگاه بسیج فعالیتهای گستردهای داشت. بسیاری از خصوصیات اخلاقی محسن در آن سن و سال زبانزد اطرافیان بود؛ بهطوری که سعی در اقامه نماز اول وقت داشت و در صورتی که هنوز به سن تکلیف نرسیده بود روزههایش را بهطور کامل میگرفت و با دوستان خود برخوردی مهربانانه داشت.
با توجه به روحیه و علاقهای که در محسن دیده شده بود بعد از اتمام دبیرستان جذب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و دورههای رزمی و دفاعی ویژهای را گذراند و در عرصه ورزش موفق به سب کمربند مشکی تکواندو شد و بنا به اظهارات فرماندهان و مربیان آموزشی از هوش سرشاری در بحث نظامیگری بهرهمند بود.
اما نکتهای که باعث شد محسن با بقیه کمی فرق داشته باشد روحیه جهادی او بود.
دیگر محسن تبدیل شده بود به یک نیروی جهادی و فرهنگی متخصص. فعالیتهای او محدود به یک پایگاه بسیج و مسجد نبود. در اکثر مساجد و پایگاههای منطقه فعالیتهای گستردهای داشت. علاقهای شدید به بحث فرهنگی و جذب نوجوانان و جوانان داشت.
جوانانی که در زندگیشان مسیر اصلی را گم کرده بودند، جامعه هدف فرهنگی محسن شدند. اردوهای فرهنگی و رزمی بسیار با کیفیتی برگزار میکرد. کم کم با شروع شدن حمله وحشیانه گروههای تکفیری (داعش) به مردم مظلوم و بیپناه سوریه و عراق و برای دفاع از حرم اهل بیت در قالب مستشارنظامی برای بحث آموزش نظامی و رزمی به نیروهای مردمی و وطنی سوریه و عراق، چندین بار به این دو کشور اعزام شد.
روحیه بسیار مهربانانه و نرم وی سختی کار آموزش را برای جوانان سوری و عراقی بسیار شیرین کرده بود. حالا دیگر محسن به یک نیروی نهضتی و مکتبی تبدیل شده بود. نیرویی که به موقع فعالیت فرهنگی میکرد و به وقت نیاز کار نظامی هم میکرد.
هر هفته در نماز جمعه شرکت داشت و میگفت نماز جمعه سنگری برای حفظ ایمانهاست. در یکی از همین نماز جمعهها موقع برگشت با مادر شهیدی آشنا میشود که پسرش حدود 33 سال است که مفقودالاثر میباشد. محسن شد پسر آن مادر...
تمام کسانی که محسن را میشناختند میدانستند که او حتی یکبار هم از موضوعی عصبی نشده بود. بخشی از حقوق ماهیانهاش را صرف خانوادههای بی سرپرست میکرد.
محلههای فقیرنشین محسن را خیلی خوب میشناختند. محسن با کمک خیرینی که میشناخت برای آنان خانه اجاره میکرد.
روزی که بهشت زهرا رفته بود، مادر شهیدی را دید که فرزندی نداشت و همسرش هم به رحمت خدا رفته بود و با کلی اصرار متوجه شد که سقف خانه آن مادر شهید بر اثر باران از بین رفته است. بلافاصله برای ترمیم خانه پیش قدم شد و قبل از اعزام آخر به سوریه خبر شهادتش را داد و گفت که این سفر آخرین ماموریت وی است و در این سفر حضرت زهرا(س) کمکش میکند که به آرزویش برسد.
شهادت دوستش مهدی عزیزی که او نیز در سوریه به شهادت رسیده بود بسیار زیاد بر روی محسن تاثیر گذاشته بود و آرزوی شهادتش را دو چندان کرده بود و هر لحظه دنبال گمشده خویش، که همان شهادت بود میگشت.
در نهایت بعد از رشادتها و دلاوریهایی که داشت و بعد از به هلاکت رساندن تعداد زیادی از دستنشاندگان استکبار جهانی در تاریخ 27 فروردین 1394 در شهر حلب سوریه بال در بال ملائک گشود.
پیکر مطهر او تا زمان ظهور امام زمان(عج) در قطعه 31 بهشت سکینه به وصیت خودشان به امانت گذاشته شد.