تنها فرزند شهید محمود نریمانی، محمد هادی نزدیک به سه سال سن دارد. او نمیداند آن که در تابوت خوابیده است همان پدریست که هر روز و هر شب بهعشق او بیدار میماند و با او بازی میکرد. محمد هادی خردسال حالا لباس مدافعان حرم را بر تن کرده است و متعجبانه به فلاش دوربینهایی که او را هدف گرفتهاند نگاه میکند. بالای تابوت مینشیند و تابوت را در بغل میگیرد. همین روزها میبایست جای خالی این مرد بزرگ را در زندگیاش درک کند.
سارا عجمی، همسر شهید محمود نریمانی همچون بسیاری از همسران شهدای مدافع حرم، لباس سیاه به تن نکرده است و از ابتدای ورودش به معراج تلاش کرده است با روی خوش و لبخند از مهمانانی که برای بدرقه و وداع با همسرش به معراج آمدهاند استقبال کند، میلرزد و بیرمق سخن میگوید اما اشک نمیریزد. آرام و با طمأنینه از همسرش روایت میکند و میگوید: خوشحالم که به آرزویش رسید. بیشک او معتقد است همسران شهدا با صبر و پایداری، زندگی جهادی و دل کندن از همسران بینظیری که مقاومت را با رزم و جهاد معنا کردهاند، راه و رسم آسمانی شدن را در پیش میگیرند و اجرشان کمتر از خود شهدا نیست.
4 سال با هم زندگی کردیم/ به او گفتم: آسمانی شدن فقط مخصوص آقایان نیست
سارا عجمی در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، میگوید: من و محمود سال 90 عقد کردیم. سال 91 ازدواج کردیم و اواخر سال 92 هم خدامحمد هادی را به ما داد. وقتی به خواستگاری من آمد و با من صحبت کرد، گفت: «شرایط کاری من بهگونهایست که نمیتوانم همیشه در کنار شما باشم. شاید دیدی رفتم و برنگشتم.» من گفتم: «آسمانی شدن فقط مخصوص آقایان نیست، خانمها هم میتوانند آسمانی باشند.» گفت: «بله، البته پس من دیگر هیچ چیز نگویم. شما با این مسئله مشکلی نداری».
او ادامه میدهد: اولین باری هم که به سوریه رفت یک سال بعد از ازدواجمان یعنی سال 92 بود. طی بارها رفت و برگشتی که به آنجا داشت هیچوقت مجروح نشد. تا این بار که به شهادت رسید. همیشه وقتی از همسرم تعریف میکردم، میگفت: «از من تعریف نکنید. من در این حدی که شما میگویید نیستم.» میگفت: «شما خوب ندیدید که به من میگویید خوب. خوبها کسانی هستند که جلوتر از ما رفتند و شهید شدند. اگر ما خوب بودیم الآن پیش آنها بودیم».
بار اول بوی حرم حضرت زینب(س) را از ساک وسایلش استشمام کردم
کتوم بودن یکی از ویژگیهای مردان خداست. شهید نریمانی هم از این ویژگی برخوردار بود. همسرش میگوید: یک اخلاقی که داشت هیچوقت از کارش برای کسی نمیگفت. در زندگی روزمرهاش هم اینگونه بود، اهل گفتن نبود. البته من هم اهل پرسوجو نبودم و از این بابت هم خوشحال بود و به من میگفت: «چه خوب است که اهل سؤال و جواب کردن نیستی.» من هم میگفتم: «میدانم هر جا که میروی دیگر جای بدی نمیروی.» سال 92 اولین باری که به سوریه رفت اصلاً به من نگفت که کجا میرود، ولی من هم نپرسیدم. هر موقع تلفن میزد حال و احوال میکردیم. 56 روز طول کشید تا برگشت. پس از بازگشت در خانه وقتی ساکش را باز کرد، به او گفتم: «میدانی چه بویی احساس میکنم؟ بوی حرم حضرت زینب(س) میآید.» گفت: «اینقدر واضح.» گفتم: «بله؛ من یک بار قبلاً سوریه رفتهام. الآن که ساکت را باز کردی بوی حرم حضرت زینب(س) را دوباره استشمام کردم.» گفت: «من دیگر نمیتوانم از تو چیزی را پنهان کنم. متوجه شدی کجا رفتهام».
در انفجار پیکرش تکهتکه شد/ با گریه به او گفتم: به خدا قسم از تو دل کندم
فقط چند ساعت قبل از شهید شدنش با همسرش تلفنی صحبت کرده بود. انگار شهادت را در نزدیکی خود حس میکرد که خلاف عادت همیشگی بیوقت به همسرش زنگ زد. سارا عجمی در این باره میگوید: این بار آخر که به سوریه رفته بود، همیشه شبها به من زنگ میزد. اما روز شهادتش، ظهر تلفنی با او صحبت کردم.به او گفتم: «حالا که صحبت کردیم دیگر شب زنگ نمیزنی؟» گفت: «شاید زنگ نزدم. تا ببینیم خدا چه میخواهد؟» که دیگر شب به شهادت رسید و من هم صبح مطلع شدم. فقط میدانم در انفجار پیکرش تکه تکه شده است.
همسر شهید نریمانی از بار آخری که شهید عازم سوریه شد، چنین میگوید: بار آخر یک ماهی بود که میخواست برود سوریه. ساکش را هم آماده کرده بود اما جور نمیشد که برود. دو سه روز قبل از اینکه برود به من گفت: «شما و مادرم به من دل بستهاید و نمیگذارید که من بروم وگرنه تا به حال رفته بودم.» من گریه کردم و گفتم: «نه به خدا قسم من اینطور نیستم. من واقعاً از ته دل میگویم از تو دل کندم. مادرت هم اگر چیزی میگوید، بهخاطر اینست که شما فرزندش هستید. دلش نمیآید که میگوید ناراحت است وگرنه چه راهی بهتر از شهادت. مادرت هم دلش نمیآید که فرزندش به داخل خیابان برود و اتفاقی برایش بیفتد و از بین برود. چه بهتر که شهید بشود.» همانجا هم گریههایم را کردم و هم حرفهایم را با او زدم و گفتم: «از طرف من خیالت راحت باشد. من اصلاً در نظر ندارم که تو را بهسمت خود بکشانم و برای خودم نگه دارم، چون میدانم تو برای این دنیا نیستی».
محمود میگفت دوست ندارم صدای گریهتان را نامحرم بشنود/ با شهادت به آرزویش رسید
محمدهادی که حالا هنوز خیلی کوچک است با لباس مدافعان حرم در معراج حضور دارد و کنار تابوت پدر مینشیند. عجمی درباره فرزندش میگوید: پسرم، محمد هادی دو سال و نیمه است و هنوز شهادت پدرش را درک نمیکند و متوجه نمیشود. خیلی به پدرش عادت دارد. پدرش خیلی با او سر و کله میزد. شب که از سر کار برمیگشت اکثر وقتش را با محمد هادی میگذراند و دیگر شبها من خیالم از بابت پسرم راحت بود که پیش بابایش است. آقا محمود هرجا هم میخواست برود محمدهادی را هم با خود میبرد. قبل از رفتنش به سوریه گفت: «من از هر دوی شما دل کندم.» امیدوارم خدا کمک کند بتوانم او را همانطور که پدرش میخواست تربیت کنم.
همسر شهید مدافع حرم، محمود عجمی هنوز از محتوای وصیتنامه همسرش خبر ندارد، اما وصیت شفاهی او که بارها بر آن تأکید داشته است را به خاطر میآورد و میگوید: "همیشه به من و خواهرانش میگفت اگر من شهید شدم دوست ندارم صدای گریه و زاریتان را نامحرم بشنود، به همین خاطر هرطور هستید در تنهاییها غم خود را خالی کنید". الآن خیلی خوشحالم که همسرم به آرزویش یعنی شهادت رسیده است.