در صحبت از عملیات والفجر یک، یادی هم بکنیم از فرمانده مظلوم و دوست داشتنی، حسن شفیع زاده عزیز که نعمتی بود برای توپخانه و هماهنگ کننده ای توانا بین ارتش و سپاه بود. درست است که در والفجر یک عدم فتح شد ولی اتشی که توپخانه و اداوات بر سر دشمن ریخت بی سابقه بود و با هدایت دیدبانی همراه بود. هر چه آتش می خواستی سریع و به موقع بر سر دشمن ریخته می شد. در یکی از پاتک های سنگین که روز دوم عملیات که از صبح شروع شد و تا شب ادامه داشت؛ آرایش دشمن به این شکل بود که سه تانک در گروه سه تایی جلو می آمدند، پشت تانک نیرو پیاده حرکت می کردند و یک چیپ هم 9 تا تانک را رهبری می کرد. هر 27 تانک را هم یک هلیکوپتر هدایت می کرد. آن ها آرایش قوی گرفته بودند و می خواستند خط را بشکنند. آن روز شهید حسن بختیاری هم به کمک من آمده بود چون صبح همان روز دیده بان ارتش که همراه من بود زخمی شده بود.
دو قبصه خمپاره 120 و81کاشته بودند و آماده شلیک شدند. حسن هم هدایت خمپاره را به عهده گرفت و من هم توپخانه ارتش را؛ چنان آتش سنگینی بر سر دشمن ریختیم که با جا گذاشتن چندین تانک و خودرو و تلفات سنگین محبور به عقب نشینی شدند ولی دشمن جای ما را پیدا کرده بود و چندین بار من و حسن از شلیک گلوله تانک جان سالم به در بردیم. خاکریزی که در آن بودیم حالت قبر شده بود و ما زیر خاک می ماندیم. شلیک به طرف ما آنقد زیاد بود که غیر قابل وصف است ولی الحمدلله بخیر گذشت.
روز سوم عملیات بود که چند بسیجی پیش من آمدند و گفتند از صبح در شیارهای 112 و 110، تانکها بیرون میآمدند و به رزمندگان شلیک میکردند و به خاطر مسافت زیاد سربازان نمیتوانند جواب آتش آنها را بدهند. من به نام حضرت ابوالفضل(ع) درخواست یک کاتیوشا کردم. کاتیوشا معمولاً پرت میزند ولی من چون به نام حضرت ابوالفضل(ع) درخواست کرده بودم، مطمئن بودم.
تانک همان موقع برای شلیک آمده بود. کاتیوشا را که شلیک کردیم، همان اولین گلوله درست به برجک تانک خورد. چون داخل تانک هم پر از مهمات بود، انفجار مهیبی رخ داد. پس از آن من درخواست 40گلوله دیگر کردم و پشت همان شیار ریختیم که تلفات شدیدی به دشمن وارد آورد.