کد خبر 632447
تاریخ انتشار: ۲۸ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۸:۴۷

آیا جامعه‌ی جهانی قادر است حسن روحانیِ متعادلی را که به وزیرش می‌گوید باید جلوی تندروی‌ها در عرصه‌ی فرهنگ و هنر را بگیرد، از حسن روحانیِ رئیس‌جمهور جمهوری اسلامی ایران که در نظر جامعه‌ی جهانی، با فیلم‌های خودش کشوری پر از خشونت نمایش داده شده، جدا کند؟

به گزارش مشرق، اواخر مرداد سال 57 وقتی خبر آتش‌سوزی سینمارکس آبادان در کشور پیچید، دو فرضیه در مورد عاملان ارتکاب این جنایت وجود داشت. فرضیه‌ی اول از تریبون‌های نهادها و رسانه‌های رسمی دولتی در جریان انتشار بود که ادعا داشت گروه‌های چپ‌گرای اسلامی یا مذهبیون افراطی دنباله‌روی روحانیت، در اعتراض به فحشای سینمای رژیم پهلوی رکس را به همراه تماشاگران داخل آن به آتش کشیده‌اند.
 
تا چندی بعد بدون آن که هیچ شاهد قطعی در این رابطه وجود داشته باشد، انتظار می‌رفت که به پشتوانه‌ی چند اقدام اعتراضی نسبت به مراکز فحشا در آستانه‌ی انقلاب اسلامی از سوی مردم که البته بدون هیچ‌گونه جرح یا حتی تهدید عمدی اتفاق افتاده بود، مسئولیت این اتفاق نزد افکار عمومی هم به دوش انقلابیون و مذهب بیفتد.
 
فرضیه‌ی دوم که عموم مردم و خصوصا طیف‌های مذهبی باور داشتند، برآن بود که رژیم خود دست به چنین جنایتی زده تا با مقصر جلوه دادن انقلابیون، بر اقبال عمومی مردم به روحانیت و اسلام اثر گذاشته و از حجم اعتراضات بکاهد.
 
شواهد، از عمد خرابکارانه‌ی حادثه اطلاع می‌داد و تاخیر در کمک‌رسانی و کنترل آتش، انگشت اتهام را به سوی دولت نشانه می‌رفت. این که داغ‌دیدگان اصلی فاجعه، گروه‌های مسلمان و مذهبی بودند آن چنان واضح بود که سه روز پس از حادثه اقلیت‌های مذهبی خوزستان، حادثه را به مسلمانان  تسلیت گفته و خود را در غم آنان شریک دانستند.
 
بسیاری از گزارش‌های روزنامه‌های شهر حاکی است که صدای تلاوت قرآن از هر گوشه شنیده می‌شد و تجمع‌های اعتراضی به رژیم در عزاهای عمومی، با دخالت شهربانی به هم می‌خوردند.
 
از سوی دیگر این که سینمارکس در منطقه‌ی مرکزی شهر واقع شده بود و عموم مخاطبان آن قشر کارگر بودند، توجیه انگیزه‌ی مذهبیون و حتی مارکسیست‌ها را برای دست داشتن در این خرابکاری سخت و غیرقابل باور می‌کرد و با حضور ده هزار شهروند خارجی در مناطق بالای شهر و مکان‌های تفریحی همراه با بی‌بندوباری مربوط به آنان، چنین انگیزه‌ای عملا غیرمتطقی می‌نمود. «گوزن‌ها» هم، آن قدر به عنوان یک فیلم مخالف رژیم مشهور بود که دلیل مضاعفی برای سلب مسئولیت از نیروهای انقلابی باشد.
 
فرضیه‌ی اول، فرضیه‌ی محبوب رسانه‌های خارجی بود چنان که رادیو لندن، در همان زمان، ریشه اصلی را ناشی از محافظه‌کاری مذهبی و هراس مردم از اثرات تکنولوژی و انحطاط اخلاقی غرب دانسته بود و تا امروز همین موضع، خط اصلی رسانه‌هایی است که هر اقدام تروریستی را به مسلمانان نسبت می‌دهند.
 
در این که فحشای سینمای دوران پهلوی موجب نارضایتی شدید مردم بود، شکی نیست اما در مقابل، برای مردم مسلمان روشن بود که اقدامی تروریستی آن هم علیه خودشان، منطقی ابلهانه است.
 
امام خمینی (ره) در پیام خود به هر دو بعد ماجرا نظر می‌کنند؛ در برابر ادعای نسبت دادن این خرابکاری به مسلمانان ابراز می‌دارند که «من‌ گمان‌ نمی‌کنم‌ هیچ‌ مسلمانی‌، بلکه‌ انسانی‌ دست‌ به‌ چنین‌ فاجعه‌‌ وحشیانه‌ای بزند، جز آنان‌ که‌ به‌ نظایر آن‌ عادت‌ نموده‌اند و خوی‌ درندگی‌ و وحشیگری‌ آنان‌ را از انسانیت بیرون‌ برده‌ باشد. من‌ تاکنون‌ اطلاع‌ کافی‌ ندارم‌، لکن‌ آنچه‌ مسلم‌ است‌ این‌ عمل غیرانسانی و مخالف‌ با قوانین‌ اسلامی‌ از مخالفین‌ شاه‌ که‌ خود را برای‌ حفظ‌ مصالح اسلام و ایران‌ و جان‌ و مال‌ مردم‌ به‌ خطر انداخته‌اند و با فداکاری‌ از هم‌میهنان‌ خود دفاع می‌کنند به‌ هر مسلکی‌ باشندـ نخواهد بود.» و سپس منافع آن را برای طرافداران تئوری توطئه‌ی جنایت سینمارکس یادآور می‌شوند که «قراین‌ نیز شهادت‌ می‌دهد که‌ دست‌ جنایتکار دستگاه‌ ظلم‌ در کار باشد که‌ نهضت‌ انسانی‌ـ اسلامی‌ ملت‌ را در دنیا بد منعکس‌ کند». چندی بعد در اولین روز بازگشت به ایران، امام اعلام می‌کند که «ما با سینما مخالف نیستیم، با فحشا مخالفیم.»
 
این استراتژی مهم همین جا روشن می‌شود. انقلاب اسلامی هم به اصل وجود سینما قائل است و هم فحشای آن را برنمی‌تابد. هم جنایت را هر کجا که باشد محکوم می‌کند و هم خود را بری از آن می‌داند و تحت تاثیر اشاره‌ی انگشت‌ دستان توطئه‌گر، خود را نمی‌بازد.
 
سی و هشت سال از فاجعه‌ی سینمارکس آبادان می‌گذرد اما همان خط توطئه‌گرانه، همچنان در رسانه‌های خارجی دنبال می‌شود و اسلام، تحت عنوان ایدئولوژی تندروی‌های مذهبی، نه تنها در آتش‌سوزی سینمارکس که مقصر هر اقدام ضدانسانی دیگری در سطح جهان جلوه داده می‌شود. اما دستگاه فرهنگی نظام استقراریافته‌ی بر اساس انقلاب اسلامی، در این بازی، کدام نقش را بر عهده گرفته‌است؟ آیا تلاش رسانه‌ای و فرهنگی دستگاه‌های دولتی کشور، شبیه تلاش بنینی در فیلم «زندگی زیباست (1997)» برای ترسیم چهره‌ی یک قهرمان مظلوم و باهوش یهودی در برابر فاشیست‌های ایتالیایی، از خود چهره‌ی قهرمانی ساخته که بی‌گناه مورد هجمه قرار گرفته است یا مثل حجت (شهاب حسینی) در فیلم «جدایی نادر از سیمین»، شمایل ساده‌لوحی را پیدا کرده که مدام از بدبختی ناشی از تندروی‌های بی‌دلیلش، مشغول خودزنی است؟
  
جمهوری اسلامی علیه جمهوری اسلامی
 
این روزها در کنار تحلیل بازتاب تصویر ایران در فیلم‌های ایرانی راه‌یافته به فستیوال‌های جهانی، باید به تصویر سیاست‌های فرهنگی کشور و بازتاب آن در پیش چشم قدرت‌ها و رسانه‌های جهان نیز بپردازیم.
 
افراطی‌گری مذهبی در جهان معنا و نشانه‌های خاص خود را دارد؛ داعش در عراق آثار به جامانده از تمدن‌های پیشین را که اکنون به عنوان آثار هنری شناخته می‌شوند، در موزه‌ها تخریب می‌کند، قربانیان خود را بدون توجه به اصول انسانی به وحشیانه‌ترین شکل ممکن سر می‌برد و گروه‌های تندروی دیگر منتسب به اسلام، در جای‌جای جهان، اقدامات تروریستی انجام می‌دهند.
 
از این سو درحالی که دولت محترم جمهوری اسلامی ایران سعی می‌کند خط خود را از طیفی که آنان را تندروی مذهبی می‌خواند، جدا کند و از این طریق خود را از دخالت داشتن در لغو بعضی کنسرت‌ها یا ممانعت از اکران برخی فیلم‌ها، مبرا جلوه دهد، عملا با تایید یا نمایش وجود چنین گفتمانی در داخل، علیه موجودیت خود به پا خاسته است.
 
تصور غالب طیف‌های لیبرال اسلامی در عرصه‌ی فرهنگ این است که با این سیاست قادر هستند در کنار آن‌چه جامعه‌ی جهانی خوانده می‌شود به مقابله با افراطی‌گری و خشونت بپردازند. حال آن که اساسا این پیش‌فرض که جامعه‌ی جهانی، بدان معنا، در حال مبارزه با خشونت و افراطی‌گری است، دست‌کم بعد از شروع قرن بیست‌ویکم و واقعه‌ی 11 سپتامبر و سایر حوادث پس از آن، فرضیه‌ای بی‌آبرو است.
 
اما ساده‌لوحانه‌تر از آن این است که با ساخت یا نمایش برخی فیلم‌ها، به طور ضمنی بخواهیم نشان دهیم واقعا آن قدر که جامعه‌ی جهانی فکر می‌کند خشن و تندرو نیستیم. فیلم «خشم و هیاهو» با تست خوانندگی جوانی شروع می‌شود که برای رفتن از کشورش در سفارت یک کشور خارجی، با سبک ضجه‌زنی، قصد گرفتن ویزا دارد و در طول فیلم به مخاطب اثبات می‌شود که ایران جای امنی برای این هنر نیست.
 
«لانتوری»، جرم، مجرم و قربانی را هم‌زمان، محصول بی‌عدالتی‌ها و خشونت‌های اجتماعی معرفی می‌کند و فرهادی نیز در نشست خبری خود اذعان می‌دارد که «فروشنده» را برای نمایش تبعات خشونت‌های اجتماعی ساخته و معتقد است که اگر غیرت مرد ایرانی که محصول تربیت اجتماعی و مذهبی اوست، نبود خشونتی علیه وسوسه‌ی ساده یک مرد (!) برای تجاوز به همسر شخصیت اصلی داستان، صورت نمی‌گرفت.
 
اگر از حق نقد و اعتراض به چنین سینمایی هم، برای طیفی که به منافع ملی می‌اندیشد، چشم‌پوشی کنیم، از منظر مدیریت فرهنگی باید از دولت پرسید که چرا دستگاه فرهنگی جمهوری اسلامی قصد دارد از خودش چهره‌ای چنین خشونت‌بار به جامعه‌ی جهانی ارائه دهد؟
 
اما مهم‌تر از آن این است که وقتی که چنین چهره‌ای را از خود ساخت، آن‌گاه چگونه می‌تواند خود را از به‌‌اصطلاح‌تندروهای مذهبی مبرا جلوه دهد؟ آیا جامعه‌ی جهانی قادر است حسن روحانیِ متعادلی را که به وزیرش می‌گوید باید جلوی تندروی‌ها در عرصه‌ی فرهنگ و هنر را بگیرد، از حسن روحانیِ رئیس‌جمهور جمهوری اسلامی ایران که در نظر جامعه‌ی جهانی، با فیلم‌های خودش کشوری پر از خشونت نمایش داده شده، جدا کند؟ اگر ایران واقعا مبتلا به مرض خشونت افراطی است، چرا دولت به جای فیلم ساختن از آن، در جهت رفع زیربنایی‌اش در جامعه تلاش نمی‌کند؟
 
 

طبیعتا موضع کلان انقلاب اسلامی نسبت به شقوق و آثار هنری معلوم است و همین که موسیقی و سینمای پر از فحشای رژیم پهلوی از اصل و ذات موسیقی و سینما جدا شد و با مهر تایید رهبران جمهوری اسلامی، به حیات خود ادامه داد، نشان از آن دارد که گفتمان‌هایی که قائل به مسئله‌زا بودن ذات موسیقی و سینما هستند، در عین احترام به خاستگاه‌های مذهبی‌شان، با نگاه و سیاست‌های کلان جمهوری اسلامی زاویه دارند و شیوه‌های غلط مدیریتی در این حوزه‌های فرهنگی را احتمالا به خاطر تکرر اشتباهات، به حساب انحراف ذاتی آن‌ هنرها گذاشته‌اند.
 
اما آیا این که دولت پس از 3 سال به خاطر آورده که 11 سال است در شهرهایی چون مشهد و قم، کنسرتی برگزار نشده است، ناشی از نوعی نگرانی فرهنگی و هنری است یا می‌توان در آستانه‌ی انتخابات، طرحی دیگر از مقاصد سیاسی احتمالی آن را در میان دید؟ آیا نبود تفریح گرانی چون شرکت در کنسرت که حتی در تهران و شهرهای بزرگ هم جز برای اقشار بالادست جامعه دردسترس نیست، می‌تواند مولد این همه نگرانی و دغدغه باشد؟
 
به نظر می‌رسد که دولت در چنته‌ی سیاست‌های متناقض خود گیر افتاده و علیه خود قیام کرده است. اگر روزی رژیم طاغوت با ابزار خشن‌نمایی نیروهای مذهبی قصد داشت که «نهضت‌ انسانی‌ـ اسلامی‌ ملت‌ را در دنیا بد منعکس‌ کند» امروز، با کمی تغییر از تقابل گفتمان مذهبی با غیرمذهبی، دولت جمهوری اسلامی ایران در سیاست‌های فرهنگی‌اش به دام تقابل بیهوده‌ی مذهبی با مذهبی افتاده است. اشتباه بزرگ‌تر آن است که این صف‌بندی در پیش چشم جامعه‌ی جهانی ادامه پیدا کند تا یک طرف که مقاصد سیاسی دارد، خود را متعادل معرفی کرده و دیگری که با منش فرهنگی انقلاب اسلامی زاویه دارد، الگوی تندروی شود.
 
حال آن که این تقابل گفتمانی هر چه که باشد باز هم موضوعی درونی است و وقتی جملات رئیس‌جمهور با صفت «moderate administration of President Hassan Rouhani» در تقابل با « Hardline sympathisers» روی پایگاه‌های خبری قرار می‌گیرد باید ترسید که شاید موضع‌گیری‌ها دارد در قالب دوگانه‌های تحمیل‌شده از سوی جامعه‌ی جهانی واقع می‌شود و هر دوسوی این دوگانه هم نهایتا به ضرر جمهوری اسلامی خواهد بود.
 
منطقا بهترین روش در چنین مواقعی، روبرو شدن با منتقدان و مخالفان سیاست‌گذاری‌ها و برنامه‌ریزی‌ها است تا از خلال گفت‌وگوهای فرهنگی و چاره‌اندیشی برای حل مسائل، راهکار درست استخراج و از تقابل‌های بیهوده و دامن زدن به شکاف‌های اجتماعی پرهیز شود و باور داریم دولتی که قادر به مذاکره با قدرت‌های متخاصم جهانی است، اگر قصد بهره‌برداری سیاسی خاصی در میان نباشد، حتما از توانایی لازم برای اقناع منتقدین خود در داخل برخوردار خواهد بود.

منبع: نسیم