حسینیه مشرق- مطابق گزارش شیخ مفید دو تن از فرزندان حضرت زینب(س) در کربلا همراه امام حسین(ع) بودند:
عبد اللَّه بن جعفر ( همسرحضرت زینب سلام الله علیها) دو فرزند خود عون و محمد را نزد امام حسین(ع) فرستاد و نامهای نیز به وسیله آن دو براى آنحضرت فرستاد که در آن چنین نوشته بود: «اما بعد تو را به خدا قسم میدهم، زمانی مرا خواندى از این سفر برگرد؛ زیرا من از این راهى که بر آن میروى بر تو ترسناکم از اینکه هلاکت تو و پریشانى خاندانت در آن باشد، و اگر امروز تو از میان بروى روشنایى زمین خاموش خواهد شد؛ زیرا توچراغ فروزان راه یافتگان و آرزو و امید مؤمنان هستى، و به راهى که میروى شتاب مکن تا من به دنبال این نامه خدمت شما برسم و السلام»
اشعار شب چهارم محرم الحرام- طفلان حضرت زینب سلام الله علیها
محمود ژولیده
خواهر ،برادر جای خود، زینب دلی دارد
چشم از تماشای امامش برنمیدارد
تا دید دارد لشگرش کم میشود،کم کم
طفلان خود را زد صدا با گریۀ نم نم
انگار یک لشگر مهیا میکند زینب
گویی سپاهی نذر زهرا میکند زینب
وقتی حمایل را برای نوجوانان بست
سربندِ یاحیدر به پیشانیِ طفلان بست
گاهی به لبخندی ز طفلان دلبری میکرد
گاهی شِگِرد رزم را یادآوری میکرد
عباس را بر دیدنِ آنان صدا میزد
او را به طرزِ زایدالوَصفی صَلا میزد
چون چلچراقی،آن دو را راهیِ میدان کرد
چشم حسینش را در آن غربت،چراغان کرد
چون یادِ آنان داده بود از قبل ،معنا را
بی وقفه میبردند بر لب نام زهرا را
با نام زهرا اشکِ دایی را در آوردند
پس در کفِ اخلاص در میدان سر آوردند
از دور،زینب صحنه را زیرِ نظر دارد
تا رَد نگردد هدیه هایش چشمِ تر دارد
اما مُسَلَم،نام زهرا کارِ خود را کرد
آقا،دعایی خواند و راهی سوی اعدا کرد
شمشیر چرخاندند و با هیبت رجز خواندند
کُشتند از آن لشگر و بِینِ عدو ماندند
انگار میشد ارباً اربا باز تکراری
از گرگها جز این تَوقع نیست رفتاری
زینب میان خیمه مشغول عبادت شد
دست دعا پایین نیامد تا اجابت شد
از دور نعش نوجوانان را به رفتن دید
دیگر صَلاحِ خویش را در خیمه ماندن دید
نجوا کنان میگفت ،زینب دل ندارد،نه؟
خواهر فدایت،جانِ من قابل ندارد،نه؟
ایکاش میشد من فدای غربتت گردم
دورِ سرت گردم ،شهیدِ نهضتت گردم
هادی ملک پور
غم جدایی تو کرده قصد جان مرا
غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا
از آن زمان که به دنیا قدم گذاشته ام
عجین به داغ نوشتند داستان مرا
چه روزگار غریبی که باز در صدد است
بگیرد از منِ دلخون، برادران مرا
زغربتت رمق راه رفتن از من رفت
اناالغریبِ تو لرزانده زانوان مرا
اجازه ای بده نذری سفره ات باشند
کرم نما بپذیر این دو قرص نان مرا
بیا و گرد خجالت ز چهره ام بردار
به خونشان بدرخشان ستارگان مرا
ادا اگر بشود حق تو زجانب من
توان مگر بدهد جسم ناتوان مرا
قدم خمید زداغ تو ..داغ طفلانم
خمیده تر نکند قامت کمان مرا
به خاطر تو زخیمه نیامدم بیرون
مگر که پی نبری چشم خونچکان مرا
نصیب باغ دلم از بهار اندک بود
خدا به خیر کند قصه ی خزان مرا
بلا عظیم تر و من صبورتر شده ام
چه سخت کرده خداوند امتحان مرا
مهدی مقیمی
کفن کنید به قدِّ رسای این دو نفر
کنید رحم به حال و هوای این دو نفر
شهادت علی اکبر عذابشان داده
که نیست بعدِ علی خیمه جای این دو نفر
من آمدم که بخواهم که با صدای خودت
و أن یکاد بخوانی برای این دو نفر
عزیز من تو خودت را به جای من بگذار
که دلشکسته ام از گریه های این دو نفر
حسین جان بده رخصت مباش شرمنده
که بوی خون رسد از کربلای این دو نفر
اگر برای دفاعِ حریم تو باشد
چه راحت است برایم عزای این دو نفر
برای بردنِ اکبر من آمدم اما
برون ز خیمه نیایم برای این دو نفر
خودت برو و بیاور به سمت دارالحرب
اگر رسید ز میدان صدای این دو نفر
جدا نمی شود از تو برادرم حتی
به روی نی سرِ از تن جدای این دو نفر
سیدمحمدمیرهاشمی
با مهر اعتبار امام شهیدها
شش دانگ عشق خورده بنام شهیدها
وقتی شهید نام خداوند عالم است
یعنی خدایی اند تمام شهیدها
دشمن شکن وصیتشان اقرا بسم رب
مانده زمین سلاح پیام شهیدها
بر سردر مجامع بین الملل زنید
منشور زندگی ست کلام شهیدها
فرماندهی کل قوا مهدی است و بس
روز ظهور، روز قیام شهیدها
یک زینبیه عشق خروشیده و عدو
گوید صد آفرین بمرام شهیدها
اینان حسینی اند به زینب قسم که نیست
احلی من الحسین به کام شهیدها
اهل حرم کنار دو آلاله منتظر
آیا خبر رسیده به مام شهیدها
درک برادر است که با حس خواهری
مادر نمی رود به خیام شهیدها
چیزی نمانده بود ز ابدان پاکشان
وقتی رسیده بود امام شهیدها
سرها جدافتاده بدنها جدا جدا
تنها نه این دوگل، که تمام شهیدها
مهدی رحیمی
خوب میدانند اینجا از کسی سر نیستند
چشم در راه محبت های مادر نیستند
سخت شرمنده ست زینب از حسین خویش که
با علی ها هدیه های او برابر نیستند
وقت تزیین کردنِ عون و محمد با زره
از صمیم قلب خوشحال است دختر نیستند
مادری در خیمه اش می داد دلداری به خویش
بچه های من که رعناتر از اکبر نیستند
بچه های من اگر لب تشنه هم جان می دهند
هر دوتا هم تشنه تر از حلق اصغر نیستند
چون رباب و نجمه نه خاموش ماند و گفت که
با حسین بن علی آن ها که خواهر نیستند
تا که آرامش بگیرد بارها با خویش گفت
پیش عباس و حسین این ها برادر نیستند
تا فقط خواهر شود در کربلا این بار گفت
بچه های من خدا را شکر دیگر نیستند