کد خبر 644533
تاریخ انتشار: ۲۷ مهر ۱۳۹۵ - ۱۰:۰۴

اینکه با تمام بضاعت برای محافظت از داشته‌های ایمانی و ملی و مادی خویش به دفاع با دست‌های خالی برخاستیم، گنجینه‌ای تمام نشدنی است که هنوز هم ناگفته‌های بسیاری دارد. آنچه مردم استان ایلام در محورهای مختلف دفاعی انجام دادند هرگز کمتر از حماسه‌های بیشتر دیده شده استان‌های دیگر کشورمان نیست و این تقصیر بیش از سایر عوامل بر گردن نویسندگان و پژوهشگران بومی این استان است. چه بسیار گمنامان حماسه‌سازی که در زمان خود بسیار هم نامآور و دلیر بوده‌اند و خدمات ارزنده‌ای داشته‌اند و چه بسیار حماسه‌های گم شده در دشت‌ها و دره‌های این استان که حتی نزدیک‌ترین افراد هم از آنها بی‌خبرند.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، برای شناخت بیشتر یکی از گمنام‌ترین سرداران دفاع مقدس به نام شهید «عبدالرضا اسماعیلی» سراغ یکی از گنج‌های دفاع مقدس در استان ایلام رفتم. «محمدتقی قاسمی»جانشین اسبق سپاه امیرالمومنین(ع) از روزهای تشکیل تیپ 114 مستقل امیرالمؤمنین می‌گوید که اولین تشکیلات یگانی در استان ایلام بود و شهید اسماعیلی در تشکیل آن نقشی به‌سزایی داشت. او از «گرشیر» و حماسه‌های فراموشش با حسرت می‌گوید: با اینکه جنگ در سال 59 شروع شد ولی در سال 66 یک دوربین به استان ایلام برای ثبت حماسه‌ها دادند!

گنجینه نظامی در راه‌اندازی تیپ 114 امیرالمؤمنین

من در اواخر آبان سال 1361 با شهید «عبدالرضا اسماعیلی»، این شهید نام‌آشنا و دلاور، در زمان تشکیل، سازماندهی و راه‌اندازی تیپ 114 مستقل امیرالمؤمنین استان ایلام بود.

با توجه به اینکه در اوایل جنگ، نیروها به صورت محوری در محورهای مختلف در حال نبرد بودند، تصمیم بر این گرفته شد که اینها در قالب یک سازمان یگانی تحت عنوان یک تیپ مستقل سازماندهی شوند و مأموریت‌های خود را به شکل گروهان و گردان و تیپ در محورهای مختلف به انجام برسانند. حدود شش یا هفت نفر از نیروها برای انجام این مهم به قرارگاه «بانروشان» آمدند که بنده هم یکی از آنها بودم و از محور «بیجار» و «میمک» به آنجا آمدم. از آن گروه اولیه، اسامی «محمد بینایی» و «محمود قاسمی» از تهران و «سید محمود طالبی» از کاشان را یادم مانده است.

در آغار کار با کمبود نیرو مواجه بودیم و نیروی کادر به شدت کم داشتیم. پس از فراخوانی بسیجیان به قرارگاه بانروشان، از سپاه ایلام درخواست نیروی کادر کردیم؛ مخصوصاً در رده فرماندهی. از اولین نیروهایی که به آنجا برای آموزش و سازماندهی آمد، شهید عبدالرضا اسماعیلی بود که فرماندهی اولین گروهان آموزشی را بر عهده گرفت و مشغول به آموزش و سازماندهی تیپ شد.

رفته رفته ما متوجه شدیم که وی خیلی از ما قوی‌تر است چرا که اولا در یک مقطعی در ارتش دوره تکاوری را گذرانده بود و دوماً اینکه در عملیات‌هایی با ارتش شرکت کرده بود و تجربه اندوخته بود. فهمیدیم که در آن عملیات‌ها چند بار مجروح شده و حتی لکنت زبانی که پیدا کرده بود، به دلیل مجروحیت ناحیه دهان و فک او بود و آثار آن زخم‌های ارتش، در صورت و دست‌ها و بدن‌اش کاملاً هویدا بود.

هر چه بیشتر با او و کارهایش آشنا ‌شدیم، بیشتر متوجه شدیم که عبدالرضا گنجینه‌ای است که به آن دست پیدا کرده‌ایم؛ گنجینه‌ای که از نظر تاکتیک‌ها و مسائل نظامیِ به‌روز، فوق‌العاده قوی بود. او یک نظامی به تمام معنا بود.

فهمیدیم که او در هیچ زمینه‌ای و هیچ تاکتیکی مطلقاً چیزی کم نداشت و فوق‌العاده ورزیده بود. او در انواع جنگ‌های چریکی و پارتیزانی، تک جبهه‌ای، نبردهای دَورانی، جنگ در منطقه کوهستانی، جنگ در دشت، نبرد زرهی و مکانیزه و نبردهای دیگر، از هر نظر توانایی‌های فوق‌العاده بالایی دارد. نهایتاً هم ایشان در کمترین زمان به فرماندهی گردان ارتقا پیدا کرد.

یکی از خصوصیات‌ نظامی شهید اسماعیلی این بود که در صحنه نبرد، تمام نقاط ضعف و قوت و معایب و محاسن دشمن را به دقت رصد می‌کرد. اگر اطلاعاتی از برجستگی‌ها و توانایی‌های دشمن به دست می‌آورد، سعی می‌کرد که حتماً به آنها غلبه کند. کدام فرمانده ما اینقدر دقت داشت؟

عبدالرضا هم در عملیات‌های آفندی و هم در پدافندی، از نظر برنامه‌ریزی، مدیریت، قدرت فرماندهی، هدایت، طرح‌ریزی، استقامت و خستگی‌ناپذیری در بین فرماندهان، واقعاً نمونه بود.

یکی دیگر از ویژگی‌های این فرمانده دلاور، ولایت‌پذیری او بود؛ به طوری که در اجرای فرامین رهبرش ثانیه‌ای درنگ نمی‌کرد و مصلحت اندیشی نداشت. او همیشه اعتقاد داشت که فرامین رهبری باید دقیقاً اجرا شود؛ مخصوصا در جنگ.

از نظر فردی هم، عبدالرضا ابعاد شخصیتی مختلفی داشت. شخصیتی دوست‌داشتنی بود. او در مواقع کاری، فوق‌العاده قاطع بود و در وضعیت عادی، روابطش با نیروهایش از جنس فرماندهی بر قلوب بود. بسیار شاد و امیدوار به زندگی بود و از افراد خموده و افسرده خوشش نمی‌آمد. او از دشمن بی‌باک بود و ضمن شدت قاطعیت در مواقع لازم و در هنگامه نبرد و ضمن صلابت و شجاعت و قدرت در انجام مأموریت‌ها، در مواقع عادی با نیروهای تحت امرش رفیق بود و بر قلوب حکومت می‌کرد. ما تعجب می‌کردیم ولی او می‌گفت: هر کاری جای خودش را دارد.

او در ساختن تیپ نقش بسیار مهمی ایفا کرد. پس از اینکه تیپ 114 مستقل امیرالمؤمنین(ع) سازماندهی پیدا کرد، ما وارد محور «چنگوله» شدیم و به عنوان اولین مأموریت رسمی، دفاع از محور چنگوله و پدافند روی ارتفاعات «گرشیر» به ما محول شد. شهید اسماعیلی در خط مقدم گرشیر مسئولیت رسمی پیدا کرد.

ایستادن عاشورایی در گرشیر

گرشیر و سختی‌های گرشیر، نبردهای گرشیر، مظلومیت گرشیر و ناگفته‌هایش، نامی آشنا و مظلوم در تاریخ دفاع مقدس است. ارتفاعاتی که ما در آن استقرار پیدا کردیم، تپه‌ای بود که به نام «تپه بِلِی قان» معروف شده بود. کل ارتفاعات گرشیر حدود 400 تا 500 متر مربع مساحت داشت و این در حالی بود که هر موشک «کاتیوشا» 400 متر مربع شعاع ترکش آن است. عراق هم پنج قبضه کاتیوشا به محور گرشیر مأمور کرده بود که به صورت ضربدری آنجا را می‌زدند. موقعیتی سخت و طاقت‌فرسا بود. از طرفی ما هیچ نوع پشتیبانی آتشی نداشتیم. نیروی پیاده‌ای بودیم با سلاح «ژ.3» و تک و توکی «کلاشینکف» و تعدادی تیربار. کوچک‌ترین پشتیبانی آتش و توپخانه نداشتیم که بتواند آتش دشمن را خاموش کند. حتی نیروی احتیاط هم نداشتیم.

در گرشیر ما جاده نداشتیم و این مشکلات زیادی برایمان ایجاد کرد. وقتی جاده نداشته باشی، آب نداری، نان نداری، غذا نداری، مهمات نداری، سنگری که در برابر ترکش‌ها جان تو را حفظ کند نداری. مجروح و شهیدهای ما باید حدود یک کیلومتر به پشت گرشیر انتقال داده می‌شدند. مجموع این‌ها، شرایط بسیار سختی را در گرشیر ایجاد کرده بود.

در چنین شرایطی بود که این مرد بزرگ، عبدالرضای دلاور مقاومت کرد و ایستاد؛ به ایستادگی تاریخ تا تاریخ را بسازد. نیروهایی که در گرشیر ایستادند، عاشورایی ایستادند. چقدر از جوانان ما عبدالرضا را می‌شناسند؟ جوانی شجاع، دلاور، بی‌ادعا و متأسفانه گمنام. البته شهدا نیاز به معرفی ندارند و این ما هستیم که به معرفی آنها نیازمندیم.

ایران در «والفجر مقدماتی» قصد انجام عملیات در محورهای «دهلران»، «فکه» و «شرهانی» و منطقه «چیلات» و «بیات» داشت؛ لذا دو گروهان از نیروهای ما نیز که در گرشیر مستقر بودیم به این محورها اعزام شد. یکی از آنها به گمانم گروهان عبدالرضا بود. چیزی نگذشته بود که مشکلاتی در محور چنگوله پیش آمد و وضعیت در گرشیر بغرنج شد؛ برای همین مجبور شدیم آن دو گروهان را فراخوانی کنیم تا در ارتفاعات گرشیر پدافند کنیم. اگر چه عملیات والفجر مقدماتی با شکست مواجه شد اما ما توانستیم که با تمام وجود گرشیر را حفظ کنیم.

در گرشیر بچه‌های ما سه بار محاصره شدند و هر سه بار هم عاشورایی دفاع کردند و عاشورا را در گرشیر تکرار کردند. هر بار در این محاصره‌ها شهید و مجروح زیادی دادیم. یادم نمی‌رود که در یکی از این محاصره‌ها در یک شب 13 نفر از رزمنده‌ها شهید شدند. گردان ما در عین اینکه تلفات زیادی داد، اما تلفات زیادی هم به دشمن وارد کرد و حتی یکی از فرماندهان شجاع دشمن را روی ارتفاعات گرشیر کشتیم و جنازه‌اش جا ماند. عراق در اوج قدرت بود و ما در اوج مظلومیت. نیروهای ایلامی تنها با روحیه عاشورایی و مقاومت مثال‌زدنی خویش توانستند گرشیر را حفظ کنند. اما متأسفانه از آن همه حماسه جز خاطره‌های افرادی که در گرشیر حضور داشتند چیزی نمانده است. سال 66 به ایلام یک دوربین فیلمبرداری داده شد و از آن همه دلاوری عبدالرضاها در مقاومت عاشورایی گرشیر چیزی بر جای نمانده است. آیا امروز کسی گرشیر را می‌شناسد؟ و آیا گذر کاروان‌های راهیان نور به گرشیر می‌افتد؟

خسته کردن خستگی در گرشیر

یکبار گردان ما نوبت استراحت‌اش بود. از گرشیر عقب آمد و شهید «عبدالله فتاحی» در گرشیر مستقر شد. عبدالرضا با نیروهایش شب به مقر رسیدند و تازه می‌خواستند استراحت کنند. ساعت دو و نیم یا سه شب از مرکز پیام، برایم پیامی آوردند. من خواب بودم و پیام را کناری گذاشتم تا فردا صبح آن را بخوانم؛ اما یک لحظه فکر کردم که نکند در محور گرشیر اتفاقی افتاده باشد. زود بلند شدم و پای چراغ نفتی را بالا زدم و پیام را خواندم. دیدم نوشته است که عبدالله فتاحی شهید شده و الان محور فرمانده ندارد.

(آه می‌کشد)... خیلی برایم سخت بود؛ فوق العاده سخت. نیروی کادر هم کم داشتیم. عبدالرضا هم تازه از گرشیر با آن وضعیت، از زیر آن همه آتش برگشته بود و خسته بود. تازه می‌خواست استراحت کند. واقعاً نمی‌دانستم چکار کنم. همینجوری که پیام دستم بود از سنگر بیرون آمدم. دو بار تا کنار سنگر شهید عبدالرضا رفتم ولی شرم داشتم بیدارش کنم و بگویم که الان محور کسی را ندارد و باید برود آنجا. از طرفی نیروی دیگری هم نداشتم.

یکبار دیگر نزدیک سنگرش رفتم و نمی‌دانم چطور شد که احساس کردم عبدالرضا بیدار است. از سنگر آمد بیرون و گفت: چه خبر شده؟

با اینکه خجالت می‌کشیدم به او بگویم که چنین وضعیتی پیش آمده، گفتم: عبدالله شهید شده و الان محور کسی را ندارد.

گفت: تصمیم چیه؟

گفتم: نمی‌دانم چکار کنم. کسی هم نداریم.

فوری گفت: من می‌رم.

این مرد بزرگ بی هیچ حرفی، همان ساعت با ماشین حرکت کرد و رفت در محور مستقر شد. بدون اینکه بگوید خسته هستم، بگوید من زیر آتش بودم، بگوید من این وضعیت را پیدا کرده‌ام، بدون کوچک‌ترین بهانه‌ای و بی آنکه استراحت کرده باشد، به محور سخت گرشیر برگشت و نگذاشت جای شهید عبدالله فتاحی خالی بماند.

یکی از ویژگی‌های این مرد بزرگ، استقامت در نبرد بود. این سردار دلاور، خستگی‌ناپذیر بود. در جبهه‌ها تابلویی بود که روی آن می‎نوشتند: رزمنده‌ها خستگی را خسته کردند. عبدالرضا این شعار را عملاً به نمایش گذاشت. عبدالرضا واقعاً خستگی را خسته کرد. او در مکتب «حسین بن علی(ع)» پرورش یافته بود و هرگز در برابر دشمن احساس خستگی و ذلت‌پذیری نداشت و در نبرد نابرابری که در برابر دشمنی پر قدرت داشتیم، بسیار بی‌باک بود.

یکی از خصوصیات شهید اسماعیلی، به‌روز بودن دانش نظامی او بود به نحوی که تمام آموزش‌ها و تاکتیک‌هایش به‌روز بود و اصلاً اینگونه نبود که رفع‌تکلیفی کار کند. هر تکنیک و تاکتیکی که در جبهه نیاز بود، سریع آن را از هر طریقی که ممکن بود یاد می‌گرفت و روی نیروهای تحت امرش پیاده می‌کرد. شوق آموختن مسائل نظامی در او حتی بعد از جنگ و در زمان صلح هم ادامه داشت به طوری که غواصی آموخت و دوره عالی پیاده را در دانشگاه امام حسین (ع) گذراند. در آموزش نیروها خیلی جدی بود و یک شعاری را همیشه می‌داد و می‌گفت: اگر ما در صحنه آموزش، سخت‌ترین آموزش‌ را بدهیم، در صحنه جنگ بزرگ‌ترین پیروزی را به دست می‌آوریم .

اگر در گردان‌اش رزمنده‌های میانسال وجود داشت می‌گفت که این گردان باید در جنگ و تاکتیک، نقش غازهای وحشی را داشته باشد. به نوعی سعی کرد توانایی کماندوها را در رزمنده‌ها ایجاد کند و به آنها انگیزه بدهد.