گروه جهاد و مقاومت مشرق - وقتي با منتهي قندالي همسر جانباز اعصاب و روان محمدعلي سوراني همكلام شديم، انگار دنياي جديدي پيش رويمان گشوده شد. محمدعلي كه به دليل مشكلات روحي ناشي از جانبازياش، 14 سال تمام مفقود شده بود و عاقبت در يك پارك در جنوب شهر تهران پيدا ميشود، زندگي عجيب و خاصي دارد كه سعي كرديم در گفتوگو با همسرش گوشههايي از آن را دريابيم. شنيدن اين ماجراي خاص، تلخيهايي هم دارد كه متأسفانه ديرزماني است به دليل بيمسئوليتي برخي از مسئولان جزئي از زندگي تعدادي از خانوادههاي ايثارگران شده است. گفتوگوي ما با خانم قندالي همسر جانباز محمدعلي سوراني را پيش رو داريد.
محمدعلي سوراني يكي از همان رزمندگاني است كه با شنيدن صوت «هل من معين» امام زمانش راهي ميدان معركه ميشود تا در آزمون الهي سهيم باشد و در پي پنج سال و نيم حضور در جبهه، جانبازي نصيبش ميشود. وقتي با منتهي قندالي همسر جانباز همكلام شديم، حكايت امروز اين جانباز از آن جهت دلمان را به درد آورد كه شنيديم وقتي محمدعلي بعد از 14 سال مفقودي به خانه برميگردد و همسرش به جهاد كشاورزي كه محل اعزام محمدعلي بود ميرود و پيگير پرونده و حقوقش ميشود نهايتاً از زبان مسئولين جهاد كشاورزي استان تهران اينگونه پاسخ ميشنود كه «اين همه جانباز در خيابانها گدايي ميكنند شما هم برويد گدايي.»
از همسر جانباز ميخواهم فصل آشنايياش را برايمان بازگو كند. ميگويد: محمدعلي متولد 1328 است و من متولد 1334. با معرفي يكي از آشناها با هم ازدواج كرديم. همسرم ابتدا شغل مناسب و خاصي نداشت اما بعدها سراغ جوشكاري و رانندگي رفت. هر كاري از دستش برميآمد براي رفع حاجت خانه و خانوادهاش انجام ميداد و يك لقمه نان حلال سر سفره بچهها ميآورد.
رفت، رفت و 5 سال و نيم در جبهه مجاهدت كرد. حتي وقتي دو فرزند ديگرش به دنيا آمدند در جبهه بود. گاهي به مرخصي ميآمد و در ميان اين رفت و آمدهايش به خانه متوجه حال و روزش ميشدم. انگار موج انفجار و اثرات شيميايي كار خودش را خوب بلد بود. روح و روان محمد را به هم ريخته بود. هر چه به او ميگفتم پيگير درمانت باش، قبول نميكرد و ميگفت چيز مهمي نيست و نگران نباش.
بالاخره يك روز رفت و ديگر بازنگشت. از آخرين باري كه رفت تا زماني كه دوباره پيدايش كردم 14 سال ميگذشت. محمد جانباز شده بود و فراموشي و موج انفجار باعث شد سالها مفقود شود. بعد از 14 سال انتظار و مشقتهايي كه در نبودش تحمل كردم در يكي از پاركها پيدايش كرده بودند. 14 سال با شش فرزند و نداري و دستتنگي و بيكسي در يك اتاق شش متري روزگار گذراندم.
بچهها در نبود پدر خيلي اذيت شدند، الان هم بچهها آنطور كه بايد موفق نيستند. بعد از پيدا شدن محمدعلي، ديدم جسم و روح سالمي ندارد. مريض بود و موج انفجار باعث شده بود كه فراموشي بگيرد. مطمئنم اگر امروز هم حالش سر جايش بيايد ميگويد براي دفاع از حرم هم ميروم.
درد دلهاي همسر جانباز ادامه دارد و من مات و مبهوت عملكرد نادرست مسئولان جهاد كشاورزي هستم. ايشان در ادامه ميگويد: من به خاطر جنگ همه چيزم را از دست دادهام. همسرم كارمند جهاد كشاورزي بود. وقتي به دنبال كار جانبازياش ميروم با رفتاري ناصحيح دلمان را به درد ميآورند. ابتدا كه بهانه عدم حضور همسرم بود و امروز كه او پيدا شده بهانههاي ديگر ميتراشند و در نهايت همه دوندگيها و غرولند شنيدنها حقوق بخور و نميري را برايمان هماهنگ كردهاند. آن هم با شهادت دادن همرزمان و دوستانش كه گواهي دادند محمد رزمنده بوده است.
اما اين اواخر كه به جهادكشاورزي استان تهران و محل اعزامش رفتم و خواستم تا درصد جانبازياش را مشخص كنند و از حقوق كمش شكوه كردم، مسئولين جهاد كشاورزي استان تهران به من گفتند: آنقدر ما جانباز داريم كه در خيابان گدايي ميكنند، شما هم برويد گدايي. گفتم همسرم بيمار است و نميتواند برود، لابد من بايد بروم گدايي. گفتند برو. من ميخواهم از طريق رسانه شما صدايم را به گوش مسئولان برسانم كه آيا اين نوع صحبت با همسر جانباز درست است؟
امروز هم اگر در خانه باز بماند، همسرم ميرود گم ميشود و دو سه روزي بايد دنبالش بگردم. آدرس خانه را در جيبهايش ميگذارم تا اگر خداي نكرده گم شد، كسي بتواند او را به خانه بازگرداند.
* صغري خيلفرهنگ / روزنامه جوان