در ادامه بخشهایی از کتاب «مدافعان حرم» انتشارات شهید ابراهیم هادی را با هم میخوانیم:
توی مسجد فعالیت میکردیم. با چند نفر از همسن و سالهای خودمان برنامههای بسیج و فرهنگی را گسترش دادیم.
درست سال 1384 بود. بعضی وقتها با رفتاری مسجدی به یک فلافلفروشی در پشت مسجد میرفتیم.
پسرکی حدود شانزده سال در آنجا کار میکرد. خیلی با ادب بود. معلوم بود که از خانوادهای ریشهدار است.
یک روز سیدعلی مصطفوی گفت: این پسر باطن پاکی داره، حیفه اینجا بمونه، من باید این پسر رو جذب مسجد کنم.
با این پسرک فلافل فروش طرح رفاقت ریخت. با سلام و علیک شروع شد. چند بار هم به او گفت: ما توی مسجد برنامههاهی فرهنگی داریم. اگه دوست داشتی بیا. اما این پسر بهانه میکرد که وقت ندارم. موقع نماز موقع کاسبی ماست. صاحبکار اجازه نمیده.
تا اینکه یک شب مراسم یادوارهی شهدا برگزار شد. بعد از مراسم وقتی رو به جمعیت کردم، دیدم پسرک فلافلفروش انتهای مسجد نشسته.
سیدعلی بلافاصله به سراغ او رفت. حسابی او را تحویل گرفت.
بعد هم پرسید چه عجب این طرفها!؟ گفت: داشتم از اینجا رد میشدم که صدای مراسم را شنیدم. آمدم داخل مسجد که متوجه شدم یادوارهی شهیداست.
آن شب سیدعلی از این میهمان جدید کمک گرفت و وسایل را جمع کردیم. بعد هم یک کلاه آهنی را سر دوست جدید ما گذاشت و گفت: ببینم بهت مییاد؟
بعد هم خندید و به شوخی گفت: تموم شد دیگه، چه بخوای و چه نخوای شدی بچه مسجدی، شهدا یه کلاه آهنی گذاشتند سرت!
شوخی میکرد، اما بعد از آن شاهد بودیم که این پسرک فلافلفروش مسجد را رها نکرد. کمکم گوی سبقت را از بقیه ربود. آنقدر در مسیر شهدا و بسیج و انقلاب از بقیه جلوتر رفت که دیگر به گرد پای او نرسیدیم!
الگوی این پسرک فلافلفروش شده بود شهید ابراهیم هادی جلوی موتورش یک تصویر بزرگ از این شهید نصب کرده بود. هر جا میرفت از او میگفت.
سال 1388 در دوران فتنه، شجاعانه در مقابل صف فتنهگران ایستاد. او به افتخار جانبازی نائل شد. همان سال دوست صمیمی خود سیدعلی مصطفوی را از دست داد. فراق سید برای او بسیار سخت بود.
این پسر بهتر از ما که عمری را در مسجد گذرانده بویم راه را پیدا کرد. تحصلاتش را که نیمه کاره مانده بود تمام کرد و بعد از دیپلم راهی حوزه شد. سال 1390 تصمیم عجیبی گرفت. برای ادامه تحصیلات حوزوی به حوزه نجف رفت و به سال در همسایگی مولای متقیان زندگی کرد.
حالا دیگر هادی ذوالفقاری، یا همان پسر که فلافلفروش به الگوی بچههای مسجد ما تبدیل شده بود. هر بار که میآمد تغییرات بیشتری در رفتارش میدیدیم.
از سال 1391 بارها تقاضا کرد که از طریق عراق برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) راهی سوریه شود. اما به این بهانه که تو میهمان ما هستی و ایرانیها نباید بروند، موافقت نمیکردند.
تا اینکه فتنهی داعش در عراق شکل گرفت. امنیت حرمین عراق نیز مورد تهدید واقع شد. دیگر درنگ جایز نبود. وارد نیروهای مردمی یا همان حشدالشعبی عراق شد و عازم سامرا گردید.
یادم هست قبل از اینکه فتنهی داعش آغاز شود، هادی را در حرم امیرالمومنین(ع) دیدم. پرسیدم: اینجا چه میکنی؟!
به من گفت: آمدهام اینجا برای شهادت!
هادی اخلاق خاصی داشت، اگر کسی یکبار با او برخورد میکرد یقینا جذب شخصیت او میشد. بسیاری از نیروهای مردمی عراق با او دوست شده بودند. هادی برای نیروهای مردمی، از شور و حال بسیجیهای زمان جنگ میگفت، بعد هم برای آنها چفیه و سربند تهیه میکرد.
خلاصه اینکه پسرک داستان ما که حالا جوانی 25 ساله شده، در کنار دیگر نیروهای مردمی در اطراف سامرا مشغول مبارزه بود. 26 بهمن 1393 روزی بود که این جوان پاک و مخلص، به آرزوی دیرینهی خود رسید. شهادت در کنار حرمین عسکریین.
پیکر او در همهی حرمین عراق طواف داده شد و طبق وصیت در وادیالسلام و در کنار مولا علی(ع) به خاک سپرده شد. هادی وصیتنامهی عجیب خود را تنها چند روز قبل از شهادت نگاشت.
متن کامل وصیتنامه این طلبه شهید مدافع حرم در ادامه میآید:
اینجانب محمدهادی ذوالفقاری وصیت میکنم که من را در ایران دفن نکنند و اگر شد ببرند امام رضا علیه السلام طواف بدهند و برگردانند و همینطور که در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در وادیالسلام دفن کنند و دوست دارم نزدیک امام باشد و تمام مستحبات انجام شود و در داخل دور قبر من سیاهی بزنند و دستمال گریه مشکی و غیره مثل تربت بگذارند داخل قبر من مثل حسینیه شود و اگر شد جایی که سرم میخورد به سنگ لحد یک اسم حضرت زهرا(س) بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ آخ نگویم و بگویم یا زهرا(س).
بالای سر من روضه و سینهزنی بگیرند و موقع دفن من پرچم بالای قبرم قرار بگیرد و در زیر پرچم من را دفن کنید و زیاد یاحسین(ع) بگویید و برای من مجلس عزا نگیرید چون من به چیزی که میخواستم رسیدم و برای امام حسین و حضرت زهرا مجلس بگیرید و گریه کنید و رو به قبله صحیح دفن کنید چون قبله در نجف اختلاف دارد و روی سنگ قبرم اسم من را نزنید و بنویسید که اینجا قبر یک آدم گناه کار است یعنی العبد الحقیر و المذنب و یا مثل این؛ پیراهن مشکی هم بگذارید داخل قبر.
پشت سر ولایت فقیه باشید/حجابها بوی حضرت زهرا(س) نمیدهد؛ آن را زهرایی کنید
وصیتم به مردم ایران و در بعضی از قسمتها برای مردم عراق این است که من الان حدود سه سال است که خارج از کشور زندگی میکنم مشکلات خارج کشور بیشتر از داخل کشور است قدر کشورمان را بدانند و پست سر ولی فقیه باشند و با بصیرت باشند چون همین ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید و از خواهران میخواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا رعایت بکنند نه مثل حجابهای روز چون این حجابها بوی حضرت زهرا(س) را نمیدهد.
امام زمان را تنها نگذارید
از برادرانم میخواهم که غیر حرف آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند جهان در حال تحول است دنیا دیگر طبیعی نیست الان دو جهاد در پیش داریم اول جهاد نفس که واجبتر است زیرا همه چیز لحظه آخر معلوم میشود که اهل جهنم هستیم یا بهشت، حتی در جهاد با دشمنها احتمال میرود که طرف کشته شود ولی شهید به حساب نیاید چون برای هوا نفس رفته جبهه و اگر برای هوای نفس رفته باشید یعنی برای شیطان رفتید و در این حال چه فرقی است بین ما و دشمن؟ امام زمان را تنها نگذارید.
آنها اهل شیطان هستند و ما هم شیطانی. دین خودتان را حفظ کنید چون اگر امام زمان بیاید احتمال دارد روبهروی امام باشیم و با امام مخالفت کنیم. امام زمان را تنها نگذارید من که عمرم رفت و وقت از دست دادم تا به خودم آمدم دیدم که خیلی گناه کردم و پلهای پشت سرم را شکاندهام و راه برگشت ندارم. بچههای ایران و عراق من دیر فهمیدم و خیلی گناه و کارهای بیهوده انجام دادهام و یکی از دلایلی که آمدم نجف به خاطر همین بود که پیشرفت کنم نجف شهری است که مثل تصفیهکُن است که گناهها را به سرعت از آدم میگیرد و جای گناهان ثواب میدهد این مولای ما خیلی مهربان است.
در جهاد مدافعان حرم شرکت کنید/مدافعان حرم با اسم حضرت زهرا کار تکفیریها را تمام کنند
همچنین میخواهم که مردم عراق از ناموس و وطن خودشان و مخصوصا حرمها دفاع کنند و اجازه به این ظالمان ندهند و مردم عراق مخصوصا طلاب نجف در این جهاد شرکت کنند چون دیدم که مدافع هست لکن کم است باید زیاد شود و مطمئنم که اینها(ظالمین) کم هستند و فقط با یک هجوم (جهاد) با اسم حضرت زهرا(س) میشود کار این مفسدها را تمام کرد و منتظر ظهور شویم و بهتر است که دست به دست همدیگر دهید و این غده سرطانی را از بین ببرید. برای من خیلی دعا کنید چون خیلی گناه کارم و از همه حلالیت بگیرید.
دنیا رنگ گناه دارد؛ دیگر نمیتوانم زنده بمانم
وصیت من به طلاب این است که اگر برای رضای خدا درس میخوانند و هدف دارند بخوانند و اگر اینطور نیست نخوانند. چون میشود کار شیطانی و شهریه امام را هم میگیرند؛ دیگر حرام درحرام میشود و مسئولیت دارد اگر میتوانند درس بخوانند البته همهاش درس نیست، عبودیت هم هست باید مقداری از وقت خود را صرف عبادت کنند چون طلبهای باتقوا کم داریم اول تزکیه نفس بعد درس ای داد از علم شیطانی. دنیا رنگ گناه دارد دیگر نمیتوانم زنده بمانم. انشاءالله امام حسین(ع) و حضرت زهرا(س) و امام رضا(ع) در قبر میآیند.
19 بهمن ماه سال 1393
العبد الحقیر و المذنب الضعیف محمدهادی ذوالفقاری