در ریشهشناسی لغت هالووین (Halloween) آمده است که این کلمه ترکیب شدهی دو کلمه (hollowed evening) بوده است که در زبان ما معنی "ظهر مقدس" میدهد.
امروزه جشن سه روزه هالووین در بیش از 30کشور جهان همه ساله در تاریخ 31 اکتبر آغاز میشود. کشورهایی همچون آلمان، ایتالیا بریتانیا، سویس، رومانی، روسیه، کانادا، ایرلند، استرالیا، فیلیپین، ژاپن، چین و حتی دبی از جمله این 30 کشور میباشند.
در تقویم مسیحی یک نوامبر، به نام روز مقدسان نامگذاری شده است که مردم برای تمام قدیسین از دنیا رفته دعا میکنند (در قرن هشتم پاپ جورج سوم روز اول نوامبر را به عنوا روز دعا برای همه مردگان قدیس نامگذاری کرد). و روز دوم نوامبر روز دعا برای افرادی است که تازه از این دنیا رفتهاند. 31نوامبر یعنی یک روز قبل از شروع این دو روز مقدس مسیحی، به روز هالووین نامگذاری شده است که در فرهنگ مسیحی اروپایی این طور مرسوم شده است که به استقبال دور روز مقدس اول و دوم نوامبر میروند. از این رو به این سه روز متوالی یعنی
31اکتبر روز هالووین (Halloween)
1نوامبر روز مقدسان (All Hallow’s Day)
2نوامبر روز دعا برای تازه رفتگان (All Souls' Day)
در فرهنگ مسیحی (Allhallowtide) گفته میشود.
در مورد چرایی پوشیدن لباسهای غیرعادی در این روز توسط مردم سند محکمی در دست نیست اما تاریخپژوهان دلیل پوشیدن این دست لباسهای غالبا ترسناک را برگرفته از اختلاط فرهنگ سلتیکی در فرهنگ مسیحی میدانند. در فرهنگ سلتیکی پوشیدن لباسهای ترسناک در این روز به دلیل فراری دادن ارواح خبیثه صورت میگیرد. به گفته مورخین در فرهنگ سلتیکی که از دو هزار سال پیش بهجای مانده است اول نوامبر روز پایان فصل برداشت محصولات زراعی و روز شروع تاریکی زمستان و مرگ طبیعت میباشد.
غرب مدرن
پس از رنسانسمعرفتی، که در غرب با حذف دین از جامعه اتفاق افتاد، مذهب و ادیان به امری شخصی و درونی نزد مردم تبدیل شد و به عبارت دیگر مذهب در سیاست به طور کلی نقشی بازی نمیکرد. با گذشت سه قرن، به دلیل حذف دین مسیحیت از بطن جامعهی غربی میتوان با اطمینان گفت که غرب سنگ بنای تمدن خود را این بار نه بروی دین، بلکه بر روی انسان پایهگذاری کرده و حال همه چیز با انسان تعریف میشد. سه قرن زمان کافی میباشد تا یک تمدن را از نو و این بار برپایه انسانگرایی (اومانیسم) بنا نهاد. امروز و در قرن بیستویک در دنیایی زندگی میکنیم که به وضوح میتوان دید که تمدن جدید با محوریت انسان به چه شکل توانسته خود را استوار نگه دارد و اینکه اصولا مبنا قرار گرفتن انسان، چگونه دنیایی را برای جهانیان میسازد. امروزه از سادهترین تا پیچیدهترین مظاهر این تمدن، از علم و فکر گرفته تا تکنولوژی و ابزار، همه محصول تمدنی هستند که در قرن 17 پایههای فکری آن برای اولین بار گذاشته شد. همه مظاهر تمدن غربی امروز محصول و میوه درخت انسانگرایی است. از این رو صحبت در مورد نقاط ضعف این تمدن با مبنا قرار دادن انسان بسیار ساده شده است. در مورد محصول این تمدن، امروز راحتتر میتوان نظر داد و آن را به نقد کشید.
به گفته هربرت مارکوزه اندیشمند آلمانی قرن بیستم، که از اعضای اصلی مکتب فرانکفورت بوده است، تمدن غربی انسان را هرلحظه به سمت تکساحتی شدن پیش میبرد. اما برای فهم این جمله و اینکه انسان تکساحتی چیست و چگونه آیندهای در انتظار اوست باید نزدیک به نیم قرن میگذشت تا بتوان در مورد آن صحبت کرد. انسان غربی، امروزه به معنی کامل کلمه تکساحتی شده و با مفهوم "تخصص" تعریف میشود. در روزگاری این انسان، چند حرفه و هنر را با هم داشت و از زندگی چند وجهی یا چندساحتی برخوردار بود اما تمدن انسانگرای غربی این چند وجهی بودن را از وجود انسانها گرفت.
سنگ بنای تمدن غربی از انسان تعریفی ارایه داد که واجد ساحت روحانی و معنوی نبود. متفکران غربی یکی پس از دیگری ساحتهای وجودی انسان را از بین بردن و انسان را حیوانی تعریف کردند که تنها فرق آن با دیگر موجودات توان فکر کردن است. این اتفاق که در متون علوم انسانی قرن 17 و 18 رخ داد امروزه باعث به وجود آمدن تمدنی شده که مبتنی بر کتاب مقدسشان، انسان را فاقد روح میداند و از این رو در تمدن خود نیازی برای پاسخگویی به این بعد از وجود انسان لازم ندیده است. انسان غربی قرن بیست و یک، در دنیایی زندگی میکند که جسم مادی او یک سری نیازهای غریضی مشترک با حیوانات دارد، اما برای این انسان از نیاز به معنویات چیزی گفته نشده و راهی برای پاسخگویی به آن نیز عنوان نشده است.
اما این ضعف تمدن غرب، امروزه در حال نمایان شدن است. نیاز به معنویات و بعد روحانی انسان، امروزه با وضوح بیشتری دیده میشود و وجود این نیاز در غرب نشانههای خود را بروز داده است.
درست است که در تعریف انسان از نگاه غرب، وجههی روحانی دیده نشده است اما دلیل بر این نمیشود که این بعد وجودی انسان از بین برود. اما مشکل از آنجایی شروع میشود که انسان غربی درک درستی از این موضوع ندارد که این حس ونیاز در درون او از کجا آمده و نحوه پاسخگویی به آن باید به چه شکل باشد، در هر دوره به سویی کشیده شده و به دلیل عدم رفع این نیاز ما شاهد آن هستیم که در هر دهه این نیاز با روشهای مختلفی به طور ناقص جواب داده شده و پس از ناکارآمدی به مدل دیگر روی آورده است. به طور مثال این نیاز معنوی در بین جوانان دهه هشتاد غربی به صورت جنبشهای پانک و رپ خود را نشان داد. در همین دهه جنبشهای مبارزه با جنگ و خونریزی نیز نیاز روحی انسانها را مقداری ارضا میکرد.
در علم سیاست اینطور عنوان میشود که نئولیبرالیسم برای فرار از این بحران وجودی انسان غربی یعنی نیاز به معنویات سعی بر آن داشته که این دست نیازهای روحی انسان را با ترکیب کردن و ادغام آن در درون جنبشهای مردمی و انجیاوهای مردم نهاد با هدف مخالف با حاکمیت خنثی کند و تا به امروز در هر دهه با به وجودآوردن جنبشهایی فراگیر توانسته این نیاز مردم را تا حدی ارضا کند. از آخرین موارد این دست جنبشها که در دهه گذشته شاهد فراگیر شدن آن بودیم میتوان به جنبش شیطانپرستی و همچنین جنبش حفاظت از زمین اشاره کرد. این دست جنبشهای فراگیر در غرب، توانست مقداری از نیاز انسان به پرستیدن را در خود جذب کنند و طرفداران زیادی را با خود همراه کنند.
البته در کنار تمام این موارد، توان دینی-فرهنگی اقوام و مذاهب مختلف در مواجهه با انسان غربی، توانسته میزان زیادی از این نیاز انسان غربی را جذب کند. بالارفتن میزان پیروان مذهب هندو و بودا در غرب به خصوص آمریکا از نمونههای بارز این موارد است. کتاب مشهور راز که عنوان پرفروشترین کتاب سال را نیز دارد، انسان غربی تهی از معنویات را به سوی مدلی از معنویت فرا میخواند که برای انسان غربی بسیار جالب و روحانی مینمایید.
از خرده مراسمهای آیینی که به نفع پاسخگویی به این دست از نیازهای انسان غربی در بین کشورهای غربی رواج پیدا کرده است جشن هالووین میباشد. جشنی مذهبی که امروزه از مذهب تهی شده و همچون یک جشن باستانی به آن نگاه میشود. همه ساله مردمانی از بیش از 31 کشور جهان در 31 اکتبر با لباسهایی غالبا ترسناک جشنی را برگذار میکنند که از تماشای آن میتوان به میزان تهی بودن و فقدان مسائل روحانی در بطن تمدن انسانگرای غربی پی برد.
در زمانی زندگی میکنیم که این نادیده گرفتن بعد روحانی و معنوی انسان، در بین پایهگذاران فکری تمدن غربی این تمدن را با چالشی بزرگ رو به رو کرده که تا به امروز جوابی کامل برای آن پیدا نشده است. انسان غربی هر روز هرچه بیشتر از پوچ بودن و تهی بودن خود آگاه میشود و هر روز بیشتر و بیشتر برای غلبه بر این احساس ترسناک پوچ بودن از هر چیز برای خود دستآویزی فراهم میکند که این پوچی را نه درمان بلکه به طور موقت فراموش کند.