کد خبر 656654
تاریخ انتشار: ۲۹ آبان ۱۳۹۵ - ۰۸:۵۱

حالا او همچنان در گمنامی به دیار باقی شتافته است و روحش با همرزمان شهیدش مأنوس و محشور خواهد بود؛ ان شا الله.

گروه جهاد و مقاومت مشرق- طبيعي است که خيلي ها حاج حسن شايانفر را نشناسند. انگار اصرارش بر همين بود که هميشه گمنام بماند. دفتر محقرش در طبقه دوم ساختمان کيهان با آن دکوراسيون قديمي و ساده و با نوري ملايم، اضافه مي شد به لبخند مليح او و همه اينها وقتي دلنشين مي شد که باب سخن را مي گشود و گفتني هايي را مي گفت که هميشه شنيدني و جالب بود.
 
در اين چند سال آنقدر در مطالعات و پژوهشهاي تاريخ انقلاب غرق شده بود که وقتي نام شخصي برده مي شد، کتابي حرف داشت براي گفتن. حافظه اش بي نظير بود و اخلاصش هم. هيچ وقت اين برتري ها باعث نمي شد که بادي به غبغبش بيفتد و مثلا جواب سلام کسي را بي لبخند و انرژي بدهد.
 
مطالعات پي گير و مستند او در تاريخ انقلاب و استفاده از ظرفيت هاي جوانان انقلابي براي به ثمر نشستن آنها، پاورقي هاي خواندني کيهان را به صفحات تاريخ انقلاب اضافه کرد در حالي که در هيچکدام از 35 جلد آن، ردي از نام و نشان او نبود. پيام فضلي نژاد با همه تيزهوشي ها و قلم روانش، يکي از رويش هاي او براي انقلاب بود. جوانان بسياري را به عرصه مطالعه و تحقيق رهنمون شد و حاصل کارشان را با پيگيري هايش به کتاب هاي ماندگار نيمه پنهان تبديل کرد تا دشمن شناسي ايرانيان را ارتقا دهد.
 
البته بي شک خدمات او به انقلاب و نظام تا همین دیروز هم براي ما آشکار نشد و شاید با رفتنش، برخی قفل خاطراتشان را بشکنند و از او برای مان بگویند. آنچه وظيفه امروز ماست، زنده نگهداشتن یاد اوست. حالا که او بعد از سال ها کار و فعاليت شبانه روزي، به آرامش ابدی رسیده است، نباید راهش را بی رهرو رها کنیم.
 
حالا بيش از هر چيز مظلوميت و گمنامي او دل دوستانش را مي سوزاند چرا که خيلي از علاقمندان آثار او در کيهان نمي دانند که حاج حسن شايانفر به دعاي آنها و خواست الهي 6 سال پیش دوباره از تخت بيمارستان برخاست و به دفترش رفت و دوباره نوشت که بر خميني کبير و انقلاب جاودانش چه گذشت. او که با بیماری سختی دست و پنجه نرم می کرد، 22 بهمن 1389 جانی دوباره گرفت و به عرصه قلم بازگشت تا کارهای نمیه کاره اش را سر و سامانی دهد. دوباره بر پاهاي استوارش ايستاد و طبق قولي که داده بود، در این مدت 25 جلد ديگر از نيمه هاي پنهان را به فرهنگ انقلاب تقديم کرد.
 
او اینک در جوار رحمت الهی است و ما همچنان نيازمند محققان دلسوزي چون اوييم تا تلاش هايشان، چراغ راه ما و آيندگان شود...
 
***
اولین بار دانش آموزی دبیرستانی بودم که جلوی پایم ترمز زد. وقتی شنید مقصدم لانه جاسوسی است فهمید که زمان لازم برای پرسیدن و شنیدن دارد. آن روزها در رادیو سراسری برای یک برنامه زنده عصرگاهی می نوشتم و اصرار کرد که برای صفحه مدرسه کیهان بنویسم که نشد. به تازگی فرزند نوجوانش را در یک سانحه رانندگی از دست داده بود و انگار به چشم فرزندی به من نگاه می کرد. حس پدرانه عجیبی در صحبت هایش بود که قدرش را می دانستم...
 
بعد از آن بارها و بارها مسیر خانه تا مدرسه را مهمان آن پیکان ساده با آرم بزرگ کیهان بودم که حرفه ای حاج حسن شایانفر به آن اضافه می شد و هیچ وقت نه حرف های او و نه گوش های تشنه من خسته نمی شدند. دست روزگار هم که مرا برای مدتی کیهانی کرد، اتاق برادر حسن انگار لطف دیگری داشت. اصرار می کرد که در پروژه های تحقیقاتی فعال شوم و من که روح ناآرامی داشتم زیر بار نمی رفتم. شاید امروز پشیمان باشم که چرا یک تجربه کاری مشترک با این مرد نداشتم.
 
 
او رویش های زیادی برای انقلاب برجاگذاشت و البته خیلی از آدم های خائن هم با کمک او از صحنه های حساس حذف شدند. خدمات او به انقلاب و نظام تا وقتی که زنده بود برای ما آشکار نشد ولی آنچه وظیفه امروز ماست، تلاش برای تبیین ویژگی های خالصانه و متفکرانه او در سربازی بی تکلف برای نظام اسلامی و تربیت نیروهایی چون اوست.
 
حاج حسن شایانفر دنبال اسم و رسم نبود. همیشه خودش را از نگاه دوربین ها پنهان می کرد ولی وقتی نیاز می شد و انقلاب را در خطر می دید با زیرکی و کیاست به میدان می آمد و یک تنه در برابر اراجیف ضدانقلاب ایستادگی می کرد. او حافظه بسیار ویژه ای داشت و با شنیدن نام هر کدام از عناصر خودفروخته و خائن، پرونده شان را رو می کرد و با این کار به نسل سوم و چهارم انقلاب می آموخت که با چه دشمنان بی رحمی روبروست. مجموعه نیمه پنهان کیهان که تا قرن ها در تاریخ انقلاب، ماندگار می ماند گوشه ای از تلاش های اوست.
 
 
ظهر روز عاشورایی که گذشت و در حوالی بازار تهران، بعد از مدت ها او را دیدم که با همان انرژی پدرانه مرا به دیداری و نشستی در کیهان دعوت کرد. تکیه اش به عصایی چوبین بود اما در برق نگاهش می شد فهمید حاج حسن هنوز هم برای کارهای بزرگ انرژی دارد. دیدار با این مرد بزرگ محقق نشد ولی انرژی همان دیدار کوتاه، تا ابد در وجودم خواهد بود...
 
حالا او همچنان در گمنامی به دیار باقی شتافته است و روحش با همرزمان شهیدش مأنوس و محشور خواهد بود؛ ان شا الله. صلواتی بر محمد و آل محمد و قرائت سوره فاتحه، هدیه ارزشمندی است که روح بلندش را به خشنودی بیشتری رهنمون می شود...
*میثم رشیدی مهرآبادی