شهيد مهدي طهماسبي در وصيتنامه‌اش از چرايي و لزوم حضور رزمندگان مدافع حرم گفته است: «بنا به فرمايش امام حسين (ع) انسان‌ها بنده دنيا هستند و دين لقلقه زبانشان.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - شهيد مهدي طهماسبي در وصيتنامه‌اش از چرايي و لزوم حضور رزمندگان مدافع حرم گفته است: «بنا به فرمايش امام حسين (ع) انسان‌ها بنده دنيا هستند و دين لقلقه زبانشان. اما وقتي حوادث و امتحانات جدي پيش مي‌آيد آن وقت «قلّت ديانا» دينداران اندك مي‌شوند. لذا به نظر بنده حقير امروز هر كس به بهانه‌هاي مختلف نمي‌خواهد در اين راه قدم بگذارد و جزو مدافعين حرم باشد، داوطلب نمي‌شود، دلش نمي‌تپد، تلاش نمي‌كند، خواب ندارد و دغدغه ندارد (حال آن بهانه هر چه مي‌خواهد باشد اعم از زن، فرزند، پدر و مادر، زندگي، پول، درس، دانشگاه و...) يقيناً اگر صحنه كربلا هم بود دقيقاً با همين بهانه‌ها كمكي به حسين(ع) نمي‌كرد. اين اعتقاد من است اگر چه ممكن است اشتباه كنم ولي اينطور فهميده‌ام. زيرا فرياد هل من ناصر ينصرني ارباب متعلق به همه زمان‌هاست و كهنه نمي‌شود.» گفت‌وگو با فاطمه صالحي همسر شهيد را پيش‌رو داريد.
 
 
فصل آشنايي و زندگي شما و شهيد مهدي طهماسبي چطور رقم خورد؟
من اهل خوزستان و شهر ايذه هستم. پدر من و پدر آقا مهدي هر دو نظامي و در يك پادگان مشغول به خدمت بودند. با توجه به اينكه پدر آقامهدي هميشه در كار خير سبقت مي‌گرفتند اين بار هم بنا به علاقه و ميل ايشان رفت و آمد خانوادگي پيدا كرديم و همين ارتباط خانوادگي باعث آشنايي بيشتر و ازدواج ما شد و از همان ابتدا من از حجب و حياي مهدي خوشم آمد و به پاكي ايشان يقين پيدا كردم. ايشان پاسدار بود و در يكي از مراكز نظامي در قم مربيگري مي‌كرد. مهدي در همان اولين صحبت‌هايش در جلسه خواستگاري از شرايط شغلي‌اش گفت و از عاقبتي كه ممكن است برايش پيش آيد. از مأموريت‌هاي طولاني، از جانباز شدن و از شهادت و. . . مهدي حتي در مورد حقوق كمش و از نداشتن خانه و ماشين و مال دنيا هم برايم صحبت كرد.
 
شما چطور با شرايط ايشان كنار آمديد؟
به دليل اينكه پدر من هم نظامي بود با اين مسائل آشنا بودم. من به هيچكدام از داشته‌هاي دنيوي كه آقا مهدي از آنها بي‌بهره بود اهميت نمي‌دادم و برايم مهم نبود. اصلا احساس خلأ و نگراني نمي‌كردم و واقعاً پاكي نيت آقا مهدي و خوبي خانواده‌شان برايم اهميت داشت. تنها دغدغه مهدي اين بود كه با توجه به اينكه من تك دختر هستم، آيا حاضر مي‌شوم از اهواز كه خانه پدري‌ام بود دل بكنم و در قم زندگي كنم؟ من هم به خاطر اعتماد و شناخت كاملي كه از خانواده ايشان داشتم با كمال ميل قبول كردم و در حال حاضر هم واقعا از تصميمم رضايت دارم. آقا مهدي من را واقعاً خوشبخت كرد. بر اين اعتقاد بوده و هستم كه اگر پاسداري در راه حفظ دين صدمه ببيند با خدا معامله مي‌كند و اجر خود و خانواده‌اش ان شاءالله محفوظ است.
 
پس خود شما هم با مفاهيم ايثار و شهادت آشنا بوديد؟
ما ايراني‌ها بحمدالله ملت شهيدپروري هستيم. خوزستاني‌ها هم مانند ديگر مردم كشورمان، دين خود را به اسلام ادا كرده‌اند. هم در زمان جنگ هشت ساله دفاع مقدس و هم در جبهه‌هاي ديگر و هم در جبهه مقاومت اسلامي در سوريه، عراق و... به شخصه اينگونه باور داشته و دارم كه هميشه در تاريخ ملت‌ها، روزهايي پيش مي‌آيد كه بدون ايثار و فداكاري و دادن قربانيان بسياري از خطرات برطرف نمي‌شود و اهداف بزرگ و مقدس محفوظ نمي‌ماند. اينجاست كه گروهي مومن و ايثارگر بايد به ميدان آيند و با نثار خون خود از آيين حق پاسداري كنند. امروز همان زماني بود كه بايد آقا مهدي به جبهه مي‌رفت و من هم وظيفه خودم مي‌دانستم كه زينب وار مدافع عقايدم باشم و بگذارم همسرم به هدف و علاقه‌اش كه حضور در جبهه نبرد حق بر باطل است برود.
 
همسرتان چه زماني مدافع حرم شد؟
از همان اولي كه جنگ در سوريه آغاز شد، آقا مهدي هم آمادگي و علاقه براي اعزام نشان داد. اما اعزام به سوريه خيلي راحت نبود. خود آقامهدي شخصا خيلي پيگير اين موضوع شد تا در نهايت موفق به اعزام شد. قبل از عمليات آزاد‌سازي نبل والزهرا بود كه من قلباً رضايت خودم را به ايشان اعلام كردم. ايشان بابت اين رضايت من بسيار خوشحال شد. هميشه مي‌گفت همسرم فاطمه در ثواب مجاهدتم شريك است. اگر فاطمه نبود من به طور كامل موفق به انجام وظيفه‌ام نمي‌شدم. اين نكته را در وصيتنامه‌شان هم ذكر كرده است.
 
چند فرزند داريد؟
من و آقا مهدي 10 سال با هم عاشقانه زندگي كرديم و زندگي ما براي همه به ويژه فاميل زبانزد بود. حاصل اين زندگي دو فرزند به نام‌هاي امير‌محمد و حسين است. اميرمحمد متولد مرداد 89 كه در زمان شهادت پدر شش سال داشت و حسين پسر كوچكم متولد مرداد 94 است. خوب است اين خاطره را هم براي شما بگويم كه اربعين سال 93 با خانواده همسرم توفيق زيارت كربلا نصيبم شد. همان جا نذر كردم كه اگر بچه دومم پسر باشد نام حسين بر ايشان بگذارم و عاقبتش شهادت شود يعني فقط در صورتي از خداوند پسر مي‌خواستم كه قبلش عاقبت پسرم را شهادت بنويسد.
 
فرزندان تان چه نظري در خصوص رفتن پدرشان داشتند؟
موقع رفتنش كه پسر كوچكم شيرخوار بود، اما پسر بزرگم اميرمحمد خيلي واضح به من گفت كه اگر بابا برود سوريه مطمئن هستم شهيد مي‌شود ولي اشكالي ندارد مي‌رود پيش خدا آنجا جايش خوب است. هرچه گفتم مادرجان اين حرف را نزن ان شاءالله پدرت سالم برمي‌گردد باز حرف خودش را مي‌زد و واقعاً جدي داشت از شهادت پدرش مي‌گفت. انگار خدا به دل اميرمحمد انداخته بود.
 
خودتان چطور راضي به رفتن همسرتان شديد؟
من علاقه ايشان را مي‌ديدم. هيچ وقت در زندگي مانع پيشرفت‌شان نمي‌شدم. هميشه از ايشان حمايت مي‌كردم. رضايت همسرم برايم خيلي مهم بود و تابع نظراتش بودم. چون يقين داشتم كه در مسير صحيح و الهي گام برمي‌دارد. حتي براي مأموريت‌هايي كه براي‌شان پيش مي‌آمد هميشه به آقامهدي مي‌گفتم گوش به فرمان فرمانده مركزتان باش. هر وقت نياز شد حتي به مأموريت طولاني برو و بابت بچه‌ها و زندگي خيالتان راحت باشد. دغدغه رضايت من را هم نداشته باش.
 
ايشان چندبار به سوريه اعزام شدند؟
همسرم دو مرتبه اعزام شد. اعزام اولش اول دي تا بهمن ماه سال 1394 بود و اعزام دومش مربوط به خرداد 1395 مي‌شود. مرتبه اول كه رفت حدود دو ماه در جبهه حضور داشت. هر زمان كه امكانش بود تماس مي‌گرفت. مرتبه دوم سه روز آنجا بود. فقط يك بار صبح روز قبل از شهادتشان نزديك ساعت 8 بود كه تماس گرفت و دو دقيقه‌اي با هم صحبت كرديم. نمي‌دانستم آخرين باري است كه صداي همسنگر زندگي‌‌ام را مي‌شنوم.
 
آخرين وداع تان چطور صورت گرفت؟
يادآوري‌اش برايم دشوار است. كوله‌پشتي همسر عزيزم را در دست گرفته بودم و در اتاق ماندم تا بعد از خداحافظي با خانواده‌اش به بهانه گرفتن كوله‌پشتي به اتاق بيايد و خداحافظي كنيم. واقعا لحظه سختي بود. وقتي مهدي آمد كنارم من لبه تخت نشسته بودم و مهدي آماده رفتن بود. يك لحظه تمام اتفاقاتي كه ممكن بود برايش رقم بخورد جلوي چشمانم آمد. فكر اسارت، جانبازي و شهادت. فكر اينكه ممكن است بار آخري باشد كه عزيزم را مي‌بينم. بغض سنگيني گلويم را گرفت ولي چون نمي‌خواستم مهدي ناراحت برود، بغض‌هايم را فرو بردم. خيلي سخت بود انگار مي‌دانستم ديدار آخرمان است.
 
پس لحظات سختي را گذرانديد؟
بله، لحظه آخر مهدي چند بار برگشت و به پسرانش نگاه كرد مخصوصاً پسر شيرخوارمان كه واقعاً شيرين شده بود و مهدي از من خواست كه بابا گفتن را يادش بدهم تا برگردد. مي‌گفت حسابي مراقب خودت و بچه‌ها باش. نشنوم گريه كرده باشي، من مي‌روم و زود برمي‌گردم. درست گفت مثل هميشه رفت و زود برگشت اما با پيكري سوخته. خيلي سفارش اميرمحمد را به من كرد. از من هم قول گرفت كه شاد باشم مثل هميشه. همسرم خطاب به پسرانش در وصيتنامه نوشته است كه در خط ولايت فقيه قدم برداريد و تابع صددرصد و گوش به فرمان محض و مطيع اوامر رهبري باشيد. خيلي دوست دارم شما لباس پاسداري از اسلام يا لباس روحانيت به تن كنيد ولي اگر امكانش نبود حتماً درهرجايي هستيد خدا را ناظر براعمال و رفتار خود بدانيد. همسرم خطاب به هموطنانش هم نوشت عاجزانه درخواست دارم با بصيرت كامل قدم جاي پاي رهبري بگذارند.
 
خبر شهادتش را چطور به شما اطلاع دادند؟
دوشنبه عصر خانم يكي از دوستان صميمي آقا مهدي كه حدود 10 سال با هم رفت‌وآمد خانوادگي داشتيم و نزديك خانه ما زندگي مي‌كردند من را به خانه‌شان دعوت كردند و اصرار داشتند كه به سفر نروم. چند ساعتي من را پيش خودشان نگه داشتند و به دليل تماس‌هاي زيادي كه به من مي‌شد مشكوك شدم. آن لحظه تپش قلب پيدا كردم و تمام بدنم يخ شده بود. ولي بنا به قولي كه به مهدي عزيزم داده بودم كاملاً روحيه خودم را حفظ كردم و اصلاً جزع فزع نكردم چون چشم پسرم به رفتار من بود. مهدي حدود 9 سال خادم افتخاري مسجد مقدس جمكران بود. قبل از رفتنش 11خرداد ماه به جمكران رفت و پنج‌شنبه 13 خرداد اعزام شد. يك‌شنبه 16 خرداد 1395 هم بر اثر يك انفجار در القراصي سوريه به شهادت رسيد. سه‌شنبه پيكر سوخته عزيزم را براي دعاي توسل به جمكران آوردند. تا آن موقع به پسرم نگفته بودم كه پدرش شهيد شده و وقتي به بهشت معصومه به استقبال پيكر مطهرش رفتم، بعد از سلام و خوشامدگويي و تبريك شهادت به مهدي شهيدم از او خواستم خودش اميرمحمد را توجيه و آرامش كند. دغدغه من حال امير محمد بود. وقتي داخل آمبولانس رفتم، اميرمحمد در آغوشم پاي آمبولانس نشست. آرام در گوشش گفتم پسر عزيزم يك خبر برايت دارم، قول بده مثل من باشي. پسرم خيلي عجله داشت كه خبر را از من بشنود. به پسرم گفتم مامان جان بابا از سوريه برگشته ولي شهيد شده است. پسرم بدون اينكه گريه كند گفت آره مامان فهميدم. نمي‌توانست حركت كند، وقتي مي‌ديد همه جا عكس پدرش را زده‌اند و پدرش نيست. تا آخر مراسم در كنارم بود.
 
مراسم همسرم به نحو احسن برگزار شد. از همه مسئولان قدرداني مي‌كنم. آن هفته جمعه بعد از نماز جمعه از مصلاي امام خميني قم تا گلزار شهداي علي‌بن جعفر (ع)‌ مردم روزه‌دار بنا به اصرار خودشان پيكر شهيد عزيزمان را بدرقه كردند و در قطعه 22 گلزار شهداي علي‌بن جعفر به خاك سپرده شد.
 
از طعنه‌هايي كه پيرامون مدافعين حرم وجود دارد، نصيب شما هم شده است؟
در اين مسير شبهات و تهمت‌هاي فراواني به مدافعين حرم زده مي‌شود. مثلاً مي‌گويند پول مي‌گيرند يا در راه بشار اسد مي‌جنگند و... اما خيالي نيست. وعده ما با همه اين تهمت زنندگان و شايعه‌سازان باشد با حضرت زهرا (س).
 
اگر چه همه اين شبهات و تهمت‌ها جواب‌هاي بسيار واضحي دارند كه تا الان بارها و بارها گفته شده‌اند. به گفته همسرم اگر منِ سراپا تقصير را فاكتور بگيريد به نظرم مدافعين حرم از با بصيرت‌ترين افراد زمان حال ما هستند. مهدي مي‌گفت زياد شنيده‌ام كه مي‌گويند دو تا بچه داري چرا مي‌خواهي بروي؟ طوري مي‌گويند به خاطر بچه‌هايت نرو كه انگار من معني زن و بچه را نمي‌فهمم و بويي از عشق نبرده‌ام يا دلم از سنگ است! اما به نظر من حقير كاملاً بر عكس است. رزمندگان و مجاهدان در همه زمان‌هايي كه زندگي كرده‌اند عشقشان و محبتشان به خانواده صدها برابر بيشتر از كساني است كه ادعاي فهميدن زن و بچه و پدر و مادر و اقوام را دارند. ادعاي عشق و عاشقي دارند اما در اين ميان نكته‌اي وجود دارد كه اينقدر راحت از همه چيز دل مي‌كنند. عشق من به خانواده با وجود همه شيريني و لذت در مقابل عشق به ذات مقدس حق و در يك كلام عشق به همه اهل بيت(ع) پشيزي ارزش ندارد. اگر عشق به خانواده است كه در راستاي همان عشق‌هاي واقعي است ولاغير. راز دل كندن سريع و آسان از همه چيزهاي اعتباري همين عشق به اهل بيت است. حال كدام يك از مدعيان جرئت دارد قيمتي بر اين خونبها بگذارد كه قرار است به اهل من برسد و اگر زبانم لال در مسير الهي قدم بر ندارند نسبتي هم با من نخواهند داشت. طبق فرمايش حضرت آقا و مولايم سيدعلي خامنه‌اي شهادت، مرگ تاجرانه است.
* روزنامه جوان/ صغری خیل فرهنگ