به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، جمعه است و حسینیه معراج الشهدا در عین حال که شلوغ است آرامش خاصی دارد. پدر، مادر، همسر و فرزندان شهید دیگری از دلاورمردان مدافع حرم در انتظار دیدار دوباره با شهیدشان هستند که هشتمین شهید مدافع حرم شهرستان آمل نام گرفته است. همسر، گویی خودش را برای چنین روزی آماده کرده است، آخر خودش نذر کرده بود که همسرش را به سوریه بفرستد، خودش به فرمانده اصرار کرده بود که نذرش را ادا کند، دعا کرده بود و می دانست قبولی این نذر یعنی شهادت، همان چیزی که همسرش آرزویش را داشت و سال ها برای رسیدن به آن تلاش کرده بود.
شهادت، به امید دیدار با رهبر انقلاب
این آخرین وداع فاطمه و زهرای 10 ساله و 5 ساله و محمد جوادی است که دست به دست در آغوش بستگان می چرخد تا آرام بگیرد، فاطمه دختر بزرگتر که پدر او را «مادر بابا» صدا می کرد، عکس پدر را در آغوش گرفته است، دختر کوچکتر «پرنسس بابا» بود، دخترها را خیلی دوست داشت، معتقد بود دختر باید محبت پدر را داشته باشد، فاطمه و زهرا آمده اند که برای آخرین بار پدر را ببینید، بچه ها نگاه عاشقانه شان را بدرقه پیکر پدری می کنند که بی حرکت در تابوت و در قامت یک شهید خوابیده است. با اینکه پدر پیش بینی چنین روزی را می کرد و بچه ها را برای شهادتش آماده کرده بود اما فاطمه گاهی از حرف های پدر درخصوص شهادت ناراحت می شد، پدر هم به امید اینکه بعد از شهادتش بچه ها مقام معظم رهبری را از نزدیک ببینند آن ها را آرام می کرد، آخر دخترها عاشق دیدار با رهبری بودند.
تو مهدی من هستی؟!
پیکر که وارد معراج می شود در حلقه ای از دوستان و بستگان قرار می گیرد. همه دور تابوت حلقه می زنند. گل های سفید پرپر شده روی چهره نورانی شهید می نشینند. چشم دوستان شهید از اشک پر می شود. روضه خوان یادآوری می کند که روزی مهدی در جمع دوستانش در هیئت گفته بود هرکه شهید شد، کنار سفره ارباب، سفارش بقیه را بکند و امروز مهدی کنار سفره ارباب نشسته است. مادر فقط با چند جمله به استقبال پسرش می رود، با دست به پیکر فرزندش اشاره می کند و می گوید: «تو مهدی من هستی؟!» بین روضه های مداح که از غربت امام حسین (ع) می خواند پدر چند لحظه ای بلندگو را به دست می گیرد و استوار و مقاوم از فرزندی صحبت می کند که آرزویش دفاع از حرم بود، پدر می گوید که به سفارش مهدی گریه نمی کنم چرا که او راه درست را رفته است.
مهدی قره محمدی متولد سال 1364 در شهرستان آمل بود و در یگان ویژه صابرین نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خدمت می کرد. در اولین اعزامش به سوریه از ناحیه دست مجروح شد به طوری که نمی توانست سلاح به دست بگیرد، می ترسید نتواند دوباره سلاح به دست بگیرد و از عملیات های رزمی باز بماند، تمام مدتی که در ایران بود همه تلاشش را کرد تا دوباره اسلحه به دست بگیرد، روزی که بعد از سال ها توانست تیراندازی کند با همسرش تماس گرفت و این خبر خوش را به او داد.
نذر کردم اگر فرزندم خوب شود، اجازه حضور همسرم به سوریه را بدهم
مریم تاتار همسر شهید مهدی قره محمدی در 13 سال زندگی مشترکشان، تنها یک همسر نبود، او همراه و همرزم مهدی در سخت ترین لحظات زندگی بود، آنقدر به راه و هدف همسرش ایمان داشت که خودش برای رفتن دوباره او به جبهه نذر کرد. او درباره حضور دوباره همسرش در جبهه های سوریه در گفتوگو با خبرنگار دفاع پرس می گوید: پسرم محمدجواد تازه به دنیا آمده بود که مریضی سختی گرفت، هرکار کردیم خوب نشد، یک روز دلم شکست به حضرت زینب (س) گفتم که اگر پسرم خوب شود رضایت می دهم تا دوباره همسرم مدافع حرم شما شود. شاید به سه روز هم نکشید که پسرم حالش خوب شد. بعد از آن به تلاطم افتادم تا نذرم را ادا کنم. به فرمانده همسرم سفارش کردم که هرطور شده اجازه دهد مهدی به سوریه برود.
خوشحالیم که فرزندمان به آرزویش رسید
خودش می دانست این بار که برود برگشتی در آن نیست ولی به مادرش قول داده بود که اگر بازگردد سالم باشد. پیکر مهدی برگشت، همانطور که خودش دوست داشت و همانطور که به مادر قول داده بود، پیکر سالم بود، چهره نورانی مهدی در بین پرچم سه رنگ کشورمان قاب گرفته شده بود. قبل از رفتن به سوریه مهدی به همسرش چند سفارش کرده بود، اول اینکه پیراهن عزاداری اش که 10 سال بود محرم آن را می پوشید را همراهش دفن کنند. روی تربیت بچه ها به خصوص حفظ قرآنشان خیلی تاکید داشت، سفارش کرده بود بلند گریه نکنیم که دشمن، شاد نشود. پدر شهید می گوید: شهادت راهی بود که خود مهدی آرزوی آن را داشت. دو سال تمام تلاش کرد که به سوریه برود، حالا که پیکرش برگشته و به آرزویش رسیده است ما حرفی برای گفتن نداریم و خوشحالیم.