مادرم! من مسير حيات خودم را دانسته انتخاب كردم و در اين مسير افتاده‌ام و براي اين مسير انتخاب شده‌ام. مادرم! من در سوريه نامردي‌هاي زيادي ديده‌ام كه نمي‌توانم سكوت كنم، نمي‌توانم خود را شيعه علي بنامم...

گروه جهاد و مقاومت مشرق - «مادرم! من مسير حيات خودم را دانسته انتخاب كردم و در اين مسير افتاده‌ام و براي اين مسير انتخاب شده‌ام. مادرم! من در سوريه نامردي‌هاي زيادي ديده‌ام كه نمي‌توانم سكوت كنم، نمي‌توانم خود را شيعه علي بنامم و در برابر هتك حرمت اهل بيت ساكت بمانم. من بايد بروم.» اين متن بخشي از وصيتنامه شهيد مدافع حرم سردار حسين فدايي از فرماندهان لشكر فاطميون است كه به دليل شجاعتش به ذوالفقار شهرت يافته بود. حسين يكي از مسلمانان آزاده افغانستاني بود كه سال‌ها در جوار امام رضا(ع) روزگار گذراند و زماني كه ديد حرم عمه سادات در خطر هجوم اشقياست، براي دفاع از حريم بانوي مقاومت سر از پا نشناخته و راهي سرزمين شام شد. آنچه مي‌خوانيد حاصل همكلامي ما با «زهرا هاشمي» همسر شهيد است كه پيش رو داريد.
 
چطور با شهيد فدايي آشنا شديد؟ زمان آشنايي‌تان ايشان رزمنده بودند؟
شهيد فدايي متولد افغانستان بود كه در نوجواني به ايران مهاجرت مي‌كنند. وي بعد از مدتي به سپاه محمد رسول‌الله تهران مي‌رود و در سال 75 از طريق سپاه محمد رسول‌الله در پادگان امام خميني آموزش نظامي مي‌بيند. مدتي بعد براي مبارزه با طالبان به تخار افغانستان مي‌رود. نزديك يك سال در افغانستان خدمت مي‌كند و دوباره به ايران برمي‌گردد. حسين زماني كه در پادگان تهران بود با عمويم آشنا شد. چون همه خانواده‌اش افغانستان بودند، براي مرخصي به مشهد مي‌رفت و با عمويم رفت و آمد داشت تا اينكه تصميم به ازدواج مي‌گيرد و عمويم من را به ايشان معرفي كرد. من متولد 1362 هستم و همسرم 9 سال از من بزرگ‌تر بود. سال 80 كه 18 سال داشتم با هم ازدواج كرديم. سه فرزند حاصل زندگي‌ام با شهيد است. دخترم 10 ساله، پسرم محمد هشت ساله و محمود شش ساله است.
 
گويا شهيد فدايي از بنيانگذاران لشكر فاطميون هم بودند؟
همسرم از ابتدا با شهيد عليرضا توسلي فرمانده لشكر فاطميون در سپاه محمد رسول الله بود. هر دو از بنيانگذاران فاطميون بودند كه به همراه 22 نفر از رزمندگان افغانستاني سال 92 براي دفاع از حرم حضرت زينب(س) به سوريه مي‌روند و تيپ فاطميون را تشكيل مي‌دهند. زماني كه با همسرم ازدواج كردم ايشان پاسدار بود و روز خواستگاري به من گفت من يك مجاهدم و زماني كه خداي ناكرده خبري شود آن روز به پا مي‌خيزم شما اين شرطم را قبول داريد؟ من هم قبول كردم. بنابراين زماني كه فهميدم به سوريه رفتند گفتم راضي‌ام به رضاي خدا.
 
همسر شما و همرزمانشان از اولين گروه‌هاي اعزامي به سوريه بودند؛ هماهنگي‌هاي رفتنشان چطور صورت گرفت؟
آنها هيئت‌هاي مذهبي داشتند و يادم است براي مراسم دعاي توسل و زيارت عاشورا دوستانشان را به منزلمان دعوت مي‌كردند. جلسه و رفت ‌وآمد زيادي با هم داشتند. يك روز حسين آمد و گفت مي‌خواهم براي كار به كيش بروم. من قانع شدم. رفت و يك هفته زنگ نزد و از او بي‌خبر بودم. نگو با شهيد توسلي به سوريه رفته‌اند. منزل شهيد توسلي را بلد نبودم. از بستگانش سؤال كردم كه از حسين آقا خبر داريد؟ گفتند به سوريه رفتند. سال 92 بود از آن به بعد مرتب به آنجا مي‌رفت. همسرم بعد از تشكيل هسته اوليه فاطميون، فرمانده سپاه حلب و مسئول محور حضرت ابوالفضل العباس (ع) بود. اسم جهادي‌شان اوايل ابو محمود بود ولي شهيد توسلي (ابوحامد) به دليل شجاعت زياد همسرم لقب ذوالفقار (شمشير بران) را براي ايشان انتخاب مي‌كند. شمشير بران فاطمي‌ها كمر دشمن را شكسته بود.
 
شهيد در مورد سوريه و مظلوميت مسلمانان آنجا برايتان تعريف مي‌كرد؟
همان بار اول كه رفت، بعد از 15 روز از سوريه زنگ زد. گفتم چرا نگفتي سوريه رفتي؟ خنديد و گفت وقتي به ايران آمدم برايت تعريف مي‌كنم. بعدها مي‌گفت به خاطر ظلمي كه در حق مسلمانان و سربريدن شيعيان مي‌شود، من ديگر نمي‌توانم سكوت كنم. ما به سوريه مي‌رويم تا به داد اسلام برسيم. تكفيري‌ها هدفشان فقط تخريب اماكن مقدسه نيست هدفشان اسلام و كل عالم اسلام است. مي‌گفت ما به سوريه رفتيم تا از پيشروي تكفيري‌ها و داعشي‌ها به كشورهاي ديگر جلوگيري كنيم. همين جا پايشان را قطع مي‌كنيم تا به ديگر بلاد اسلامي هجوم نبرند.
 
شده بود از شهادت حرفي به ميان بياورد؟
همسرم يك روز من و بچه‌ها را به بهشت رضا برد. جلوي دوستان شهيدش گفت من خانواده‌ام را آوردم آينده‌ام را ببينند. يك روز جاي من همين جا پيش دوستانم است. روزهاي آخر عمرش هم كه به مزار شهدا رفتيم به من گفت اينجا داره پر مي‌شه من جا ماندم. چه كار كنم؟ خنديدم و گفتم هر چه خواست خدا باشد همان مي‌شود. حسين ناراحت و غمگين بود و مي‌گفت من جا مي‌مانم.
 
گفتيد كه شهيد سابقه مبارزه با طالبان را هم داشت، از اعضاي خانواده‌شان هم كسي رزمنده بود؟
پدرش سابقه مبارزاتي با طالبان را در افغانستان داشت. الان هم كه القاعده به شاخه‌هاي جبهه النصره در سوريه تبديل شده همان رزمنده‌ها در سوريه هم با القاعده و تكفيري‌ها مي‌جنگند.
 
از خاطرات حضور ايشان در جبهه چيزي شنيده‌ايد؟
يكي از دوستانشان مي‌گفت: حسين فدايي فرمانده محور بود. يك زماني مي‌خواست از محوطه‌اي كه تحت كنترل حفاظت بود خارج شود. با اينكه اختيارات بالايي داشت ولي به همه احترام مي‌كرد و اجازه مي‌گرفت. شهيد فدايي مرد بود يعني هر دفعه كه سردار فدايي را مي‌ديديم ياد ابوحامد مي‌افتاديم. بعضي شب‌ها در حلب صدايم مي‌كرد و مي‌گفت بيا مقرم، شب‌هاي سرد زمستان مي‌نشستيم صحبت مي‌كرد و حرف‌هايي مي‌زد كه عادي نبود. الان بعد از شهادتش معناي آن حرف‌ها را مي‌فهمم. به قول بچه‌ها خوبان گلچين مي‌شوند و حضرت زينب ايشان را طلبيد و پرواز كرد. حسين مردانه شهيد شد. من تا لحظه آخر صدايش را داشتم تا فهميد نيروهايش گير افتادند براي نجاتشان رفت و خودش همان جا آسماني شد.
 
گويا شما بعد از شهادتشان مطلع شديد ايشان از فرماندهان لشكر فاطميون بودند؟
همسرم فرمانده تيپ دوم فاطميون در حلب بود. من بعد از شهادتشان از مسئوليتشان آگاه شدم. چون اصلاً چيزي بروز نمي‌داد. يك روز گفتم حسين ايران امنيت دارد. مردم آرامش دارند. اگر روز عاشورا بودي شايد استقامت نمي‌كردي! در جوابم گفت اگر آن زمان هم بودم به ياري امام حسين(ع) و خاندان پيامبر(ص) مي‌رفتم. زماني كه سوريه رفتند به خوبي نشان دادند كه واقعاً اگر زمان امام حسين(ع) هم بودند دست از اهل بيت نمي‌كشيدند. همسرم زياد از خودش صحبت نمي‌كرد. من ازش سؤال مي‌كردم سوريه چه كار مي‌كني؟ مي‌گفت آب و جارو مي‌كنم. در مقر هستم و به رزمنده‌ها خدمت مي‌كنم. بعد از شهادتش فهميدم فرمانده بود و مسئوليت داشت و چه درجه‌اي داشت. وقتي كه ديگران بهشان احترام مي‌گذاشتند تعجب مي‌كردم. مي‌گفتم اگر واقعاً شما درجه‌اي نداريد چطور دوستانتان فرمانده فرمانده مي‌گويند و احترام مي‌گذارند. مي‌گفت دوستان از بزرگواري‌شان است و الا من خاك پايشان هستم.
 
چطور از شهادتشان مطلع شديد؟ نحوه شهادتشان را چطور برايتان تعريف كردند؟
قرار بود ما پيشش به سوريه برويم. تا 28 صفر منتظر خبرش بودم. به همسرم گفتم اگر رفتن ما به سوريه جور نمي‌شود برگرد بيا برويم كربلا. پارسال كه نرفتيم امسال برويم. مي‌گفت قرار است بياييد سوريه و ان‌شاءالله مي‌آييد. ساعت 9 شب تلفني با من صحبت كرد. آخر شب تا نصف شب منتظر بودم زنگ نزد. گفتم لابد نتوانسته تماس بگيرد. تا اينكه بعد از شهادت امام رضا(ع) دوستانشان آمدند و از طريق پدرم خبر شهادتش را شنيدم. در مورد نحوه شهادتش مي‌گفتند كه روز 17  آذر 94 در منطقه تك درخت در نزديكي شهرك‌هاي نبل و الزهرا در حومه شمالي حلب موقع عمليات و پاكسازي با هجوم دشمن روبه‌رو مي‌شوند. دشمن با استفاده از ماشين انتحاري پر از مواد منفجره منطقه فاطميون را منهدم مي‌كند. در همين لحظه گلوله‌اي به شكم شهيد اصابت مي‌كند كه منجر به خونريزي مي‌شود و همسرم در راه بهداري حلب به شهادت مي‌رسد.
 
بچه‌ها چطور با شهادت پدرشان كنار آمدند؟
بچه‌ها وقتي پدرشان شهيد شد بي‌تابي مي‌كردند اما بزرگ‌تر كه شدند آرام شدند. پارسال محرم كه همسرم مجروح شده بود قرار شد ما برويم سوريه براي زيارت و براي ديدنشان. بچه آخرم چهار ساله بود و قول پدرش يادش ماند وقتي رفتيم غسالخانه بهشت زهرا پيكرش را نشان بدهند پسرم مي‌گفت داريم مي‌رويم سوريه پيش بابا؟ مادربزرگش گريه مي‌كرد تا به بهشت زهرا رفتيم. همين كه پا گذاشتيم بهشت زهرا پسرم گفت: «اينجا كه سوريه نيست اينجا بهشت رضاست من مي‌دانم.» وقتي پدرش را ديد گفت: «بابا از سوريه اومد خسته شد خوابيد باز مي‌ره سوريه.» بي‌تابي‌اش ادامه داشت. دخترم زماني كه شنيد خيلي گريه كرد. بچه‌ها هميشه ناراحتند جاي خالي پدرشان را احساس مي‌كنند.
 
الان حضور شهيد را در روزمرگي‌هايتان احساس مي‌كنيد؟
من زياد خواب شهيد فدايي را مي‌بينم هميشه با لبخند و لباس سفيد است. مي‌گويم مگر شهيد نشدي؟ مي‌گويد نه من زنده ام. . . وقتي حسين شهيد شد از حضرت زينب(س) خواستم شهادت او را قبول كند و ايشان را با شهداي كربلا محشور كند و به ما صبر بدهد. براي اينكه فرزندانم ادامه‌دهنده راه پدرشان باشند به اميد بي‌بي زينب (س) و اهل بيت هستم. پدر بچه‌هايم براي بي‌بي زينب (س) رفت ما هم راهشان را ادامه مي‌دهيم.
 
جوابتان به طعنه‌زنندگان به مدافعين حرم به خصوص فاطميون چيست؟
به نظرم شهدا براي دلشان و براي هدفشان رفتند. مي‌دانستند بعد از ايشان خانواده‌‌‌شان بي‌سرپرست مي‌شوند و حامي‌شان را از دست مي‌دهند، اما شهدا نان و نامشان را فدا كردند تا اسلام زنده بماند. به افرادي كه چيزي از دفاع از اسلام و مسلمين نمي‌دانند مي‌گويم اگر استدلال شما اين است كه شهدا براي پول رفتند شما هم براي پول برويد. اگر راست مي‌گوييد! منزل شهداي مدافع حرم را ببينيد. من با سه بچه قد و نيم قد هنوز مستأجرم. از مردم خواسته‌اي ندارم فقط مي‌خواهم به عنوان وارثين شهدا پشت و حامي شهدا باشند. قدر امنيت ايران را بدانند. كشورهاي اطراف را ببينند هيچ جاي جهان امنيت ايران را ندارد؛ اين امنيت و آرامش را مديون شهدا هستيم.
* زينب محمودي عالمي / روزنامه جوان