اتفاقی که در آنجا افتاد و آن پارک را به یک قربانگاه تبدیل کرد، بسیار برای من ناگوار بود و همیشه تصور می کردم دِینی به گردنم نسبت به همکلاسان و همسایگانم وجود دارد...

گروه جهاد و مقاوت مشرق - متولد 1345 در کرمانشاه است و کارشناس علوم آزمایشگاهی. شاید همین زادگاه و مهاجرتش به تهران بر اثر جنگ تحمیلی باعث شده که دو داستان خواندنی و تاثیرگذار از دفاع مقدس در میان داستان های جدیدترین مجموعه داستانش با نام «فرشته از تهران» دیده شود. او در یک آزمایشگاه تشخیص طبی مشغول به فعالیت است اما همراهیِ دیرینه ای با نوشتن دارد و علاوه بر داستان نویسی، برخی متون در حوزه ادبیات را ترجمه نیز می کند. تا کنون سه کتاب شامل یک مجموعه داستان و دو رمان ترجمه کرده و چند کار دیگر نیز در همین حوزه در دست دارد. داستان های «خیلی وقته تموم شده» و «کوچه بن بست» دو داستان از کتاب «فرشته از تهران» است که ما را بر آن داشت تا با این نویسنده خوش قلم، گفتگویی داشته باشیم.

فضای اخلاقی خوبی بر داستان های شما حاکم است و به نوعی اخلاق فدای جذابیت نشده؛ نگاه شما به این قضیه چیست؟

در واقع هر نویسنده ای با نگاه و شخصیت خود اقدام به نوشتن می کند. من هم در نویسندگی به دنبال حفظ چارچوب ها نبوده ام و سعی کرده ام با نگاه خودم و بدون هیچ مهار و محدودیتی بنویسم و این که در داستان هایم، اخلاق حفظ شده به خاطر ذات قصه و نوع نگاه من به پدیده ها است.

اولین نوشته شما برای چه سالی است؟

از سال 80 به صورت جدی شروع به نویسندگی کردم و همچنان به صورت مداوم این کار را ادامه می دهم اما قبل از آن هم نوشته هایی داشتم.

برای نوشتن به کلاس های نویسندگی هم رفتید؟

به صورت پراکنده چند کلاس و کارگاه را گذراندم و از تجربیات برخی افراد اهل فن استفاده کردم اما به آن صورت مرتب و پیگیر به کلاس خاصی نرفتم.

نگارش داستان های این کتاب پشت هم بود یا در فواصل زمانی مختلف انجام شد؟

این داستان ها را طی دو سال نوشتم و در نهایت به صورت گزینشی از بین آنها تعدادی را برای چاپ در این مجموعه انتخاب کردم.

شیوه شما برای پرورش سوژه و خلق داستان ها چگونه بود؟

همه داستان ها به یک شکل نوشته نشد. ممکن بود زمانی با دیدن اتفاقی یا شنیدن دیالوگی، ایده ای به ذهنم برسد اما همان لحظه نمی دانستم به چه شکلی ثبتش کنم. جایی یادداشت می کردم تا زمان دیگری مراجعه کرده و درباره آن را بنویسم. از طرف دیگر گاهی کلیت یک داستان از ابتدا مشخص بود که همان زمان شروع به نوشتنش می کردم. از این رو برای نوشتن بعضی داستان ها مدت زیادی صرف شد اما برخی دیگر را در زمان بسیار کوتاهی نوشتم.

پس همین موضوع هم باعث ایجاد تفاوت در فضای داستان ها با هم شده است که هیچ ارتباط زنجیرواری بین آنها نیست...

بله؛ چون از ابتدا نیت نوشتن مجموعه داستان را نداشتم و صرفا در طول زمان داستان هایی نوشتم که مربوط به دغدغه همان دوران بود. بعد به جایی رسید که دیدم می توانم از بین آنها داستان هایی را برای یک مجموعه داستانِ مستقل انتخاب کنم.

ارتباط داستان های این کتاب با شغل شما چگونه است؟

مخاطبان اعتقاد دارند ارتباط زیادی میان کار من و نوشته های این داستان وجود دارد که البته خودم این احساس را ندارم؛ علت آن هم این است که بعضی داستان ها به خاطر حضور زیاد من در آزمایشگاه، حال و هوای آن را دارد. بسیاری از داستان ها به خاطر اتفاقاتی شکل گرفت که در طول روز می افتاد یا مراجعانی که می آمدند و ممکن بود از میان گفت و گوی آنها، ایده ای به نظرم برسد که این تأثیرات منجر به خلق داستان می شد و کاملا ناخودآگاه بود. البته از جهت جنس کار، شغل آزمایشگاه، آدم را به سمت ریزبینی و نکته سنجی سوق می دهد.

می شود گفت برخی از سوژه های شما با واقعیت تطابق دارد؟

نه؛ هیچ کدام از داستان های این کتاب واقعی نیست. صرفا ممکن است تلنگر آنها برای خلق داستان واقعی باشد؛ مثلا گفت و گوی بین دو نفر یا یک اتفاق کوچک را در نهایت تبدیل به یک داستان کرده باشم.

دو داستان از داستان های کتاب شما درباره دفاع مقدس و یکی از آن ها با نام «کوچه بن بست» مربوط به پارک شیرین کرمانشاه بود. همانطور که می دانیم هواپیماهای بعثی با بمباران پناهگاه مردم بی پناه در پارک شیرین چند صد نفر زن و کودک بی گناه را به خاک و خون کشید. این داستان چطور شکل گرفت؟

من زاده کرمانشاهم و بعدها به تهران مهاجرت کردم؛ از این رو اتفاقات و وقوع جنگ تأثیر بسزایی بر زندگی من داشته است. پارک شیرین هم محل بازی کودکی ما بود، برای همین اتفاقی که در آنجا افتاد و آن پارک را به یک قربانگاه تبدیل کرد، بسیار برای من ناگوار بود و همیشه تصور می کردم دِینی به گردنم نسبت به همکلاسان و همسایگانم وجود دارد و باید حتما این اتفاق را جایی ثبت می کردم که بالاخره از این طریق میسر شد.

کسی از اقوام شما در آن ماجرا شهید شد؟

خیر، اما برایم خیلی تفاوتی نمی کرد چرا که گویا بخشی از خاطرات من در آن جریان از بین رفت و این موضوع تفاوت چندانی با از دست رفتن عزیزان نداشت.

در داستان از اسم پارک شیرین استفاده نکردید؛ آیا علتی دارد؟

در ابتدای داستان خیلی تمایل نداشتم قضیه مشخص شود چون اندکی از داستان حالت خیالی دارد؛ از این رو کوچه بن بست بودن برای من مهم است چون این اتفاقات برای من مثل بن بستی بود که با آن روبرو شده بودم.

در آثار دیگرتان نشانی از جنگ وجود دارد؟

یک داستان دیگر هم با عنوان «خیلی وقته تموم شده» در این مجموعه داستان وجود دارد که به قصه مادری می پردازد که پسرش شهید شده و اکنون حین تماشای بازی فوتبال، صحنه های خاطره انگیزی از پسرش برایش تداعی می شود.

این امکان وجود دارد که مجموعه مستقلی با مضمون جنگ بنویسید؟

به صورت مجموعه تصمیم ندارم اما از سال 90 کاری را شروع کرده ام و در حال نگارش یک رمان هستم که ارتباط اندکی با جنگ دارد. البته اصل رمان پیرامون جنگ و به تصویر کشیدن صحنه های آن نیست اما تأثیر جنگ روی زندگی برخی خانواده های مهاجر را به وضوح نشان می دهد.

در حال حاضر این رمان در چه مرحله ای است؟

طرح کلی آن نوشته شده و اگر احساس نکنم چیزی کم دارد، به زودی تمام می شود چون 5 سال روی آن کار و تحقیق کردم. برای نوشتن آن، بعضا مصاحبه هایی با خانواده شهدا و برخی از همین مهاجران نیز انجام داده ام.

رمان شما چند صفحه است و آیا اسمی برای آن انتخاب کرده اید؟

این رمان اولین تجربه من در کار رمان نویسی خواهد بود و ممکن است 200 صفحه بشود. چند اسم هم برای آن انتخاب کرده ام که تغییر کرده و هنوز اسم قطعی ندارد.

نوشتنِ رمان سخت تر است یا داستان کوتاه؟

رمان نویسی سخت تر است چرا که علیرغم اینکه دستمان برای توصیف فضاها بسیار بازتر است اما این ترس وجود دارد که مبادا مخاطب خسته شود.

*میثم رشیدی مهرآبادی