کد خبر 730833
تاریخ انتشار: ۸ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۵:۵۵

علت حضور داستان «نور آفتاب چشمش را می‌زد» اثر الهام سیدحسینی را در این مجموعه نفهمیدم. نه از الیاس خبری هست و نه از بازگشت 175 غواص.

گروه جهاد و مقاومت مشرق -  کتاب «کجا بودی الیاس» اول از همه یک تصمیم بود. تصمیم بر انتشارِ یک واکنش! در واقع این بار ـ به عنوان یکی از معدود بارها ـ ادبیات داستانی، واکنشی طبیعی، حقیقی، ارزشمند و قابل احترام به یک مسئله تاریخی ـ با فاصله زمانی کم ـ نشان داد. «روایت» مهم‌ترین راهکاری است که می‌تواند عمق مسئله بازگشت 175 غواص را به تصویر بکشد. تصویری که روحیه و فکرِ جمعیِ یک ملت را تحت تأثیر قرار داد.

واکنش نویسندگان مجموعه «کجا بودی الیاس» به این بازگشت پر از تراژدی و حماسه، به چند دلیل، خاص بود. اول؛ صرف زمانی معقول برای چاپ: نه آن‌قدر دیر که دیگر «واکنش» محسوب نشود و نه آنقدر سریع که «رفع مسئولیت» باشد. البته کیفیت فیزیکی چاپ و مباحث مربوط به صفحه‌بندی و صفحه‌آرایی، قدری تحت تأثیر قرار گرفته که باید علت آن بررسی شود؛ اما از نظر فنی و ادبی، کیفت داستان‌های مجموعه قابل احترام و تدوین و ویراستاریِ به نسبت خوبی در مجموعه انجام گرفته است. گزینش داستان‌ها هم به نظر می‌رسد، با دقت انجام شده باشد. چه که بسیاری از نویسندگان این مجموعه، آنقدر نویسنده هستند که نیاز به «گزینش» نداشته باشند!

دوم اینکه کتاب «کجا بودی الیاس» یک محصول بود. محصول اندیشه و تفکر جمعی یک ملت، در قامت و قاموس داستان‌های نویسندگانِ مختلف. نویسندگانی از شهرها و نقاط مختلف کشور! اینجاست که ارزش «شهرستانی» بودنِ اعضای «شهرستان ادب» به وضوح آشکار می‌شود. داستان‌های این مجموعه متعلق به یک محله خاص در تهران نیستند، بلکه عصاره‌ای از احساس و تأملِ یک پهنه جغرافیایی و انسانی محسوب می‌شوند.

سوم، این کتاب، نمونه‌ای از پرداخت مناسب به ارزش‌ها بود. آسیب مهمی که در مورد داستان‌های حوزه دفاع مقدس، دامن‌گیر شده، اسارت در دامن شعارها و ستایش‌ها است. ادبیات داستانی با این رویکرد تاحدودی بیگانه است و معمولاً وقتی داستانی بخواهد با این شعارها و ستایش‌ها، طراحی و نوشته شود، حاصل کار گیراییِ هنری ندارد. اما «کجا بودی الیاس» با رعایت و اهمیت دادن به فُرم هنری، «ارزش» را نیز در متن نگاه داشته و نمونه نسبتاً خوبی از تأثیرگذاریِ این روش و رویکردِ درست را به نمایش گذاشته است. البته این مسئله قابل تعمیم به تمام داستان‌های مجموعه نیست و معدود داستان‌هایی هستند که دچار همان آسیبِ کلیشه‌پردازی و شعازدگی باقی مانده‌اند که نمی‌توان، قضاوت در مورد آن‌ها را به کل مجموعه گسترش داد.

چهارم، نویسنده‌های این مجموعه هستند که ترکیبِ متفاوت و جذابی دارند. نویسنده‌هایی، هر کدام از یک نقطه و یک شهر و دارای یک سری گرایش‌های فکری و اجتماعی. نویسندگانی که کتاب‌هایشان در بازارِ ضعیفِ این روزهای کتاب ـ به نسبت ـ بهتر و بیشتر خوانده می‌شود و در واقع، «اول» نویسنده بوده‌اند، بعد سراغ این سوژه خاص رفته‌اند؛ نه اینکه اول تصمیم بگیرند این کار را انجام دهند، بعد به اجبار بروند سراغ نویسنده شدن و نویسندگی!

پنجم، کتاب، محور دارد و شخصیت. یک «الیاس» هست و کلی روایت. همان الیاس که در صفحه اول، درباره او نوشته شده و تا پایان، داستان‌ها، با الیاس پیش می‌روند. ایده جالب توجهی است، خلق یک شخصیت داستانی با نام مشترک، در دل یک حادثه تاریخی، بعد پردازش این شخصیت از زاویه‌دیدهای مختلف.

ششم؛ این داستان‌ها همان‌قدر که نویسنده‌های مختلفی دارند، پنجره دیدگاهشان به واقعه هم متفاوت است. نمی‌توان همه داستان‌ها را با یک دید نگاه و تحلیل کرد.

روایت «روزی که شب نداشت»، خطاب به خود الیاس، شخصیت را در مخاطب آماده و پردازش می‌کند. پاراگراف‌های کوتاه و نوشتار مقطّع این متن، آن را شبیه سروده‌ای لطیف کرده است. الیاسِ داستانِ مجید قیصری، شاعرانه است و مادری شاعر دارد. مادر و فرزندی که از زاویه دید راوی، شعرِ تأثیرگذار این حادثه را سروده‌اند. داستانی که با «الیاس جان! ...» شروع می‌شود، تا در ابتدای کتاب، «تو» ی خواننده را پرت کند وسطِ داستان الیاس و 175 شهید غواص! دیگر تو خواننده نیستی، دوستی هستی که می‌گویی: الیاس جان!

 «می‌شود اینطور باشد» یک ایده ساختاری قابل اعتنا است از اینکه واقعاً می‌شود اینطور باشد! سجاد خالقی می‌رود سراغ اصل داستان، از این می‌گوید که داستانِ من، روایتی است که در ذهن من شکل گرفته از عمق این مسئله! می‌تواند در میان 175 غواص، دو شخصیتِ این شکلی باشند و این اتفاقات برایشان افتاده باشد. ابتکار در روش روایت و نوع راوی در این داستان، آن را از نظر ساختاری نسبت به تمام داستان‌های مجموعه برجسته کرده است. فقط کاش در صفحه اول داستان از اصطلاح «شخصیت‌پردازی» استفاده نمی‌شد تا مخاطب بیشتر با «روایت» طرف باشد تا با تکنیک‌های گارگاهی یک «داستان».

«قنات»، با یک کلمه شروع می‌شود: «صبح»! از یک روزِ زندگیِ یک شخصیت متفاوت حرف می‌زند، کسی که «احساس گناه» دارد. همین «احساس گناه» می‌شود درون‌مایه اثر تا نویسنده، ما را پرت کند به زاویه دیگری از واقعه و از آن طرف هم به قضیه نگاه کنیم. مثل سفر به گرای 270 درجه احمد دهقان. سیدحسین موسوی‌نیا، به خوبی با یک زاویه دید معمولی، روایت سوم شخص سیال را از ذهن پر از پریشانی شخصیت استخراج می‌کند و آنچه برای زخم جاودانه احساس گناه لازم است، از دیدگاه او ارائه می‌کند.

ابراهیم اکبری دیزگاه، طوری نمی‌نویسد که بشود از کنارِ نوشته‌اش ساده رد شد. برای من ـ به عنوان یک مخاطب ـ روایت داستان «وقتی پدر شام نخورد» به یاد ماندنی‌ترین روایت این داستان بود. درون‌مایه سرد و جامد داستان و دوری از هیاهوی سیاسی و شعاری، این داستان را به یک نمونه عالی از داستان‌های دارای موضوع ایدئولوژیک، تبدیل کرده است. روایت روزمره یک زن «برای خودش آب ریخت. لیوان را سر کشید. دوباره چند تکه خیارشور برداشت و گذاشت لای شامی‌ها.» آدم را یاد روایت ناب فیلم سینمایی «به همین سادگی» می‌اندازد. نویسنده از دل همین روایت روزمره به تَبی می‌رسد که در جامعه می‌افتد و بعد می‌شود موج! به بازگشت 175 غواص و خانواده‌هایی که قرار است از روزمرگی خارج شوند و ...

«ژنرالِ» محمود مهدوی، کوتاه‌ترین داستان مجموعه است. داستانی در فضای ذهنی یک شخصیت. نویسنده راوی اول شخص را انتخاب می‌کند تا به لایه‌های فکر یک نفر نفوذ کند. این فضای سیال، به نویسنده اجازه می‌دهد تا وارد خلسۀ شخصیت شود و زاویه دید متفاوتی را از موضوع به مخاطب ارائه دهد.

«المپیک صُبورها» عنوان جذابی ندارد، اما می‌رود به عمق حادثه. به سال‌های «رفتنِ» 175 غواص، تا «برگشتنِ» آن‌ها را معنا کند. روایت مقطّع و پر از سفیدخوانی داستان، یک داستان طولانی را در چند صفحه روایت می‌کند تا برسد به نقطه عطف مشترک همه داستان. باز به الیاس و 175 و ... داستانی بر مبنای استعاره و تشبیه. از صبور و شاه‌ماهی کارون تا الیاس و 175 غواص و کربلای چهار!

مجید اسطیری نویسنده‌ای است که نماهای داخلی زندگی شهری را برای داستانش انتخاب می‌کند. در این داستان هم سوژه‌ای پر کشش را از یک گردهمایی خانوادگی به تصویر می‌کشد تا برسد به روایت داستانش از الیاس. روایتی که باز با تمام داستان‌های قبلی تفاوت دارد. برجسته‌ترین ویژگی این داستان نسبت به تمام داستان‌های این مجموعه «کشش» و به تعبیر دیگر، تعلیق آن است. از آن داستان‌ها که برای مخاطب، لحظاتی نفس‌گیر خلق می‌کند و کنجکاوی برای خواندن سطور بعد و صفحات بعد را به جانش می‌اندازد. شاید اگر عنوان سخت‌خوان و ریتم‌دارِ برای داستان انتخاب نمی‌شد، ساختار اثر بیشتر به عنوانش می‌آمد؛ اما به هر حال زاویه دید فاصله‌دارِ داستان و نحوه ربط دادنش به بازگشت باشکوه 175 غواص و الیاس، به اندازه قابل توجهی، تحسین‌برنگیز و حرفه‌ای است.

هرچقدر داستان مجید اسطیری، نمونه خوبی از حرکت از حاشیه به متن است، داستان «ماهی‌ها» اوضاع معکوسی دارد. این داستان یک روایت اول شخص از ماجرای روزمره‌ای است که اشکالات منطقی دارد و از طرفی، جهان اطراف، صرفاً از دریچه نگاه راوی مورد قضاوت قرار می‌گیرند. دخترهای داخل مترو، آدم‌های مسیرِ راوی و ... همه از یک زاویه دید ارزیابی می‌شوند و پایان داستان، به شکلی نه‌چندان مرتبط، با سوژه کتاب پیوند می‌خورد. نه عنوان داستان و نه ساختار روایتی که ارائه می‌کند، در سطح بقیه داستان‌های این کتاب نیست.

در این مجموعه، بهترین شروع را داستان «سایه سرِ» محمدقائمِ خانی دارد: «کم چیزی نبود... مش‌کرم‌علی بعد از 13 سال گفته بود: یونس!». گذشته از این، خلق شخصیت در این داستان، بسیار استادانه صورت گرفته و می‌توان با توجه به قوت شخصیت اصلی و عدم تمرکز بر واقعه، آن را «داستانِ شخصیت» دانست. استفاده مناسب از لهجه مازنی، شخصیت‌ها و شخص‌های داستان را محسوس‌تر کرده است. این داستان در عین حال که اصلاً داستان سردی نیست و نسبت به ارزش‌ها، تمرکز زیادی را نشان داده، اما به شکل تحسین‌برانگیزی از شعار فاصله گرفته است. علت اصلی آن هم همان خلق شخصیت و شخصیت‌پردازی بسیار قوی داستان است. این داستان را هم باید جزء برجسته‌ترین کارهای این کتاب بدانیم. در این مطلب مجال بحث بیشتر نیست، اما این داستان همراه چهار داستان دیگر از کتاب «کجا بودی الیاس» نیاز به بحث و تحلیل مفصل‌تری در مجالی منفرد دارند.

علت حضور داستان «نور آفتاب چشمش را می‌زد» اثر الهام سیدحسینی را در این مجموعه نفهمیدم. نه از الیاس خبری هست و نه از بازگشت 175 غواص. اما جدا از این مسئله، روایت داستان بر تصویرپردازی استوار شده و نقطه قوت آن همین تصویرپردازی است. جنس روایت به شکلی است که به نظر می‌رسد یک خاطره واقعی به شکل داستان درآمده است.

داستان آخر با عنوان «چهار یا پنج روایت خطی از یک شکست» به قلم مجید خادم، ساختاری شبیه اسمش دارد. واقعاً چند روایت خطی از یک شکست است و صداقت و عریانی داستان، ساختاری متفاوت با دیگر داستان‌ها به آن بخشیده است. قرار دادن این داستان در پایان کتاب، به نظر انتخاب مناسبی نبوده، اما به هر حال این داستان هم زاویه‌دید متفاوتی را نسبت به «کربلای چهار» به عنوان یک شکست ارائه می‌دهد. خط آخر داستان، عصاره تمام روایت است: «اگر کمی ـ فقط و فقط کمی ـ دوام آورده بودیم ... چند روز دیگر شاید ... به کربلای پنج هم می‌رسیدیم.» عصاره‌ای که غم تحمل‌نشدنیِ یک شکست مهم را نشان می‌دهد.

نکته جالب دیگر در مجموعه اثر، حضور شخصیت مشترک دیگری است به نام «یونس». یونس و الیاس، نام دو پیامبری که این کتاب، بر اساس روایتِ قرآنی آن‌ها، داستان‌های دوران معاصر را طراحی می‌کند. یونس و آب هم یک عالمِ معنا محسوب می‌شوند که با غواص‌ها و آب و زنده‌به‌گوری، تلفیقی عمیق به نمایش می‌گذارند. در نهایت، مجموعۀ تمام این قطعات پازل، در غم و شکوه و حسرت یک دوره تاریخی مهم از کربلای 4 تا 94 را به تصویر می‌کشد برای پاسخ دادن به این پرسش مهم، خطاب به الیاس‌ها و یونس‌های آن حادثه، که «کجا بودی الیاس؟».

* علی ششتمدی

منبع: تسنیم