سرویس سیاست مشرق - دکتر هادی منافی وزیر بهداری دوران دفاع مقدس در گفتگویی با خبرنگار مشرق شرط اصلاح امور را اصلاح فردی دانست و گفت: امام خمینی واقعاً به درجه بندگی رسیده بود و حقیقتاً خدا را ناظر بر اعمال خودش میدانست. امام همان اول کار انقلاب به قم رفت تا کار را از پایه و در حوزههای علمیه درست کند، اما مجبور شد به تهران بازگردد.
متن کامل این گفتگو را در زیر میخوانیم:
********
** بهعنوان اولین سؤال بفرمایید که اساساً چگونه با امام خمینی آشنا شدید؟
آشنایی ما با امام از این طریق بود که آن زمان کسی نبود که امام را نشناسد. همه امام را میشناختند. امام کسی بود که حرف خاص خودش را میزد و مردم را به خدا دعوت میکرد. اینیکی از ویژگیهای مهم امام بود.
امام اگر مگسی روی دستش مینشست آن را نمیکشت. سعی میکرد مگس را برهاند و از خودش دور کند. درحالیکه ما بلافاصله با عصبانیت مگس را میکشیم. این نشان میدهد که او امام بود. خودش را بنده خدا میدانست. ما بنده خدا نشدیم. بنده خودم را میگویم، بنده خدا آن است که همواره خدا را ناظر بر اعمال خودش میبیند.
این خدا اگر دیده شود، انسان ارزشهایش را در زندگی میتواند تعیین کند؛ که چه چیزی ارزش است و چه چیزی ضد ارزش. هر چه خدا گفته انجام دهیم ارزش است و هر چه گفته انجام ندهیم ضد ارزش است.
امام با یک لیوان یا حتی کمتر وضو میگرفت. حالا ما میخواهیم پز هم بدهیم که خیلی اسلام بلدیم، نیم ساعت آب را باز میگذاریم که مثلاً وضو بگیریم. این یا از روی نادانی است یا تظاهر که بیشتر البته از روی نادانی است. حالا این دانایی را انسان اگر بخواهد به دست بیاورد باید از راهش برود.
الآن اینهمه گرفتاریهای ما زیاد شده برای این است که ما بنده واقعی خدا نیستیم. اگر ما واقعاً بنده خدا باشیم و خدا را دوست داشته باشیم باید بندگان خدا را دوست داشته باشیم. نمیشود انسان به طمع اینکه خودش بهتر زندگی کند حق دیگر بندگان خدا را ضایع کند.
** اولین ملاقات حضوری شما با امام چه زمانی بود؟
امام تازه برگشته بود به کشور که ایشان را چند روزی آوردند به بیمارستان قلب. امام اول که آمد رفت به قم. چرا به قم رفت به نظر شما؟
** میخواست از سیاست دور باشد.
بحث سیاست نبود. همه کار امام سیاست بود. امام میخواست طلبهها را درست تربیت کند. میخواست آنجا را درست کند و اصلاح کند. امام را چه کسی کشید آورد تهران. بیماری قلبی داشت؟ خوب مگر الآن علمای ما هیچکدام بیمار نمیشوند؟ در همین قم افراد زیادی داریم که بیش از ۱۰۰ سال عمر کردهاند. نهایتاً امام اگر نیاز به آزمایش و اقدام درمانی داشت، میآمد تهران کارش را انجام میداد و میرفت. علامه طباطبایی چند سال عمر کرد. به تهران هم نیامد که اینجا بماند. ایشان را یکبار به تهران آوردیم بهزور هم آمد، اما ۲۴ ساعت بیشتر نماند و بازگشت رفت.
بنابراین امام چیز دیگری از ما میخواست. امام میخواست از ما انسانی تربیت کند که بنده خدا باشد. اینگونه نباشد بیافتیم به جان هم و به هم بدوبیراه بگوییم. امام به نظرم تنها کسی بود که وظیفهاش را کامل انجام داد. امام چگونه شد که آمد اینجا در جماران زندانی شد؟ از جماران امام کجا رفت؟ آنجا هم رفت در خانه آقای امام جمارانی اقامت کرد. دو اتاق آنجا گرفت و میآمد دو قدم این سوتر سخنرانی میکرد و میرفت.
الآن شما بروید محلی را که امام سخنرانی میکرد نگاه کنید. یکخانه است. گنبدی بالای آن زدهاند نصفهکاره مانده است. درودیوارش را خواستند سفید کنند، نصفه ماند. امام آنجا در حسینیه جماران سخنرانی میکرد و برمیگشت در خانهای که از آقای امام جمارانی اجاره کرده بود. به دینار پولش وسواس داشت که پول اضافه خرج نکند. خوب این امام چه شد؟ ما برای او چه درست کردیم؟
منتها امام کار خودش را کرده است. امام گفت ما این انقلاب را به ثمر رساندیم حالا باید خودتان مراقبش باشید، اگر نه آن را از شما میگیرند.
** چگونه شد که شما با امام دیدار داشتید و اولین مسئولیتی که پس از انقلاب بر عهده گرفتید چه بود؟
امام تشریف آوردند اینجا و ما علاقه داشتیم و ارتباطاتی از دور داشتیم. بنده آن موقع اوایل انقلاب در اورژانس تهران بودم. به خدمت امام رفتیم که در بیمارستان قلب بستری بود. بعد شهید رجایی که نخستوزیر بود آمد به بنده گفت که شما بیا مسئولیت وزارت بهداری را تحویل بگیر. بنده امتناع کردم از پذیرش اما ایشان تأکید کرد که من با امام هم مشورت کردهام و این نظر امام هم هست.
من گفتم بنده اصلاً کار اجرایی نکرده بودم و اصلاً نمیدانستم وزارت بهداری یعنی چه؟ اصلاً دنبال مسئولیت گرفتن نبودم.
** با شهید رجایی چگونه آشنا شدید؟
شهید رجایی را بنده یکشب افطار دعوت کردم به منزل خودمان. درست این مصادف شد با یکسری ترورها. به شهید رجایی گفتم آقا شما مشکلی برای آمدن ندارید؟ ایشان گفتند نه. من خودم یک پیکان داشتم، ایشان را از دفترشان سوار کردم و با هم رفتیم خانه ما. بعد از افطار هم ایشان را بازگرداندم. آن موقع اینطوری اوضاع محدود نشده بود که همه جا را بگردند و ببندند. اتفاقی که الآن افتاده باعث شده بین مسئولان و مردم فاصله افتاده است درحالیکه آن موقع همه با هم بودند.
حالا بالاخره دشمن زرنگ است، خوب ما هم میتوانیم زرنگ باشیم. زرنگی در این نیست آدم برود یک گوشه پنهان شود که کسی به او نزدیک نشود.
** وقتی شهید رجایی شما را بهعنوان وزیر پیشنهاد داد، شما در دوران وزارت چه کار شاخصی انجام دادید؟
شما حساب کنید زمان جنگ بود و ما باید مجروحین را در کنار بیماران معمول مراجعه کننده به بیمارستانها مداوا میکردیم.
ما یک اشتباهی کردیم که من باید اینجا بگویم و آن اجبار در حضور پزشکان در جبههها بود. آن موقع زمان جنگ تا میگفتند فلان روز حمله است، تمام پزشکانی که بچههای معتقدی بودند را اعزام میکردیم به خط مقدم و آنجا در حد مقدورات به مجروحان رسیدگی میکردند. آن موقع بیمارستانها همه همکاری میکردند، حتی بیمارستانهای خصوصی.
واقعاً همه همکاری کردند که ما کار را پیش بردیم. خیلی کار مشکلی بود آن زمان مدیریت هم زمان آن حجم از مجروحان و بیماران عادی.
به هرجهت؛ باید در تاریخ و در ذهن ما بماند که ما درست نمیشویم مگر اینکه خودمان، خودمان را اصلاح کنیم.
** بعد از شهید رجایی در کابینه بعدی هم حضور داشتید؟
بله. در کابینه آقای موسوی هم بنده بودم؛ اما با هم سازگاری نداشتیم. چون آن بودجهای که آقای موسوی باید به وزارت بهداری میداد، چون از من خوشش نمیآمد، تخصیص نمیداد.
** یعنی آن زمان در بحبوحه جنگ و فضای انقلاب هم این رویکردها وجود داشت؟
بله. آقای موسوی کاری به آن نداشت. ما که پول را برای خودمان نمیخواستیم. کلی بیمار و مجروح داشتیم؛ اما بنده میرفتم در زمان تصویب بودجه و آن مقدار بودجه که نیاز داشتیم را تا نمیگرفتم بیرون نمیآمدم.
وقتی دوره اول نخستوزیری آقای موسوی تمام شد، یک جلسهای گذاشته بود که دکتر ولایتی و اینها را جمع کرده بود که من را به استعفا مجاب کنند. من گفتم لازم نیست که استعفا بدهم. دکتر ولایتی هم بود. گفتم مگر تو نخستوزیر نیستی، خوب مرا معرفی نکن. گفت نمیتوانم، گفتم پس معرفی کن.
بعد دکتر ولایتی و اینها آمدند یک صورتجلسهای درست کردند که من استعفا بدهم. من زیر آن نوشتم که استعفا دادن به من مربوط نیست، امام به من دستور دهد، من استعفا میدهم. من خودم که نیامده بودم که خودم برگردم. نهایتاً بنده زمانی که رفتم برای رأیگیری در مجلس، یک عدهای را قبلاً از طرف آقای موسوی فرستاده بودند که در مجلس لابی کرده بودند که من یک زن آمریکایی دارم و از این مزخرفات که من آمریکایی هستم. از این مزخرفاتی که بههیچوجه صحت نداشت. در نتیجه من نصاب آرا را نیاوردم.
بنده خودم آن موقع آقای دکتر مرندی را پیش کشیدم. ایشان بسیار فرد شریفی است و بیشترین رأی را آورد در میان افراد پیشنهادی و کار را در دست گرفت.
** کسانی که لابی کرده بودند شما رأی نیاورید افراد شاخصش چه کسانی بودند؟
در رأس آنها خود مهندس موسوی بود و بقیه آدمهای خیلی شاخصی نبودند.
** از اطرافیانش چه کسانی بودند؟
افراد شناختهشده نبودند. از آن نمایندگانی که فکر در کلهشان نبود و عقلشان نمیرسید. بیشتر همین نمایندگان و زنش که نامش از یادم رفته است.
** بعد از وزارت بهداشت کجا رفتید؟
مهندس موسوی بنده را که از وزارت بهداری برداشت، یک سازمان محیطزیست داشتیم که جای حساسی بود که اینها میخواستند درب آن را ببندند. اینگونه در ذهن اینها بود که اینجا یک جای لوکس است و مهندس موسوی میخواست آنجا را تعطیل کند.
بنده را فرستاد آنجا، به هوای آنکه من را میفرستد آنجا و بعد این سازمان را هم تعطیل میکند.
من رفتم دیدم اینجا یکی از جاهای مفید و مهم و بهدردبخور مملکت است. آمدیم خوب حفظ کردیم این سازمان را و امام هم خیلی کمک کرد. بنده شاید حدود ۱۰ سال در سازمان محیطزیست بودم و بعد رئیس نظام پزشکی هم شدم.
این جریان طرح ترافیک را ما آن موقع مطرح کردیم. من گفتم پزشکان را معاف کنید از طرح ترافیک، اما تأکید کردیم که طرح ترافیک باید اجرا شود.
** با توجه به حضور ۱۰ سالهتان، ارزیابیتان از عملکرد دولت یازدهم و خانم ابتکار در عرصه سازمان محیطزیست چیست؟
در یک کلام باید بگویم محیطزیست بسته شده و دیگر چیزی به اسم محیطزیست نداریم. محیطزیست ویران شد. اولاً این کار زنانهای نیست. این سازمان فردی را میخواهد که دائم از این مرز به آن مرز برود، محیطبانان را ببیند. خانم ابتکار باعث شد که اسلحه بچههای محیطزیست را گرفتند و آنوقت آن شکارچی و قاچاقچی اسلحه دارد و میداند این محیطبان اسلحه ندارد.
چند نفر از محیطبانان کشته شدند؟ این خانم عرضه نداشت که بیاید بنشیند بگوید که مگر میشود مأموری بگذاریم ما برای جایی، دزدی که میآید، فرد خاطی که میآید، اسلحه داشته باشد، اما این مأمور ما اسلحه نداشته باشد!
چند نفر از این محیطبانان کشته شدند و الآن دوباره اسلحه اینها را دادهاند.
** اشاره کردید که آقای موسوی بدون مشورت با شما بودجه وزارتخانه را تصویب میکرد؟ آیا چنین سیری امکان دارد که بدون حضور وزیر بودجه تصویب کنند؟
نه. من میرفتم میگفتم که ما مثلاً فلان قدر بودجه میخواهیم، اما اینها مخالفت میکردند که ما مثلاً فلان جا بیشتر به بودجه احتیاج داریم. خوب بالاخره نخستوزیر بود ایشان و مجموعه دولت زیر نظر ایشان بود. باید من میرفتم اثبات میکردم که بابا وزارت بهداشت الآن کمترین بودجه را دارد و بیشترین کار را. بیماران معمولی از یکسو و مجروحین جنگی از سوی دیگر که هزینههای زیادی دارد درمان و جابجاییهای اینها.
واقعاً رسیدگی ما به مجروحان در دوران جنگ یک معجزه بود. خدا خیلی به ما کمک کرد. خیلی پزشکان با کمال میل میآمدند به ما کمک میکردند تا اینکه اینها قانونی در مجلس تصویب کردند که هر پزشکی موظف است سالی یک ماه به جبهه برود، دیگر از همان موقع ما به مشکل برخوردیم. این اجبار واقعاً ما را با مشکل مواجه کرد.
** در بحث ترور مقام معظم رهبری هم شما در تیم پزشکی ایشان حضور داشتید؟ مقداری توضیح دهید.
جراحت مقام معظم رهبری در ترور ایشان خیلی سنگین و جدی بود. حتی بحث این شد که ایشان را به خارج بفرستیم. زمانی که ایشان در بیمارستان بستری شد و من بالای سر ایشان بودم، آن فرد به نام کلاهی که کار انفجار حزب جمهوری را انجام داد، به من زنگ زد که امشب جلسه حزب خیلی مهم است، شما هم حتماً حضور داشته باشید. من گفتم که مقداری کار دارم، در حال درمان آقای خامنهای هستم. این فرد دوباره زنگ زد. بالاخره من راه افتادم بروم مقر حزب که در میانه راه شهید رجایی تماس گرفت با بنده، با تلفنهایی که به ماشین وصل میشد.
شهید رجایی بر طبق عادتی که داشت به بنده گفت که برادر کجایی؟ گفتم که دارم میروم طرف مقر حزب برای شرکت در جلسه. گفت میگویند آنجا انفجاری صورت گرفته است. به من هم اطلاع بده که اوضاع چگونه است.
رفتم آنجا دیدم که اصلاً دیگر ساختمانی باقی نمانده است. جنازهها را همینجوری میکشیدند میآوردند و میریختند در گونی، اصلاً نمیشد کسی را شناخت.
من به شهید رجایی زنگ زدم و توضیح دادم که وضعیت چگونه است. آقای رجایی گفت که من میخواهم اینها را ببینم. من رفتم به بیمارستانها و در قسمت سردخانهها، اصرار کردم که جنازهها را ببینم. امتناع میکردند. خوب هنوز خیلی از کارکنان از دوران شاه باقی مانده بودند و حتی حرف وزیر بهداری را نمیخواندند.
بالاخره پیکر شهید بهشتی و شهید کلانتری و اینها را من پیدا کردم. به شهید رجایی اطلاع دادم و ایشان را خودم رفتم آوردم. شهید بهشتی از سینه به بالا سالم بود پیکرش؛ اما خیلیهای دیگر کاملاً پیکرشان متلاشی شده بود.
شهید رجایی آدمی نبود که خودش را ببازد، اما آنجا به شدت متأثر شد. من صندلی آوردم و او نشست. نهایتاً آنجا هنر آقای هاشمی رفسنجانی بود که این واقعه را جمع کرد.
** از روند درمان امام (ره) خاطرهای دارید؟
اصل مدیریت روند درمان امام با دکتر عارفی بود. من خیلی نمیشناختم ایشان را.
آقای خامنهای که ترور شدند برای من فرصتی شده بود که هر روز برای گزارش حال ایشان پیش امام میرفتم و ایشان مرتب از حال آقای خامنهای میپرسید. خیلی نگران آقای خامنهای بود. خوب بعد از ترور آقای خامنهای چندین حادثه بد و ترور اتفاق افتاد.
دنبال اعزام آقای خامنهای به خارج بودند. آقای دکتر سمیعی آمد آن موقع ایران و قرار شد کارهایی انجام دهد و ایشان هماهنگ کند آقای خامنهای به خارج برود که در نهایت این اتفاق نیفتاد. این دوام آقای خامنهای بود که ایشان را سرپا نگه داشت و مقام معظم رهبری سلامتش را بازیافت.
به هرجهت حوادث گوناگونی در انقلاب رخ داده است و انقلاب به سادگی به این مرحله نرسیده، همه باید از این انقلاب محافظت کنیم.
از اینکه وقت خود را در اختیار مشرق قرار دادید، از شما ممنونیم