کد خبر 754472
تاریخ انتشار: ۴ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۳:۱۴

با اشغال ایران توسط شوروی و انگلیس در اوایل شهریور سال 1320، حکومت رضاشاه سه هفته دوام آورد و پس از کش و قوسهای فراوان، پهلوی اول در تاریخ 25 شهریور از حکومت استعفا و پس از چند روز ایران را ترک کرد.

به گزارش مشرق، انقلاب صنعتی و در پی آن گسترش روزافزون ارتباطات در جهان معاصر، با خود مسائل و مباحث مختلفی را به همراه آورد. بی‌تردید دموکراسی و حکومت بر اساس قانون، بزرگترین گفتمانی است که جهان معاصر به دنبال آن بوده و این روش به واسطه گسترش ارتباطات جهانگیر شده است؛ ازاین‌رو از قرن بیستم به این سو، حکمرانان جهان باید به این اصل پی برده باشند که تنها با تمکین از قانون و احترام به اراده عمومی می‌توانند حکومتی مقتدر، آرام و البته طولانی داشته باشند.

تجربه حکومت‌های مستبد و اقتدارگرا در سده اخیر ثابت کرده است که توسل به زور و استبداد برای برقراری نظم در جامعه گذراست و اگر نیرویی فراتر از توان حکمران بر یک ساختار سیاسی حمله‌ور شود، امکان حفظ شرایط و موقعیت سیاسی سابق میسر نخواهد بود؛ زیرا نه مردم از حکمران حمایت خواهند کرد و نه امکان مقابله با نیروی خارجی وجود دارد. شاید حکومت شانزده‌ساله رضاشاه را بتوان نمونه بارز این گونه حکومتها برشمرد؛ زیرا با هجوم نیروهای انگلیس و شوروی به ایران در شهریور 1320 و فروریختن پایه‌های حکومت استبدادی شاه، هم نارضایتی سرکوب‌شده مردم و گروه‌های مختلف اجتماعی و سیاسی بیرون ریخت و هم خبری از حمایتهای گذشته استعمارگران نبود، به حدی که طومار حکومت خشک و نظامی رضاشاه در کمتر از چند روز به پایان رسید و وی مجبور به تحمل شرایطی شد که کمتر پادشاهی با آن روبه‌رو شده بود.

چرایی استعفای شاه

ورود نیروهای انگلیس و شوروی در شهریور 1320 به ایران و اشغال بخش عظیمی از کشور در وضعی رخ داد که عملا نیروی نظامی شاه، به عنوان بزرگ‌ترین اهرم حکمرانی وی، امکان هیچ گونه واکنش دفاعی را در خود ندید.

در واقع اشغال بی‌زحمت ایران از سوی متفقین، این مسئله را به ذهن‌ها متبادر کرد که پایه‌های حکومت رضاشاه پهلوی بی‌نهایت ضعیف و شکننده بود. علاوه بر این، بجز چند مقاومت آن هم در مرزهای ایران و عموما بدون هماهنگی با مرکز، مردم هیچ گونه حمایت و حرکتی برای حفظ حکومت رضاشاه از خود نشان ندادند، بلکه برعکس بسیاری از گروههای اجتماعی و سیاسی، از روحانیان تا سیاستمداران کهنه‌کار، روشنفکران و مردم عادی از شرایط به‌وجودآمده استقبال کردند؛ چون فرصتی برای حضور فعال در عرصه سیاست و اجتماع به‌دست آوردند. در واقع دوران سکوت و خفقان، جای خود را به فریاد نمایندگان پرشور، روزنامه‌نگاران سرزنده و بانشاط، رهبران صریح‌اللهجه حزبی و تظاهرکنندگان ناراضی داد.

پیش از بحث درباره مسئله تبعید رضاشاه به جزیره دورافتاده موریس، نگاه مختصری به وضعیت داخلی ایران در دوران پسارضاشاهی می‌اندازیم. با اشغال ایران توسط شوروی و انگلیس در اوایل شهریور سال 1320، حکومت رضاشاه فقط توانست سه هفته دوام آورد و پس از کش و قوس‌های فراوان، پهلوی اول در تاریخ 25 شهریور از حکومت استعفا و پس از چند روز ایران را برای همیشه ترک کرد.

با سقوط پهلوی اول، ارتش و پیاده‌نظام که بزرگ‌ترین دستاورد وی به‌شمار می‌آمدند، کاملا تضعیف شد و توسط عشایری که قبلا از سوی وی به مناطق مختلف ایران تبعید شده بودند، سرنگون شد. عشایر دوباره مانند گذشته سلاح به‌دست گرفتند، روزنامه‌های توقیف‌شده در کمترین زمان ممکن فزونی یافتند، اهالی سیاست، پیر و جوان، برای خود احزاب و جریانهای سیاسی راه انداختند و عملا هرآنچه رضاشاه با زور ارتش و استبداد ایجاد کرده بود، در چند روز متلاشی شد. همین مسئله آشکار می‌‎کند که کلیه اقدامات داخلی رضاشاه جز از طریق قوای نظامی انجام نشده و عملا هیچ گونه اقدام نهادینه و بنیادی در دوران شانزده‌ساله حکومت او به‌وجود نیامده بود.

شاه در سال‌های آخر عمر خود با بیماری مواجه بود؛ بااین‌حال جزیره موریس شرایط مناسبی نداشت و هوایی بسیار گرم و شرجی بر این منطقه حکمفرما بود. به نظر می‌رسد هدف انگلیس از تبعید شاه به این جزیره، فراهم کردن شرایطی برای مرگ تدریجی او در آنجا بود.

چرا موریس؟

اما داستان فرار و تبعید رضاشاه به جزیره دورافتاده موریس بسیار تأمل‌برانگیز است. رضاشاه به گمان اینکه هیتلر و جبهه متحدین پیروز جنگ جهانی دوم است، به حمایت غیررسمی از آلمان نازی دست زد و همین مسئله و البته موقعیت استراتژیک ایران شرایط را برای اشغال نظامی توسط جبهه متفقین فراهم کرد. جدای از تمایل رضاشاه به آلمان، با ورود نیروهای متفقین به ایران، شاه طی تلگرافی به روزولت، رئیس جمهوری وقت امریکا، شرایط موجود در کشور را برای وی تشریح کرد تا بدین طریق بتواند دوست جدید و البته پرنفوذی در جامعه بین‌المللی پیدا کند. بی‌شک این دو عامل در کنار شخصیت مستبد رضاشاه، منجر شد به اینکه روس و انگلیس تمایلی برای ادامه حکومت وی در ایران نداشته باشند.

بااین‌حال اختلاف نظر عمیقی نیز درباره نوع برخورد با رضاشاه میان این دو کشور وجود داشت. با توجه به حاکمیت حزب کمونیسم در ساختار سیاسی شوروی و نیز به واسطه تمایل رضاشاه به آلمان، شوروی به دنبال محاکمه شاه و عملا تغییر حکومت در ایران بود. در سوی دیگر، انگلیس نظر متفاوتی نسبت به شوروی داشت. به واسطه روابط دیرینه‌ای که میان رضاشاه، دربار وی و حکومت انگلیس حکمفرما بود، محاکمه و زندانی کردن رضاشاه متضاد با منافع انگلیس بود؛ زیرا علاوه بر از بین رفتن اعتماد مردم به این کشور، جزئیات زیادی از معاملات مخفیانه شاه و بریتانیا برملا می‌شد. انگلیس به واسطه منافعی که در ایران و اطراف ایران (هند) داشت، همواره به دنبال حکومتی دست‌نشانده در ایران بود؛ ازاین‌رو کمتر پیش می‌آمد که در مقابل حکمرانان ایرانی به صورت مستقیم به اقدام نظامی دست زند. بااین‌حال شرایط در خصوص رضاشاه کمی متفاوت‌تر نیز بود؛ وی به واسطه حمایت تمام‌قد انگلیس بر سریر قدرت ایران تکیه زد و به‌جز برخی مواقع، در تمامی شانزده سال حکومتش روابط خوبی با انگلیس داشت. بااین‌حال همکاری انگلیس و رضاشاه در پایان بر وفق مراد شاه پیش نرفت و او عملا از انگلیس فریب خورد.

با تمام این احوال، هدف انگلیس از تبعید شاه به «پورت لوئی»، پایتخت جزیره بد آب‌وهوای «موریس»، در دو عامل خلاصه می‌شد: نخست اینکه انگلیس در تلاش بود شاه را از ساختار قدرت در ایران دور کند و امکان هرگونه برقراری ارتباط با شاه جوان و نیز سیاستمداران مورد وثوق مانند فروغی را از وی بگیرد. مسئله دیگر این بود که رضاشاه در دوران شانزده‌ساله سلطنت و دوران چهارساله پیش از آن، روابط پنهانی با انگلیس برقرار کرده بود که عموما حول مسائل کلان سیاسی و مالی ایران می‌چرخید؛ بنابراین محاکمه شاه در ایران ممکن بود باعث افشای این روابط و ایجاد اغتشاش و شورش در ایران شود که این به ضرر منافع انگلیس بود؛ ازاین‌رو انگلیس در تلاش بود خود را در میان مردم ایران به عنوان حامی و آورنده صلح و آرامش نشان دهد. سیاستمداران این کشور با تهییج برخی روزنامه‌ها، آنها را واداشتند که به‌شدت علیه رضاشاه مطلب بنویسند. محمدرضاشاه نیز به واسطه کمی تجربه و برای دور ماندن از آسیبهای احتمالی مخالفت با مردم و متفقین، در عمل هیچ گونه واکنشی به مطالب روزنامه‌ها نشان نداد. جدا از این مسائل، افشای روابط گسترده مالی رضاشاه و انگلیس، که عموما مخفیانه انجام می‌شد، از سوی شاه، می‌توانست موقعیت استراتژیک انگلیس در منطقه را به هم بریزد؛ بنابراین دور کردن شاه از هرگونه وسیله ارتباطی و جمعی، یک احتیاط لازم و ضروری برای انگلیس به نظر می‌رسید. با این شرایط تبعید کردن شاه به یک جزیره دورافتاده و کوچک برای کشور انگلیس کاملا منطقی بود.

به نظر می‌رسد هدف دیگر از تبعید شاه به جزیره موریس، موقعیت خاص آب و هوایی آنجا و البته شرایط نه چندان خوب رضاشاه بود. شاه در سالهای آخر عمر خود با بیماری مواجه بود؛ بااین‌حال جزیره موریس شرایط مناسبی نداشت و هوایی بسیار گرم و شرجی بر این منطقه حکمفرما بود. به نظر می‌رسد هدف انگلیس از تبعید شاه به این جزیره، فراهم کردن شرایطی برای مرگ تدریجی او در آنجا بود.

هدف تحقیر شاه و ترساندن محمدرضاشاه بود

استعفا و کناره‌گیری رضاشاه از سلطنت از چند بُعد شایان تأمل است. محل تبعید وی که جزیره‌ای کوچک و دورافتاده در آفریقاست خود گواهی بر تحقیر پادشاهی است که ادعای برتری در منطقه را داشت، اما بدتر از آن، نحوه برکناری شاه از سلطنت و خروج از کشور است که هیچ گونه احترام و شکوهی در آن دیده نمی‌شود.

پس از اشغال ایران از سوی متفقین در دهه نخست شهریور سال 1320 و بعد از اینکه شاه از کمک امریکا و پیروزی قریب‌الوقوع آلمان در جنگ مأیوس شد، چاره را در آن دید برای حل مشکل از سیاستمدار ایرانی محمدعلی فروغی کمک بگیرد. آنچه از شخصیت رضاشاه در ذهن مردم، اطرافیان، اهالی سیاست و دربار نقش بسته بود اقتدار، استبداد، غرور و خودرأیی او بود، ولی به گفته حسین فردوست، این شاه پهلوی در زمان محاصره ایران از سوی قوای متفقین با سراسیمگی به خانه فروغی رفت و از هیچ گونه خواهش و تمنایی از او برای یافتن راه چاره دریغ نکرد. پس از آن فروغی تنها راه چاره را استعفا و خروج شاه از کشور عنوان کرد و این قول را به وی داد که مقدمات شاه شدن ولیعهد را فراهم کند.

فردوست در کتاب «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» بیان کرده است که شاه از ترس رسیدن قوای شوروی به تهران، مراسم خداحافظی خود با سیاستمداران را در کمتر از 5 دقیقه انجام داد و به‌سرعت به سمت اصفهان حرکت کرد. جالب اینجاست که آنقدر ترس و دستپاچگی در شاه محرز بود که این مسئله باعث تعجب اعضای خانواده وی از جمله دخترش اشرف شده بود.

شاه به تصور مهاجرت به هند، در بندرعباس سوار کشتی شد، ولی در مسیر فهمید که مقصد نهایی را حکومت انگلیس، یار دیرینه‌اش، تغییر داده و جزیره دورافتاده موریس را محل تبعید وی در نظر گرفته است. با این حال، شاهی که تا پیش از این هیچ کس توان مقابله با خواسته‌هایش را نداشت، در این زمان امکان زندگی در یک تبعیدگاه معمولی را نیز از دست داد و به یکی از بد آب و هواترین مناطق در آفریقا تبعید شد. به نظر می‌رسد آنچه این شاه پهلوی بر سر احمدشاه قاجار آورد و پس از گرفتن حکومت از وی موجبات سفر او به اروپا را برای همیشه فراهم کرد، حدود شانزده سال بعد، انگلیس در شرایطی به مراتب بدتر برای وی به ارمغان آورد.

منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران