محسن در کوتاه‌ترین زمان ممکن ره صدساله می‌رود؛ اسطوره می‌شود و قهرمان یک ملت لقب می‌گیرد. آن وعده الهی برای عزیز کردن بنده‌ها به ثمر می‌نشیند و محسن حججی 25 ساله عزیز مردم ایران می‌شود.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - «هوالمعز». مطلب را با این اسم جلاله پروردگار شروع می‌کنم که عزت‌دهنده واقعی اوست: «همانا عزت به تمامی از آن خداست.» (سوره نساء، 139) ذلت و عزت دست خداست و گاهی تلاش بندگان جهت عزیزشدن نتیجه‌ای عکس می‌دهد. درست مثل همان تروریستی که با خنجری بر دست، محسن حججی را از پشت سر گرفته و با چشمانی پر از ترس، می‌خواهد نقش فاتحان را بازی کند. اما آنچه تمام معادلات این عکس را عوض می‌کند، چشمان آرام و چهره محکم و باصلابت محسن است. در چشمان شهید حججی لشکری فاتح نهفته است که هر لحظه ندای پیروزی سر می‌دهد. محسن در کوتاه‌ترین زمان ممکن ره صدساله می‌رود؛ اسطوره می‌شود و قهرمان یک ملت لقب می‌گیرد. آن وعده الهی برای عزیز کردن بنده‌ها به ثمر می‌نشیند و محسن حججی 25 ساله عزیز مردم ایران می‌شود. حالا کمتر کسی پیدا می‌شود که محسن، شرح رشادت و مظلومیتش را نشنیده و به وجود چنین بزرگمردی افتخار نکرده باشد. محسن با آن نگاه معصومانه خالی از ترس و کینه، مرزهای شجاعت و جسارت را جابه‌جا کرد و این پیام را به تمام جهان صادر کرد که با خدا باش و پادشاهی کن. هرکه می‌خواهد عزیز شود باید خدایی باشد. شهید محسن حججی هم خدایی زندگی کرد و دست آخر خدا دست‌هایش را گرفت تا به همه بگوید اینگونه هوای بنده‌های خوبش را دارد. «جوان» در ادامه به نکاتی اساسی از سبک زندگی شهید حججی می‌پردازد و راهی که ایشان پیموده تا به اینجا رسیده را مرور می‌کند. مسیری که دستاوردهایش برای او و خانواده‌اش سربلندی، افتخار و غروری خدایی است.

 یاری شفیق به نام کتاب
کتاب‌ها همواره انسان‌ساز بوده‌اند. انسان‌های بزرگ اندیشه‌های نابشان را از دل مطالب کتاب‌ها گرفته و در زندگی‌شان به کار بسته‌اند. پدر شهید مقتل امام حسین(ع) را اولین کتاب غیردرسی‌ای که پسرش خواند، معرفی می‌کند و می‌گوید: «وارد این راه شد و تمام مسیری که طی کرد در رابطه با این مقتل و راه امام حسین(ع) بود و بودن در این مسیر به مراتب باعث رشد محسن شد.»
حضور در مؤسسه شهید کاظمی‌ نیز تأثیر بسیار زیادی در رشد فکری شهید حججی داشت. پدر شهید، محمدرضا حججی شرح ورود پسرش به این مؤسسه را این‌چنین بیان می‌کند: «محسن زمانی که می‌خواست از دبستان به مقطع راهنمایی برود وارد مؤسسه شهید کاظمی‌ شد. در مؤسسه به همراه چند تن از دوستانش کارهای فرهنگی و تبلیغاتی انجام می‌دادند. کتاب چاپ می‌کردند و در مناسبت‌ها و مراسم‌های مختلف مثل نمازجمعه و پارک‌ها نمایشگاه کتاب می‌زدند.»
حمید خلیلی مدیر مؤسسه سردار شهید حاج‌احمد کاظمی‌ که سال‌های متمادی با شهید مدافع حرم «محسن حججی» ارتباط داشت بهترین شخص برای توصیف علاقه شهید حججی به کتاب است. او از سال 85 وارد این مؤسسه شد و با عشقی وصف‌نشدنی کارش را شروع کرد.
مدیر مؤسسه شهید کاظمی‌ علاقه شهید حججی به ترویج فرهنگ کتابخوانی را اینگونه بیان می‌کند: «علاقه و اهتمام او تا آنجا بود که اولین هدیه‌ای که به همسرش داد کتاب بود و هرگاه به مهمانی می‌رفت به دوستان و اقوام کتاب معرفی می‌کرد و به آنها کتاب هدیه می‌داد. به همسرش ماهانه یک کتاب هدیه می‌داد و برای ترغیب او به خواندن کتاب از آنچه که از آن کتاب خوانده بود امتحان می‌گرفت و به او هدیه‌ای دیگر می‌داد. حتی در مراسم عقدش هم چند کتاب مانند کتاب سلام بر ابراهیم و چند کتاب دیگر به همسرش هدیه داده بود.»
 درخواست مجوز شهادت از امام رضا(ع) شهید حججی در دست نوشته‌هایش خطاب به امام رضا(ع) می‌نویسد: «آقاجان دوست دارم همانند علی‌اکبر(ع) در جوانی شهد شیرین شهادت را بنوشم و جان ناقابلم را فدای شما اهل بیت کنم. فقط یک خواسته شخصی دیگر دارم. مولای من، بر من منت بگذار، جواز شهادتم را امضا کن.»
دوستان شهید حججی اینگونه از او یاد می‌کنند که همواره در حال خواندن قرآن بود و هیچ‌گاه نماز اول وقتش ترک نمی‌شد و چون آداب و قرائت را به درستی بلد بود پیش‌نماز می‌شد. شهید حججی در تمام کارهایش با خدا معامله می‌کرد و ایمان قوی‌اش هنگام اسارت دلیل آن آرامش بود.
یکی از همرزمان شهید حججی مقید بودن را یکی از ویژگی‌های شهید می‌داند و بیان می‌کند: «یکی از ویژگی‌های محسن که او را از دیگران متمایز می‌کرد، مقید بودنش بود؛ این قضیه بارها به من ثابت شد. به طور مثال گاهی اوقات مجبور بودیم در خانه‌های مردم سوریه بمانیم یا از آنها به عنوان سنگر استفاده کنیم. هنگام نماز که می‌شد شهید حججی از ساختمان بیرون می‌رفت یا در حیاط به اقامه نمازش می‌پرداخت تا مبادا نمازش شبهه‌ای داشته باشد. در بحث حرام و حلال و رعایت شرعیات نیز بسیار انسان مقیدی بود.»
محسن خیلی علاقه‌مند به حضرت زینب (س) و اباعبدالله الحسین (ع) بود و برای سوریه رفتن نیز سر از پا نمی‌شناخت. شخصی مانند محسن، تربیت یافته مادری دلسوز و ثمره شیر پاکی است که در کودکی پی ‌وجودش با آن رشد یافته است. همچنین وصیتنامه شهید نشان‌دهنده ایمان، معنویت، بصیرت و اخلاص شهید است. لحنی که مختص عرفا و وارستگانی است که به کمال رسیده‌اند. حتی محسن با لباس شخصی به سوریه رفت. همسرش تعریف می‌کند که شب رفتن خودم برایش اتیکت «جؤن خادم المهدی» را به لباسش زدم چرا که با لباس بیت‌المال نرفت تا یک نفر دیگر از آن لباس استفاده کند.
 خدمت‌رسانی در اردوهای جهادی
یکی از بیشترین تصاویر و فیلم‌هایی که پس از شهادت از شهید حججی در فضای مجازی منتشر شد مربوط به حضور ایشان در اردوهای جهادی است. شهید خیلی کم درباره کارهایش در اردوهای جهادی صحبت می‌کرد و حالا با انتشار فیلم‌ها نزدیکان شهید متوجه فعالیت‌های جهادی شهید حججی شده‌اند. پدر شهید درباره حضور محسن در اردوهای جهادی می‌گوید که او دور افتاده‌ترین مناطقی که حتی با ماشین امکان رفتن به آنها نبود را برای رفتن انتخاب می‌کرد. به دل محروم‌ترین مناطق می‌رفت و مسجد و حمام می‌ساخت و به گفته پدرش در کنارش کارهای فرهنگی و تبلیغاتی می‌کرد. شرکت در این اردوها خیلی در روحیه محسن مؤثر بود. خودش می‌گفت: «آسمان فرصت پرواز بلندی است، قصه این است چه اندازه کبوتر باشی.» روی بحث خدمت‌رسانی در این اردوها تأکید ویژه‌ای داشت و معتقد بود جای برای کار زیاد است. شهید حججی در یکی از اردوها در جمله‌ای تاریخی می‌گوید: «ما اینجا از شهر دوریم ولی به خدا نزدیکیم، اگر در شهر خودمان خدایمان را داشته باشیم بیشترین جهاد را کرده‌ایم.»
 ارادت ویژه به شهید کاظمی‌
عشق و علاقه محسن حججی به شهدا به ویژه سردار بزرگ زادگاهش، شهید احمد کاظمی‌ بر کسی پوشیده نیست. زندگی‌اش را مدیون حاج‌احمد می‌داند. هم محسن و هم همسرش هر دو خود را آزادشده دست شهید کاظمی‌ می‌دانستند. هر دو وقتی وارد مؤسسه می‌شوند و با شهید کاظمی‌ آشنایی پیدا می‌کنند، مرید ایشان می‌شوند و با هم ازدواج می‌کنند.
مدیر مؤسسه شهید کاظمی‌ این علاقه و ارادت را چنین روایت می‌کند: «درون مؤسسه است که به واسطه شهید کاظمی‌ و بیشتر با شرکت در اردوهای جهادی، مسیرش را انتخاب می‌کند؛ یعنی آنجاست که شهید کاظمی‌ دستش را می‌گیرد و شهید حججی به ایشان وصل می‌شود. » شهید حججی در کار برق ساختمان بود و در حوزه کتاب هم کار می‌کرد ولی می‌گفت: «مسیری که حاج‌احمد (کاظمی‌) برای من مشخص کرده، در کار برق و اینها محقق نمی‌شود. من باید جایی بروم که مسیرم به شهادت نزدیک‌تر باشد.»
جهانگیری درباره علاقه محسن به حاج‌احمد می‌گوید: «بعد از آن اردوی راهیان نور، ارتباط با شهید کاظمی‌ برایش شکل گرفت. مثلاً نصف شب بر سر مزار شهید کاظمی‌ می‌رفت و فاتحه می‌خواند، یاد حاج‌احمد بود و به حرف‌هایش گوش می‌داد. وقتی کسی روزانه به حرف شهید گوش می‌دهد و به آن عمل می‌کند، منش او هم به آن سمت می‌رود. آن وقت، هنگامی‌ که می‌بیند حاج‌احمد می‌گوید: «اگر می‌خواهید شهید شوید، باید مثل شهدا باشید؛ باید شهید زنده باشید، باید مثل شهدا کار کنید»، روی مسیر او تأثیر می‌گذارد.» محسن به مسیری رفت که حاج‌احمد، پیش از تولد شهید حججی در آن گام نهاده بود. حاج‌احمد و محسن به دو نسل متفاوت با آرمان‌هایی یکسان تعلق دارند. امروز شهید کاظمی‌ الگوی جوانان هم‌سن و سال محسن است و آنها با تأسی از ویژگی‌های رفتار و اخلاقیاش، مسیر زندگی‌شان را انتخاب می‌کنند و قطعاً
 فردا محسن الگویی برای نسل‌های آینده خواهد بود. شهید حججی امتداد راه حاج‌احمد بود و معلوم نیست فردا چه انسان‌هایی امتداد راه محسن باشند؟
 دستبوسی پدر و مادر
یکی از فیلم‌های ماندگار و تأثیربرانگیز مربوط به خداحافظی شهید حججی از خانواده‌اش است. او در تواضع و خشوع تمام، جلوی پای پدر و مادرش خم می‌شود تا قبل از رفتن پایشان را ببوسد. اشک‌های مادر اجازه صحبت نمی‌دهد و محسن در همین حین می‌گوید نذر کرده بودم اگر قسمت شد به سوریه اعزام شوم دست و پای مادرم را ببوسم.
شهید حججی یک بار دیگر به سوریه اعزام شده بود. در آن اعزام از همسرش خواهش می‌کند به کسی نگوید باردار است تا راحت به سوریه برود چون اگر متوجه این موضوع شوند ممکن است اجازه رفتن به محسن ندهند. شهید پس از بازگشت به همسرش می‌گوید در این سفر فهمیدم تا پدر و مادرم راضی نباشند من به آرزویم نمی‌رسم. محسن برای راضی کردن پدر و مادر آنها را به زیارت امام رضا(ع) می‌برد. پدر شهید ماجرای این سفر را چنین شرح می‌برد: «ما را به مشهد برده بود تا ضامن و شفیعش شویم. شب قبلش هم به مادرش گفته بود تو را به خدا اجازه رفتن به من بده.» مادر شهید درباره اجازه دادن به پسرش می‌گوید: «به من می‌گفت مامان رضایت بده من شهید بشوم و پیش حضرت زینب روسفید شوم؛ من هم گفتم باشد حرفی ندارم. من تو را به حضرت زینب می‌سپارم. گفت مامان نذر کرده‌ام اگر قسمتم شد سوریه بروم پای مامان و بابایم را ببوسم. من هم نمی‌گذاشتم و گفت نذر کرده‌ام و بگذارید این کار را بکنم.»
همان آخرین دیدار محسن با خانواده‌اش می‌شود. دیدار بعدی‌شان می‌افتد به قیامت. خلیلی مدیر مؤسسه شهید کاظمی‌ درباره نظر محسن نسبت به رضایت پدر و مادرش بیان می‌کند: «روز آخری که آمد پیش من، گفت: «حاجی، چرا من نمی‌توانم بروم؟ چرا کارم جور نمی‌شود که بروم؟»  گفتم: «محسن، یک جای کارِت گیر دارد؛ مثل مایی. برو آن گیر را درست کن.» با تعجب گفت: «من فهمیدم کجای کار گیر دارد: مادرم راضی نیست!» من هم می‌دانستم که نمی‌رود پیش مادرش تا رضایت بگیرد؛ گفتم: «پس برو رضایتش را به دست بیاور.» احساس هم کردم که نمی‌رود ولی با مادرش که صحبت کردیم، می‌گوید که رفته آنجا، به دست و پای مادر افتاده و گریه شدید کرده که از گریه‌اش پاهای ایشان خیس می‌شده است. به مادر التماس کرده است: «اجازه بده من بروم.» مادرش هم می‌گوید: «برو؛ ولی شهید نشو» که محسن در جواب گفته است: «نه، من می‌روم؛ ولی عزیز می‌شوم مادر.»
محسن رفت و عزیز میلیون‌ها انسان شد. از شهید حججی پیکری برنگشت تا پدر و مادرش هر لحظه به دنبال نشانی از پسرشان باشند. آنها هر روز سری به گلستان شهدای نجف‌آباد می‌زنند و با دیدن مزار شهدای شهر، عزیزشان را جست‌وجو می‌کنند.
منبع: روزنامه جوان

برچسب‌ها