گروه جهاد و مقاومت مشرق - ماجرای شهادت و دفاع از حرم شدن شهید محمدهادی ذوالفقاری با بسیاری از شهدای مدافع حرم فرق میکند. او زمانی که داوطلب حضور در سوریه میشود و امکان رفتن پیدا نمیکند با پیوستن به نیروهای حشدالشعبی در عراق به دفاع از حرم ائمه مشغول میشود. هادی همزمان که در نجف درس طلبگی میخواند، کارهای فرهنگی میکرد و مقابل تروریستها میایستاد. شهید ذوالفقاری در اواخر بهمن ماه 1393 در عراق به دست تروریستهای تکفیری به شهادت رسید. مردم شهر نجف به واسطه کارها و تلاشهای شهید ذوالفقاری احترام زیادی برایش قائلند و به نیکی از او یاد میکنند. شهیدی که به خاطر علاقهاش به شهر نجف وصیت کرد پیکرش را در این شهر دفن کنند و الان پیکر این شهید بزرگوار در این شهر قرار دارد. خواهر شهید، زهرا ذوالفقاری در گفتوگو با ما از فعالیتهای داوطلبانه هادی و خلوص نیتش در انجام کارها میگوید.
شروع فعالیتهای جهادی و فرهنگی آقا هادی از چه سنی شروع و از چه طریقی وارد این مسیر شدند؟
هادی از دوران نوجوانی دوستی به نام سید علیرضا مصطفوی داشت که قبل از شهادت برادرم از دنیا میرود. آنها همراه هم عضو بسیج میشوند و از آن موقع به بعد بیشتر زمانشان را در بسیج میگذراندند. این دو دوست با هم به اردوهای جهادی و بهشت زهرا میرفتند و کارهای فرهنگی انجام میدادند. خیلی برای شهدا کار میکردند. چون از بچگی مادرمان ما را به هیئت و مسجد میبرد روی ما هم تأثیر گذاشته بود و خیلی خوب پذیرای این موضوعات بودیم. برنامههای بسیج باعث علاقه زیاد هادی به شهدا شده بود طوری که تمام زندگیاش را وقف شهدا کرده بود. بعد که سنش بالاتر رفت، در حوزه ثبتنام کرد. دیپلمش را که گرفت برای ادامه تحصیل به حوزه رفت و بعد از مدتی تصمیم گرفت دروس طلبگی و حوزویاش را در نجف بگذراند. چون بار علمی حوزههای آنجا بالا بود میگفت در نجف افراد خیلی یکدست هستند. از نظر حجاب شرایط بهتری دارد و چشمم آلوده به نگاه بدحجاب و نامحرم نمیشود. به هرحال کنار مزار حضرت علی(ع) بود و خیلی در روحیهاش تأثیر داشت. یکی از دوستان مادرم پسرش در نجف زندگی میکرد که هادی به او زنگ میزند و مقدمات کارهایش را انجام میدهد و به آنجا میرود.
اینطور که مشخص است عرق خاصی به شهر نجف داشتند؟
بله؛ خیلی این شهر را دوست داشت. حتی وقتی به کربلا میرفت سریع برمیگشت و به نجف میآمد. میگفت نمیتوانم از نجف دور باشم. چون به امام علی (ع) خیلی علاقه داشت این شهر را برای زندگی و ادامه تحصیل به انتخاب کرده بود.
در خلوتهایتان چه چیزهایی به هم میگفتید و ایشان چه دغدغههایی داشتند؟
ما پنج فرزند هستیم که همهمان ارتباط خوبی با آقا هادی داشتیم. ولی من نزدیکترین فرد به هادی بودم. همدیگر را خیلی دوست داشتیم. هادی هر جایی که میرفت عکس رهبر را روی لباسش میزد و خیلی ایشان را دوست داشت. همیشه از آقا و رهبری حرف میزد. همیشه با ما درباره ولایت فقیه صحبت میکرد و در وصیتنامهاش هم نوشته که پشت ولی فقیه باشید و حرفش را گوش کنید. علاقه خاصی به آقا داشت. حتی در نجف با طرفداران سید صادق شیرازی درگیر شده و چند روز بازداشتش کرده بودند. هادی جرئت خیلی زیادی داشت و سر این موضوع با کسی شوخی نداشت.
چطور شد که شهید ذوالفقاری با حشدالشعبی عراق همکاری کرد؟
برادرم از همان بدو ورودش به نجف کارهای فرهنگی که در تهران انجام میداد را آنجا هم دنبال میکرد. برای بسیج مردمی عراق که همان حشدالشعبی باشد کارهای فرهنگی انجام میداد. تابستانی که ماه رمضانش به تهران آمد بعد از چند روز به یزد رفت تا پارچه بخرد و سربند درست کند تا با خودش به نجف ببرد. دوربینش همراهش بود و عکس و فیلم میگرفت. به اصرار خودش وارد بسیج مردمی عراق شده بود. فرماندهاش برایمان تعریف میکرد که با اصرار خیلی زیادی خودش را وارد بسیج مردمی عراق کرد. به مناطق جنگی میرفت و عکس و فیلم میگرفت. خودش علاقه زیادی به کارهای داوطلبانه داشت.
پس هم در ایران و هم در عراق خیلی نیروی فعال و پر جنب و جوشی بود؟
بله؛ هادی خیلی فعال بود. خیلی کم در خانه پیدایش میشد. بیشتر اوقات در هیئت و بسیج بود. بعضی شبها در پایگاه میخوابید. با موتورش برای پیگیری کارهایش خیلی این طرف و آن طرف میرفت. ما هم چون میدانستیم جای بدی نمیرود خیالمان راحت بود. یک مدت با برادرم در بازار کار میکرد که از آنجا بیرون آمد و با موتورش مشغول به کار شد. به صورت پیک کار میکرد. بعدش هم به نجف رفت.
شما یا دیگر اعضای خانواده میدانستید آقا هادی وارد حشدالشعبی شده است؟
به ما خیلی واضح نگفته بود که میخواهد چه کارهایی انجام دهد. زیاد ما را در جریان نمیگذاشت و فکر نمیکردیم در این حد فعال باشد یا بخواهد جلو برود و با نیروهای دشمن درگیر شود. در مدتی که هادی وارد حشدالشعبی شد تا در کارهای جنگی شرکت کند چندین بار نزدیک بود به شهادت برسد. یک بار در سامرا یکی از تروریستهای داعشی را شناسایی میکنند که میخواست عملیات انتحاری انجام دهد و به خودش بمب و مواد منفجره وصل کرده بود. نیروها مانع ورود این شخص میشوند تا داخل حرم نرود. تروریست مسیرش را تغییر میدهد و داخل اتاقی میرود. هادی هم به دنبالش راه میافتد و در درگیری خشابش تمام میشود. بیرون میآید و دوستانش به داخل میروند. هنگام بازگشت چند قدم مانده به در اتاق، فرد داعشی خودش را منفجر میکند که دوستانش شهید میشوند. اگر هادی چند ثانیه دیرتر خارج شده بود، خودش هم شهید میشد.
تا به حال درباره رفتن به سوریه یا مدافع حرم شدن صحبت کرده بود؟
خیلی دوست داشت به سوریه برود و چند بار هم برای رفتن اقدام کرده بود ولی به نتیجه نرسیده بود. چون نتوانست به سوریه برود، در همان نجف مشغول دفاع از حرم ائمه شد. در بین فعالیتهای فرهنگیاش کارهای نظامی هم انجام میداد. خیلی در پاسگاه بسیج مردمی عراق فعال بود. همزمان با درسش در کارهای زیادی شرکت میکرد. هادی از همان اول هم خیلی شهدا را دوست داشت حتی خیلی جاها با کامپیوتر عکس خودش را کنار شهدایی مثل همت و ابراهیم هادی میگذاشت. چون به شهدا خیلی علاقه داشت در مسیرشان حرکت کرد. پوستر شهدا را درست میکرد و بر سر مزارشان میبرد و همه زندگیاش شهدا شده بود.
هراس و ترسی از رفتن نداشت؟
خصلت خیلی بارز برادرم شجاعتش بود. در فتنه سال 88 او شجاعتش را ثابت کرد. دوستانش میگفتند آن سالها که با هادی بودیم ناگهان موتورش را بغل میزد و در دل اغتشاشگران میرفت. در شلوغیهای سال 88 هم کسی پاره آجر به سمتش پرتاب میکند که به گونه سمت چپش میخورد که بعد از نیم ساعت بیهوش میشود. دوستانش هادی را به بیمارستان میبرند تا صورتش را پانسمان کند. بعد از آن هر زمان هادی میخندید گونه سمت چپش فرورفتگی داشت.
شهادتش چگونه اتفاق افتاد؟
یک بلدوزر داعشی پر از مواد منفجره خودش را بین 25 نفر از بسیجیهای حشدالشعبی منفجر میکند. اینها ابتدا فکر میکنند این ماشین خودی است و نمیدانستند دشمن است. یکی از دوستانش که تیر به پایش میخورد و برای مداوا به ایران آمده بود تعریف میکرد که من متوجه شدم این ماشین قصد انجام عملیات انتحاری را دارد و خیلی سعی کردم هادی و دوستانش را متوجه کنم. اما انگار هیچکس متوجه نمیشود و ماشین بینشان منفجر میشود. وقتی متوجه میشوند ماشین برای دشمن است تروریست سلفی خودش را منفجر میکند و همه 25 نفر به شهادت میرسند. بین آن 25 نفر فقط هادی ایرانی بود. اگر در نجف بگویید شهید ایرانی سریع مزارش را چشمبسته هم نشان میدهند. یا خیلیها خانه هادی را میشناسند. فرمانده پایگاه موسی بن جعفر(ع) که خیلی با هادی دوست بود میگفت اگر آنجا بگویند کاری برای هادی انجام دهید همه بسیج میشوند و حاضرند هر کاری انجام دهند. در این حد هادی را دوست دارند.
انتظار شهادت برادرتان را داشتید؟
میدانستیم هادی کارهای فرهنگی انجام میدهد ولی اصلاً فکر نمیکردیم تا این حد پیش رفته و در کارهای نظامی و رزمی شرکت میکند. به همین خاطر اصلاً احتمال شهادتش را نمیدادیم. شهادتش برای همهمان خیلی ناگهانی بود. چون خبر شهادتش را غیرمنتظره شنیدیم شوکه شدیم و انتظار نداشتیم هادی شهید شده باشد. تا چند ساعت نمیدانستیم چه کار کنیم.
ماجرای دفنشان در نجف طبق وصیت خودشان بود؟
خودشان وصیت کرده بودند من را همانجا در وادیالسلام دفن کنید. وقتی وصیتنامهاش به ایران رسید دیدیم که این نکته را نوشته است. آنجا قبر هم خریده بود و دوستانش تعریف میکردند بر سر قبری که خرید بود میرفت و نماز و زیارت عاشورا میخواند. در وصیتنامهاش نوشته بود بالای مزارم پرچم سیاه بزنید، یاحسین زیاد بگویید. دیگر چون خواسته شهید بود ما هم مخالفتی نکردیم. هر موقع که دلمان برای هادی تنگ میشود به قطعه 26 گلزار شهدا در بهشت زهرا میرویم. آنجا یادمانش را درست کردهاند و عکس و ماکتش نصب شده است که نزدیک مزار شهید ابراهیم هادی است. در اربعین به نجف میرویم. این دوری مزار برای مادرم خیلی سخت است و گاهی حالت افسردگی میگیرد.
جریان جملهای که به دوستانش گفته بوده من زشتم و اگر شهید شوم کسی برایم پوستر نمیزند چه بود؟
در چند سالی که هادی به عراق رفته بود ماه رمضان به ایران میآمد و پیش دوستانش بود. این اواخر هم در نجف به خواستگاری رفته بود و خیلی به ظاهرش میرسید. آخرین ماه رمضانی که آمده بود در آینه خودش را نگاه میکرد و موهایش را این طرف و آن طرف میداد و به من میگفت کدام حالت بیشتر به من میآید. به من میگفت من زشت هستم که میگفتم نه اصلاً اینطور نیست. به دوستانش گفته بود من زشت هستم و اگر شهید شوم کسی برایم پوستر درست نمیکند.
در پایان از علاقه برادرتان به شهید ابراهیم هادی هم بگویید. گویا علاقه خیلی زیادی به شهید هادی داشتند؟
شهید هادی شهید محله خودمان بود و به همین خاطر برادرم ایشان را خیلی دوست داشت. عکس خودش را کنار عکس شهید هادی فتوشاپ میکرد و کنار هم میگذاشت. دوستانش میگفتند آنقدر هادی عکس ابراهیم و خودش را کنار هم فتوشاپ کرد تا یادوارهاش کنار مزار شهید افتاد. وقتی به بهشت زهرا میروم و دوستان و آشنایان را میبینم برایم میگویند که هادی چقدر باعث تحول در زندگیشان شده است. یکی از دوستانم تعریف میکرد تولد یک سالگی تحولم است. کتاب خواندن و کلیپ هادی روی این افراد تأثیر گذاشته و باعث تحولشان شده است. خیلی به هادی ابراز علاقه میکنند. هر از چند گاهی به من میگویند به واسطه هادی باحجاب شدهایم و جوانها به شهید خیلی علاقه دارند و صبح و شب را با یاد هادی سپری میکنند. از بزرگی روح و عزت و عظمت شهید تعجب میکنم که چطور میشود یک آدم به این جایگاه میرسد که بعد از شهادتش اینگونه از او یاد میکنند. خیلیها از من میپرسند برادرتان چه ویژگی داشت که به این جا رسید و من اخلاص عمل و خلوص نیت هادی را میگویم. موارد زیادی بود که بعد از شهادتش فهمیدیم؛ مثلاً رایگان برای خانههای نجف لولهکشی انجام میداد یا در تهران به نیازمندان کمک میکرد که بعداً مشخص شد. خیلی دستش در کار خیر بود و به دیگران کمک میکرد. اینکه میگویند کمک به خلق خدا یکی از راههای رسیدن به خداست واقعاً درست است و هادی در این راه خیلی کار کرد.
منبع: روزنامه جوان