به گزارش مشرق، «محمد صرفی» در یادداشت روزنامه «کیهان» نوشت:
«یک روز زیبای سپتامبر ...۱۹۵، حدود ساعت ۱۱ صبح قفس بزرگ شیشهای سازمان ملل متحد در آفتاب پاییزی میدرخشید و ماموریت صلحجویانهاش را که همان «بزرگترین مرکز جلب سیاح آمریکا» شدن بود، ادا میکرد.» این اولین جمله از رمان «مردی با کبوتر» است که سال ۱۹۵۸ (۱۳ سال پس از تاسیس این سازمان با هدف برقراری صلح در جهان!) از سوی نویسندهای با اسم مستعار «فوسکو سینیبالدی» منتشر شد. بعدها مشخص شد نویسنده این کتاب «رومن گاری» نویسنده و دیپلمات فرانسوی (روسیالاصل) است. خواندن این کتاب هنرمندانه و مختصر -۱۲۰ صفحهای- در این روزها که سازمان ملل متحد سرگرم برگزاری هفتاد و دومین نشست مجمع عمومی خود است، خالی از لطف نیست.
گاری که خود سالها عضو هیئت نمایندگان سازمان ملل بوده در این کتاب به زبانی نمادین و فوقالعاده طناز، عمق بلاهت و فاجعه را در این سازمان پرطمطراق به تصویر میکشد. اوج این داستان زیبا را میتوان در صفحاتی خواند که کبوتر قصه در ساختمان سازمان ملل به پرواز در میآید؛ «پرنده به کمیسیون خلع سلاح سر زد و ورودش به آنجا باعث نوعی حس نزدیک به وحشت شد. کبوتر با خیال راحت روی میزها راه میرفت و اینجا و آنجا فضله میانداخت... به سالن نمایندگان وارد شد... نمایندگان با اتحادی که به ندرت در سازمان ملل دیده شده بود متفقاً به کبوتر هجوم بردند.»
این داستان ۵۹ سال پیش نوشته شده است. در روزگاری که سازمان ملل ظاهرا جایگاهی در دنیا و افکار عمومی داشت و خیلیها امیدوار بودند در سایه تصمیمات و اقدامات آن، فرداهای بهتری در راه است و جهان مکانی امنتر برای زندگی خواهد شد و اگر زورگویی در گوشهای از دنیا به جماعتی ستم روا داشت، این سازمان مأمنی برای پناه بردن و ستاندن حق مظلومان خواهد بود. سازمان ملل طی ۷۲ سال گذشته به عرض و طول خود افزوده و به همین میزان نیز از هدف و ماموریت اصلی و اعلامی خود دور و دورتر شده است. گرچه برای تحقق ارزشها و آرمانهای انسانی، امید داشتن به سازمانی به ظاهر بینالمللی که پس از جنگ جهانی دوم و از سوی کشورهای فاتح بنا شد، خیالبافی بیمارگونه توأم با طنزی تلخ است.
آنچه امروز مقابل چشم جهانیان و بیعملی سازمان ملل متحد و سایر نهادهای بینالمللی و حقوق بشری در میانمار میگذرد، نمونهای بیبدیل از اوضاع واقعی دنیا و میزان تعهد این سازمانها به صلح و حقوق بشر است. آنچه این تراژدی سیاه تاریخی را غم انگیزتر میکند، نقشآفرینی آنگ سان سوچی است. زنی که ۵ سال پیش در سخنرانی خود هنگام دریافت جایزه نوبل صلح گفت؛ «یک جنبۀ مثبت از زندگی در انزوا آن است که فرصت زیادی داشتم تا دربارۀ معنای کلمات و تصوراتی که داشتهام و تمام عمرم پذیرفتهام، بیندیشم. به عنوان یک بودایی، از زمان خردسالیام دربارۀ Dukha شنیدهام که اغلب به رنج ترجمه میشود.»
او از ضرورت التیام رنج، ضرورت تبعیت از حکومت قانون و از عشقش به حقوق بشر جهانشمول و امید به آشتی بینالمللی گفت و افزود: «در نهایت، هدفمان باید خلق یک دنیای عاری از آوارگان، بیخانمانان و بیچارگان باشد، دنیایی که تکتک گوشههایش یک حرم واقعی باشد که ساکنینش آزادی و امکان زندگی صلحآمیز داشته باشند.»
برای او دست زدند و بر سر دستش بردند و بر سریر قدرتش نشاندند. مسلمانان روهینگیا که از آنان به عنوان ستمدیدهترین قوم روی زمین یاد میشود، اگر چه پیش از روی کار آمدن سوچی نیز زندگی روبهراهی نداشتند اما طی دو سال اخیر، این اوضاع نه تنها بهبود نیافته بلکه از مرز فاجعه نیز گذشته و به گفته کارشناسان مصداق بارز و روشنی از پاکسازی قومی است. سوچی بعد از مدتها سکوت در قبال این نسلکشی و ظلم بیحد، در اولین واکنش خود مدعی شد واقعیت آن چیزی نیست که میگویند و روایتها از جهنم راخین –استان بندری و غربی میانمار و محل سکونت مسلمانان روهینگیا- مشتی دروغ است که تروریستها منتشر میکنند!
دیروز هم سوچی بار دیگر لب به سخن گشود و گفت؛ «همانطور که سال گذشته در نشست مجمع عمومی سازمان ملل متحد گفتم، میانمار بهعنوان یک عضو مسئول جامعه جهانی، هراسی از تحقیقات بینالمللی در این باره ندارد و به یافتن راهحلی با دوام برای دستیابی به ثبات و توسعه برای همه اقوام در ایالت راخین متعهد است. دولت هرچه در توان داشته است برای برقراری آرامش و ثبات در منطقه و ایجاد تعادل میان مسلمانان و سایر اهالی راخین انجام داده است.» پس از آواره شدن چند صد هزار نفر و کشته شدن چند هزار نفر و آن همه فاجعهای که کماکان نیز ادامه دارد، سخن گفتن از توسعه و ثبات و آرامش در راخین، گستاخی و رذالت خاصی میطلبد که بهنظر میرسد این برنده جایزه صلح نوبل، یکی از معدود دارندگان آن در جهان باشد!
البته شنیدن چنین مواضع ریاکارانه و بیشرمانهای از سوی ماهاتما گاندی و نلسون ماندلای قرن ۲۱ – صفاتی که رسانههای غربی به این زن دادند و او را بهعنوان نماد صلح به جهان چپاندند- عجیب و غریب هم نیست. دو سال و نیم است که یمن تحت محاصرهای کامل بوده و هر ۱۰ دقیقه یک کودک یمنی بر اثر عوارض مستقیم تجاوز ریاض، جان خود را از دست میدهد. در قرنی که عربستان سعودی با دستی تا مرفق در خون، برای عضویت شورای حقوق بشر سازمان ملل انتخاب می شود، چرا نباید خانم سوچی قهرمان و نماد صلح باشد و جایزهاش را بگیرد؟!
برخورد کشورهای غربی با میانمار و سوچی نیز جالب است. تعفن ماجرا بیش از آن است که بتوان آن را پوشاند، پس باید حیلهای دیگر به کار بست. مهمترین نکته آن است که از اقدام عملی برای توقف این جنایت هیچ خبری نیست و شواهد نشان می دهد خبری نیز نخواهد شد. در موضعگیریها نیز علیرغم انتقادها به سوچی، بهطرزی موذیانه او را تبرئه می کنند و مدعی هستند، گرچه او رهبری میانمار را بهدست دارد اما قدرت واقعی در دست ارتش این کشور است و از این منظر نباید او را مسئول این وضعیت دانست!
هرچه زمان بیشتر به پیش میرود، دنیا ماهیت جنگلی خود را بیشتر آشکار میکند. جنگلی که قهرمانان صلح آن شیمون پرز، اسحاق رابین، مناخیم بگین، باراک اوباما و آنگسان سوچی هستند. در چنین جنگلی است که ترامپ به عنوان یکی از ابلهترین سیاستمداران فعلی دنیا، پشت تریبون سازمان ملل میرود و از صلح و ثبات و آرامش دم میزند و ایران را متهم به خشونت و تروریسم میکند.
رومن گاری داستان خود را با این جمله به پایان میرساند؛ «کبوتر دفن شد.» حیف که بیشتر زنده نماند تا ببیند سیرک صلح جهانی و دلقکهایش از ترامپ گرفته تا سوچی و نتانیاهو، چه نمایش پر از آتش و خونی به راه انداختهاند.