«ابراهیم افشار» را از این روزها بیشتر از هر چیز می شود از یادداشت هایش در روزنامه ها شناخت. ستونی که او می نویسد بی برو برگرد آدم را می برد به خلسه ای شیرین در حال و هوای گذشتگان.
یک بند از جدیدترین یادداشتش درباره حاج محمد جوهرچی، داروساز؛ مؤسّس و مدیر داروخانه جوهرچی را عینا می آوریم تا از حس و حال این نوشته ها و ایضا حال و هوای زندگی حاج محمد لذت ببرید...
حاج ممد بعد از بازگشت از پاریس و هنگام ادامه تحصیل در دارالفنون، خانجون را به عقد خود درآورد. (۱۲۹۸) می دانید. خانجون دختر کی را گرفت؟ سیدحسن رزاز. شب ازدواج آنقدر هول شده بود که یادش رفته بود قباله را با خود ببرد. آن زمان ها رسم بود که اول قباله را می بردند به پدر دختر تحویل می دادند، بعد زنشان را تحویل می گرفتند. حاج ممد در خدمت آسید حسن، سرش را از خجالت انداخته بود پایین و گفته بود:«حاج آقا فراموش کردم قباله رو بیارم.» سید حسن یک خرده او را نگاه نگاه کرده بود و گفته بود: «من دخترم رو به یه آدم با غیرت دادم. کاغذ که نمی تونه خوشبختی بیاره. برو هر موقع خواستی قباله رو بیار.» بعد هم چادر گلدار را انداخته بود سر مریم جانش و بهش گفته بود: «دخترم حالا که میری خونه شوهر، بدان که خدا یک حقوقی برای تو تعیین کرده، یه حقوقی هم واسته شوهرت. حواست را ششدانگ جمع کن و تو هر کاری خدا رو در نظر بگیر».
خانم جان برای باردار شدن مریم جان، مصیبت های زیادی کشید. هر وقت حامله می شد بچه سر زا می رفت. خیلی دوا درمون کرد. آخرش بهش گفتند می باس یک کودک نابالغ، در دوران حاملگی ات سوره مریم را بر پهلویت بنویسد. آوردند و نوشتند. خانم جان هشت ماه تموم آرامش سوره مریم را بر پهلوی راستش حس کرد. روزی که بالاخره دخترکش را به دنیا آورد به نشانه این سوره عزیز، اسمش را گذاشتند مریم. مریم عزیز دل حاج ممد بود تا ابد...
صلواتی هدیه کنیم به روح این داروساز خیر و مردم دار (حاج محمد جوهرچی) که در سرچشمه تهران به مردم درددیده تهران خدمت کرد و وقتی به او گفتند که ادامه فعالیت داروسازی اش ممنوع است، در 26 آبان 1346 قلبش ایستاد و ...