جواد در فیلمی که بعد از شهادتش منتشر شد گفته بود « اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصیبم کرد، بنده از آن شهدایی هستم که حتما یقه بی‌حجابی‌ها را خواهم گرفت».

سرویس جهاد و مقاومت مشرق - « آیا در زمان حیات شهید خود به این نکته توجه داشتید که آنها از اولیاء الهی به شمار می‌روند؟ شهیدی که در سوریه، عراق و در هر مکان و زمانی، شهید شده باشد همانند این است که جلوی در حرم امام حسین (علیه السلام) شهید شده است؛ چراکه اگر این شهیدان نبودند، اثری از حرم اهل بیت(ع) نبود.» این سخنان نقل قولی است از فرمایشات رهبر انقلاب در جمع خانواده‌های شهدای مدافع حرم که به تنهایی گویای منزلتی است که می‌توان برای این شهدا تصور کرد.

شهید مدافع حرم جواد محمدی چهارمین شهید مدافع حرم شهر درچه است که پنج شنبه ۱۱ خرداد ماه ۹۶ به سوریه رفت و سه شنبه ۱۶ خرداد ماه ۹۶ با اصابت گلوله به پا و پهلویش همزمان با ۱۱ ماه مبارک رمضان به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از گذشت ۲۵ روز چشم انتظاری، پیدا شد. و به وطن بازگشت. امروز پای صحبت های همسر شهید برای پایگاه خبری مشرق نیوز نشسته ایم. و ایشان گذری کوتاه از زندگی شان برای ما داشته اند.

همسر شهید : آقا جواد متولد ۲۹ مرداد ۶۲ بود و من متولد ۲۹ اردیبهشت ۶۵؛ در تاریخ ۲۹ آذر ۸۴ عقد کردیم و سال ۸۷ وارد زندگی مشترک شدیم که حاصلش تولد فاطمه در ۲۰ فروردین ۹۱ بود.

آقاجواد از طرف خانم یکی از دوستان‌شان به خانواده من برای ازدواج معرفی شد. حرف اول و اخر هر دوی ما این بود که به نحوی برای زندگی قدم برداریم که مسیر رسیدن به خدا را برای طرف مقابل هموار کنیم و در این خصوص اولین شرط ازدواجم ایمان طرف مقابلم بود و آن را در جواد به وضوح مشاهده کردم.  صحبت‌هایی که در جلسه اول خواستگاری بین ما رد و بدل شد صحبت‌هایی بود که به اعتقادات آقا برمی‌گشت. گفتند: من به خاطر ایمان و اعتقاد دینی شما اینجا آمدم. و ما هر دو باید در راه دین خدا به یکدیگر کمک کنیم. و در زندگی در امور معنوی تا هر جایی که میتوان به ایشان کمک کنم. همان جلسه اول که با هم صحبت کردیم، از  من جواب خواستند. من هم آخر جلسه، به خود ایشان جواب دادم. یکی از خواسته هایی که فقط خودم می دانستم این بود که همسرم پاسدار باشد و که با آمدن جواد برای خواستگاری محقق شد؛ به درستی جواد پاسدار حریم اسلام و ولایت بود و در پاسداری کم نمی گذاشت. در مراسم عقد هم هر قدر بقیه اصرار کرده بودند که به قسمت خانم ها بیاید و نیامده بود. چون من از قبل به ایشان گفته بودم که نیا و آقا جواد گفته بود تا خانمم اجازه ندهد من نمی آیم. و نیامد.

اهمیت بسیاری به حجاب می داد و حتی در فیلمی که بعد از شهادتش منتشر شد گفته بود « اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصیبم کرد، بنده از آن شهدایی هستم که حتما یقه بی حجابی ها و آنها که ترویج بی حجابی می کنند را در آن دنیا خواهم گرفت» حتی نحوه تزئین ماشین عروسی مان به گونه ای بود که قسمت شیشه جلو سمت عروس را دسته گل چسبانده بود و به این شکل گل ها مانع دیده شدن من در ماشین بودند. برای آقا جواد مهم بود که به مجالس شادی حلال برود و مراسم عروسی خودمان با مولودی خوانی طی شد و خاطرم است که برخی می گفتند، عروسی جواد به مجلس ختم صلوات شبیه است ولی برای جواد مهم کاری بود که برای خداپسند باشد و برایش صحبت های مردم اهمیت نداشت .

فاطمه خانم که متولد سال 1391 است. من اسم فاطمه را خیلی دوست داشتم و اسم را که پیشنهاد دادم و ایشان با کمال میل پذیرفتند. خیلی بچه دوست بود. و به قول معروف ناز دخترمان را با جان و دل می خرید. و تربیت فاطمه را به من سپرده بود و می گفت از تربیت دخترمان شانه خالی نمی کنم ولی مادر بهتر می تواند دختر را تربیت کند و از همان دو سالگی به فاطمه یاد داده بود که با روسری و چادر بیرون برود. خیلی زیاد. به طور عجیبی فاطمه را دوست داشت و به همین نسبت فاطمه پدرش را.  جواد با توجه به اینکه زیاد ماموریت می‌رفت، کمتر در خانه بود؛ اما هیچگاه این موضوع از محبتش به فاطمه کم نکرد. همیشه سعی‌اش بر این بود که  نبودن‌هایش را جبران کند. از  لقمه دهان فاطمه گذاشتن تا بیرون بردن و شب‌ها موقع خواب برایش قصه خواندن. هرطوری که می‌توانست برای دخترش وقت صرف می‌کرد.

همه روی حرف همسرم حساب باز می کردند و حتی علی رغم اینکه جواد تحصیلات دانشگاهی نداشت ولی به دلیل دید باز و بصیرت بالایی که داشت، همه افراد خانواده و آنها که از نظر سنی بالاتر از جواد بودند از او در کار و زندگی مشورت می گرفتند زیرا می دانستند جواد همه جوانب کار را در نظر می گیرد و به نتیجه مطلوب فکر می کند و می توان گفت که جواد هدایتگر و ارام کننده جوانان در کشاکش مشکلات بود.

توسل پنهانی به اهل بیت(ع) داشت و به این دلیل همیشه دوست داشتم دعا را آقا جواد بخواند و من پشت سرش تکرار کنم زیرا دعا را با ترجمه می خواند و حین خواندن دعا اشک از چشمانش جاری بود؛ حتی در سفر زیارتی سوریه که با آقا جواد بودم به من گفت که برای خواندن دعای حضرت زینب(س) ابتدا ترجمه دعا را بخوان زیرا روضه حضرت زینب را می توانی به وضوح در ترجمه دعا متوجه شوی. مهم ترین دغدغه مذهبی همسرم نمازش بود. نمازش را حتما اول وقت و تا جایی که می‌توانست به جماعت می‌خواند. حتما مقید به حضور در مسجد بود. حتی اگر مهمان داشتیم، موقع اذان می‌گفت : من می روم نماز و برمی‌گردم. گاهی هم نماز جماعت را در خانه برپا می‌کرد. برای راحتی خانواده در حد توانش کار می کرد و زمانی که از ماموریت می آمد حتی الامکان ما را به مسافرت یک روزه هم که شده بود می برد.

آقا جواد در خانواده خوبی تربیت شد و علاقه خاصی به خانواده خودش و حتی خانواده من داشت به نحوی که بعد از ازدواجمان بسیاری از خلاء های زندگی خانواده ام پر شد و همیشه همراه ما بود؛ همه ما می توانستیم روی حرف و عملش حساب باز کنیم.در جلسات حاج اقا مجتبی زیاد می رفت و این سبب شد که بعد از ازدواجمان به من پیشنهاد دهد که مشاور دینی برای زندگی انتخاب کنیم و برای پاسخ به برخی سوالات به مشاور دینی رجوع کنیم. برایم خیلی جالب بود که نهایت احترام را به صحبت های روحانیت می گذاشت حتی اگر خلاف نظرش بود.محرم سال ۹۵ بود که به من پیشنهاد برپایی روضه امام حسین(ع) در دهه اول محرم را داد و گفت نیت کنیم و هرساله این روضه را در خانه به صورت مجلس زنانه دایر کنیم.

با سلاح بصیرت و تقوای بسیار در راه خدا خالص شد و از بصیرت کم نداشت؛ به محض شنیدن سخنان رهبر معظم انقلاب، خطوط فرمایشات معظم له را به خوبی تبیین و به کار می گرفت، به نحوی که عمق بصیرتش بسیار بالا بود.سال ۸۸ بخش اخر خطبه نماز جمعه به اقامت امام خامنه ای مدظله العالی را ضبط کردم زیرا می دانستم جواد نماز جمعه درچه هست و نمی تواند صحبت های رهبری را به طور مستقیم ببیند؛ زمانی که صوت سخنان رهبری را چندین مرتبه گوش داد با صدای بلند گریه می کرد. خطبه رهبری در سال ۸۸ « ای سید ما! ای مولای ما! ما آنچه باید بکنیم، انجام میدهیم؛ آنچه باید هم گفت، هم گفتیم و خواهیم گفت. من جان ناقابلی دارم، جسم ناقصی دارم، اندک آبرویی هم دارم که این را هم خود شما به ما دادید؟ همه اینها را من کف دست گرفتم، در راه این انقلاب و درراه اسلام فدا خواهم کرد» نکته قابل توجه از عمل به تکلیف سیاسی آقا جواد این است که سعی داشت در زمان انتخابات ۲۹ اردیبهشت، دُرچه باشد و این چنین شد و به تکلیف سیاسی اش به نحو احسن عمل کرد.

هر سال قبل از ایام عید نوروز به راهیان نور می رفت و خادم الشهدا بود. گاهی ۲۴ ساعت در راهیان نور نمی خوابید و می گفت باید برای زائران شهدا سنگ تمام گذاشت تا با خاطره ای خوش از این سفر بروند. ارادتش به شهدا تا آنجا ادامه داشت که در مراسم تشییع شهدای گمنام و همچنین رفیق شهیدش مهدی اسحاقیان سنگ تمام گذاشت و می گفت باید خادم شهدا بود. آقا جواد میگفت باید شهدا را به همه نشان داد و تمام تلاشش را کرد که پیکر شهید اسحاقیان را به مراسم سحر ماه رمضان شبکه پنجم سیمای اصفهان ببرد زیرا اعتقادش این بود که باید شهدا را به جهانیان معرفی کنیم. و به شهید محمدرضا تورجی زاده و سید مجتبی هاشمی ارادت ویژه ای داشت. و همیشه می گفت : زیبای‌های‌ دنیا زیاد هستند وآدم‌ دوست دارد ‌ استفاده‌ کند ولی ‌جای ‌بالاتر و بهتر هم ‌هست. و حیف است انسان به غیر از شهادت از این دنیا برود.

پیام ارسالی تبریک عید امسالش با همیشه خیلی فرق داشت و برای دوستانش نشوته بود دعا کنید که شهید بشوم، یکی از دوستانش در جواب پیامکش گفته بود که فکر شهادت را نکن و در خاطرم هست که جواد به سرعت در پاسخ به دوستش گفت، فکرش را نمی کنم، ارزوی شهادت را دارم و امروز قطع به یقین باید فهیمد که خدا برای انتخاب کردن بندگان خاص خود در راه شهید و شهادت به نیت خالص افراد کار دارد و بس!

تصویری از مراسم تشییع شهید محمدی

اقا جواد اهل کارهای بزرگ و فرهنگی بود ولی برای خانواده کم نمی گذاشت تا جایی که برای من گل مریم می خرید و یا گاها اگر دسترسی به خرید گل نداشت از باغچه گل می چید و به من هدیه می داد و همه این موارد نشان از عشق سرشارش به خانواده بود ولی همه این موارد مانع رفتنش به سوریه نشد زیرا قول و قرار اولمان هم این بود که همدیگر را برای رسیدن به خدا آماده کنیم.

اول که تصمیم رفتن به سوریه را گرفته بود، به من نگفت. بعد که در جریانم گذاشت، گفت: یک هفته است دارم با خودم کلنجار می‌روم که ببینم برای چه می‌خواهم بروم. اول برای خودم حل کنم که قصدم از رفتن چیست و خدای ناکرده هوا و هوسی در آن نباشد؛ بعد دیگران را درجریان بگذارم. به من گفت: فکر نکن دل کندن از شما برایم آسان است ولی باید به تکلیف عمل کنم و نقطه بالاتر را ببینم زیرا عشق بالاتر حضرت زینب(س) است و باید از زندگی و دار و ندارمان برای دفاع از اهل بیت گذشت. جالب بود در سفر به مشهد، حجت الاسلام ماندگاری دقیقا جمله جواد را تکرار کرد. در مورد رفتنش به سوریه جمله قشنگی را به من گفت که برای همیشه در خاطرم حک شد. می‌گفت: «تنها چیزی که در آن ریا نیست، صبر است. حضرت زینب(س) خیلی سختی کشید، ولی در مقابل همه‌اش صبر کرد. پس شما هم صبوری کنید.» و من مطمئن هستم که صبری که امروز در نبودنش دارم، از دعای خیر شهید بود.

و اولین بار آبان 94 عازم سوریه شد. لحظات خیلی سختی بود. با اینکه آقاجواد خیلی اهل ماموریت رفتن و دوری از خانواده بود، ولی نمی‌دانم چرا آن روز و آن لحظه برایم جور دیگری گذشت. البته من تلاش زیادی کردم که اصلا به رفتن بدون برگشت همسرم فکری نکنم، ولی خب واقعا سخت و متفاوت بود. با این حال امیدوار بودم.  به حضرت زینب سلام الله علیها خیلی امیدوار بودم. آقا جواد همیشه می‌گفت: نخواه که من سالم برگردم. برای من عاقبت به‌خیری مهم‌تر است. به همین خاطر تلاش می‌کردم بیشتر از هرچیزی به عاقبت به خیری همسرم فکر کنم و آنچه خیر است را برایش بخواهم. اصلا به شهید شدنش فکر نمی‌کردم. اصلا فکرش را نمی‌کردم که یک روزی شهید شود. شاید به خاطر دل خودم بود که به این موضوع فکر نمی‌کردم، ولی بازهم می‌گویم عاقبت به‌خیری‌اش را دوست داشتم. چون واقعا حیف بود چنین فردی با این سطح بالای معرفت و اخلاق به مرگ عادی از دنیا برود.

هرشب حتما با من تماس داشت. حتی سری اولی که مجروح شده بود و من از این موضوع کاملا بی‌ خبر بودم، از بیمارستان تماس می‌گرفت و آنقدر عادی برخورد می‌کرد که من اصلا متوجه نشدم؛ یعنی خودش را مقید به تماس با خانواده می‌دانست که در آن شرایط هم حواسش به این موضوع بود. وقتی هم که من از مجروحیت‌شان خبر دار شدم،‌ گفت: هراتفاقی افتاده باشد مهم نیست! مهم این است که تو الان در حال صحبت با من هستی. چهار مرتبه به سوریه رفت اما واقعا هرباری که می‌رفت، دلتنگی‌ها بیشتر می‌شد. و دو مرتبه هم مجروح شد. سری سوم که این دلتنگی هم برای من، هم برای همسرم زیاد شده بود؛ طوری که دائم پشت تلفن به زبان می‌آورد. سری‌های قبل اصلا این موضوع را به رو نمی‌آورد و در جواب دلتنگی‌های من هم می‌گفت راه دور است و باید با این دلتنگی‌ها کنار بیایی. آقا جواد همیشه در صحبت‌هایش وقتی می‌خواست به من دلداری بدهد، می‌گفت: «الگوی شما باید حضرت زینب(س) باشد. سختی‌های شما کجا و سختی‌های خانم حضرت زینب(س) کجا.» واقعا راست می‌گفت؛ خستگی ما کجا و خستگی خانم کجا؟ مرتبه سومی که به سوریه رفته بود اسمش در قرعه کشی برای رفتن به کربلا انتخاب شده بود ولی گفته بود باید کربلا را با خانواده بروم و نرفته بود. زمانی که از سوریه آمد به من گفت بدون شما کربلا هرگز نمی رفتم. قبل از اعزام اخرش به سوریه، گفت: این مرتبه اگر اسمم برای کربلا انتخاب شد، حتما می روم، یادم هست به جواد گفتم شما که بدون خانواده کربلا نمی رفتی؛ ولی گفت که این بار دست خودم نیست، من را کربلا خواهند برد. قبل از اعزام آخرش به سوریه به تهران رفتیم و آن زمان بود که ما را به زیارت شاه عبدالعظیم برد و گفتثواب حضرت عبدالعظیم(ع) برابر با زیارت امام حسین(ع) است و شاید دیگر نتوانم شما را به کربلا ببرم.

آخرین صحبت ما ظهر  همان روزی که شبش به شهادت رسید بود. به من گفت : خوشحال باش که حضرت زینب (س) ما رو انتخاب کرده است. تنهایی سخت است و می دانم که شما اذیت میشوید اما به مصیبت حضرت زینب (س) فکر کنید و میبینید که شما تنهایی و مصیبتی ندارید. ما ساعت یک بعدازظهر روز سه‌شنبه، شانزدهم خرداد با هم صحبت کردیم و آقا جواد چند ساعت بعد از آن؛ یعنی قبل از اذان مغرب به شهادت می‌رسد. از شب قبلش خیلی دلشوره داشتم. یک دلشوره عجیب و متفاوت. همان روز در آخرین تماس تلفنی هم از دلشوره‌ و نگرانی‌ام برایش گفتم. ولی باز مثل همیشه گفت: هیچ مشکلی نیست. اینجا همه چیز آرام است. اصلا دلشوره نداشته باش. ظهر روز چهارشنبه از طرف دایی‌ام خبردار شدم که آقا جواد مجروح شده و تیر به دستش خورده؛ اما بعد گفتند نه، تیر به پهلویش خورده و بیهوش است. به هر صورت من با روحیاتی که از همسرم سراغ داشتم نمی‌توانستم موضوع مجروح شدنش و  بی خبر گذاشتنم را قبول کنم.‌ گفتم: نه! جواد در بدترین شرایط هم که باشد به من زنگ می‌زند. نمی‌خواستم تحت هرشرایطی موضوع را قبول کنم. وقتی امام جماعت مسجد محل آمدند خانه‌ ما و با صحبت‌هایی که شد شک من درباره شهادت جواد را به یقین تبدیل کردند.

همسرم همیشه به من این دعا را یاداور می شد که از خدا بخواه عاقبت بخیر شویم؛ به همین خاطر تلاش می‌کردم بیشتر از هرچیزی به عاقبت به خیری همسرم فکر کنم و آنچه خیر است را برایش بخواهم ولی همه این موارد، دلیل بر عدم دلتنگی من نسبت به مردی که از او درس های زیادی در زندگی گرفتم نخواهد شد.