کد خبر 820862
تاریخ انتشار: ۲۵ دی ۱۳۹۶ - ۰۸:۲۶

دلت می‌سوزد برای مرجانی که در جانِ محمدحسین جا داشت. حسرت می‌خوری به عشقی که توی سلول سلول این حیات شدید و مضاعف اثر کرده بود؛ به عشقی که به قول خودش مثل مروارید توی صدف، در قلبش جا خوش کرده بود.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - بعضی از کتاب‌ها آنقدر خوشگل و خواندنی هستند که آدم وقتی بسم‌الله را می‌گوید یک نفس می‌خواند تا تمام شود؛ اما...
#قصه_دلبری از این هم جذاب‌تر است؛ یک نفس نمی‌شود خواندش. قلبت از جا کنده می‌شود. هی کتاب را می‌بندی، بلند می‌شوی، راه می‌روی، اشک می‌ریزی. می‌خوانی، دوباره کز می‌کنی یک گوشه. حسرت می‌خوری، دوباره می‌خوانی. گاهی وسطش به خودت غر می‌زنی، بغض می‌کنی و ... عجیب است... یکهو دلت می‌گیرد از دست محمدحسین! چرا رفتی بعد از این همه دلبری؟!


دلت می‌سوزد برای مرجانی که در جانِ محمدحسین جا داشت. حسرت می‌خوری به عشقی که توی سلول سلول این حیات شدید و مضاعف اثر کرده بود؛ به عشقی که به قول خودش مثل مروارید توی صدف، در قلبش جا خوش کرده بود.
دلت می‌سوزد برای خودت که اینقدر پایینی و دلخوش کرده‌ای به این حیات ضعیف و بی‌روح! مردگی است نامش! آهای اهالی کشتی تایتانیک و بروبچه‌های ولنتاین، فقط چند لحظه دل بدهید به قصه دلبری و یک عمر حسرت بخورید.  
برای سومین‌بار می‌خوانمش. خیره می‌شوم به گل‌های صورتی و آبی روی جلد کتاب. مصرعی از اشعار شهید می‌افتد سر زبانم:
اینجا برای هر دل خسته طبیب هست...

آنچه خواندید، نوشته ای به قلم یکی از خوانندگان کتاب قصه دلبری بود...

کتاب قصه دلبری / شهید محمدخانی به روایت همسر / نوشته: محمدعلی جعفری / انتشارات روایت فتح