به گزارش مشرق، در کتابی به عنوان «خنده و گریه» که در مورد شاد بودن فرد مسلمان و اینکه چگونه شاد باشیم و چطور بخندیم اما خنده حرام نباشد، انواع مزاحهایی که از ائمه معصومین(ع) و علمای شیعه روایت شده را حجتالاسلام محسن قرائتی استاد قرآن جمعآوری کرده است که در این نوشتار به برخی از اشارات استاد میپردازیم.
بیشتر بخوانید:
برای چهچیزهایی باید خوشحال و ناراحت شویم؟
شادی بنده، تعجب خدا
در حدیثی خداوند میفرماید: «عَجِبْتُ مِنْ عَبْد لا یَدْرِی أنِّی راض عَنْهُ أوْ ساخِطٌ عَلَیْهِ وَهُوَ یَضْحَکُ»؛ تعجب میکنم. نه یعنی خداوند تحت تأثیر قرار میگیرد. یعنی جای تعجب است که انسان میخندد و حال آنکه نمیداند من از او راضی هستم یا راضی نیستم. مثل بچهای که میخندد و نمیداند. نمرههایش چند است. صبر کن اگر کارنامهات خوب شد، شادی کن. یک بچهای که توی خیابان دارد شادی میکند و نمیداند نمرهاش صفر است، برای چه الکی خوش است.
خندههای یاوهگویان
امام سجاد(ع) دید فردی یاوهگو و بطال (بطال یعنی کسی که حرف باطل زیاد میزند)، آدمی که از صبح تا شام هر چه میگوید هرزه و بیهوده میگوید، اصلاً آدمهایی هستند، میگویند برویم خانه فلانی یک جوک بشنویم. هنوز نرسیده میگوید: «جوک تازه چی؟» گویا هیچ غصه ندارد. میگوید: «جوک تازه چی؟» امام سجاد(ع) به یکی از اینها رسید. جالب این است که این مرد بطال میگفت، تاکنون نتوانستهام علیبنالحسین(ع) را بخندانم. از کنار امام گذر کرد و عبای امام را کشید. همراهان امام دنبالش رفته و عبا را گرفتند. امام فرمود: «به او بگویید: خداوند روزی دارد که در آن روز یاوهگویان و بطالین خسارت میکنند» «انالله یوما یخسر فیه المبطلون».
خندههای مسموم فامیلی
انسان نیاز به تفریح دارد. خدا انسان را این گونه آفریده که نیاز به تفریح دارد؛ اما حساب شده. بعضی از خندهها و شوخیها، مسئولیت دارد و باید روز قیامت جواب داد. مثلاً یک بچهای به تکلیف رسیده یا ممیز است و در آستانه به تکلیف رسیدن است و شارع مقدس، احکامی را برای او ارائه داده است. تا دیروز با دختر خالههایش با دختر عمههایش میگفتند و بازی میکردند. امروز که به تکلیف رسیده، این بچه مثلاً میخواهد تقوا داشته باشد. در مورد نمازش، حجابش میخواهد به دستورات اسلام عمل کند اما فامیل به او میخندند. مثلاً میگویند: «حالا دیگه آقا مرد شده!»
میخواهد نگاه به نامحرم نکند، فامیل سر به سرش میگذارند یا دارد نماز میخواند، به او میخندند.
این خندهها، دهن کجی به دستورات اسلام است.
به اهل ایمان میخندید؟
در سوره مؤمنون، سخن از مجازات دردناک دوزخیان است و گوشهای از گفتوگوی پروردگار را با آنها بازگو میکند. خداوند آنها را با این سخن عتابآمیز مخاطب ساخته میگوید: «آیا فراموش کردهاید که گروهی از بندگان خاص من میگفتند: «پروردگارا ما ایمان آوردیم، ما را ببخش و بر ما رحم کن و تو بهترین رحم کنندگانی؟» «إِنَّهُ کَانَ فَرِیقٌ مِّنْ عِبَادِی یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ».
«ما شما آنها را به باد مسخره گرفتید و آن قدر در این کار اصرار کردید که استهزا کردن آنها شما را به کلی از یاد من غافل کرد»؛ «فَاتخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیاًّ حَتی أَنسوْکُمْ ذِکْرِی».
«و شما پیوسته به آنها میخندیدید و بر سخنان و عقاید و رفتار و کردارشان پوزخند میزدید». « وَ کُنتُم مِّنهُمْ تَضحَکُونَ».
«امروز به خاطر آن صبر و استقامت و پایمردی در مقابل آن همه استهزا، آنها را پاداش دادم، آنها پیروز و رستگارند»؛ «إِنِّی جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِمَا صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفَائِزُونَ».
و اما شما در بدترین حالات و دردناکترین عذاب گرفتارید و کسی به فریادتان نمیرسد و باید هم چنین باشید که مستحق این کیفرید.
بیشتر بخوانید:
کوچکترین سوره قرآن، بزرگترین هدیه الهی است
هنر گریاندن، هنر خنداندن
خدا گر زحکمت ببندد دری
زرحمت گشاید در دیگری.
گاهی آدم در کنکور رد میشود، ده تا در دیگر برای او باز میشود. خود بنده رفتم روضه بخوانم، دیدم نمیشود. هر چه شعر خواندم، روضه خواندم، مردم عوض اینکه گریه کننده خنده کردند. دیدم این حلقوم من، حلقوم روضه نیست، رفتم پای تخته سیاه شدم معلم و در معلمی موفق هستم، ولی در روضهخوانی کم آوردم.
امیرالمؤمنین(ع) بچههای یتیم را میخنداند
شنیدهاید که امیرالمؤمنین(ع) از جایی عبور میکرد، دید خانهای سر و صدای بچهها زیاد است. متوجه شد که اینها بچههای یتیم هستند. اجازه گرفت از صاحبخانه و دید یک خانم بیوهای، پنج شش تا بچه یتیم دارد و دیگی بار گذاشته. زیرش را روشن کرده، در دیگ آب است و جوش میآید، بچهها خیال کنند مادرشان برایشان غذا میپزد. بچهها هم از سر و کله هم بالا میروند. داد و بیداد و جیغ و سر و صدا، حضرت فهمید هیچی در خانه نیست.
سریع رفت خانه، مقداری روغن و برنج و آرد و خرما و از این چیزها آورد و خودش بچهها را نشاند و دهان بچهها گذاشت. وقتی میخواست برود خواست بچهها را بخنداند. دید نمیخندند. هر کاری کرد بچهها نخندیدند. با زانو و دستهایش راه رفت و صدای بع بع، صدای بزغاله در آورد. بچهها خندیدند.
علی این است. رهبر است، فرد اول مملکت است، صدای بز در میآورد تا یک یتیم بخندد. قنبر گفت: «آقا، شما خانه یتیم خیلی میرفتی، اما صدای بزغاله هیچ وقت در نمیآوردی. فرمود: «من میخواستم یک جوری اینها را بخندانم، هر کاری کردم اینها نخندیدند، خودم را شکستم که اینها بخندند» چه کسی میتواند این کار را بکند؟!