«رهش» مثل بسیاری از کارهای دیگر رضا، محتوامحور است و البته در ساختار روایی، به نظر من بسیار حرفه‌ای‌تر از «قیدار». ‬

به گزارش گروه فرهنگ و هنر مشرق، محمدرضا بایرامی، نویسنده و منقد ادبی درباره تازه ترین رمان رضا امیرخانی با نام رهش در روزنامه فرهیختگان نوشت:

در تمام دنیا، صف‌های خرید کتاب معمولا برای کتاب‌های عامه‌پسند تشکیل می‌شود. آخرین موردش را در نمایشگاه کتاب فرانسه دیدم. در حالی که غرفه‌های دیگر سوت و کور بود، جلوی یکی از کتابفروشی‌های فرانسوی زبان، غلغله بود. رفتیم به طرفش و صفی دیدیم بسیار طولانی که بیشتر آن را نوجوان‌ها تشکیل می‌دادند. عکس‌های کتاب چند جلدی نویسنده نشان می‌داد که چیزی نوشته است در ژانر وحشت که این روزها طرفداران زیادی در میان نوجوانان دارد. صف‌ها معمولا برای کتاب‌های عامه‌پسند تشکیل می‌شود و به ندرت برای کتاب‌های جدی. در کشور ما رضای امیرخانی اولین نویسنده جدی ماست که چنین استقبال وسیعی از آثارش انجام می‌شود. نویسنده‌ای که از این منظر، می‌توان تاریخ ادبیات داستانی ایران را به قبل و بعد ظهور او تقسیم کرد. ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬پدیده‌ای که باعث خوشحالی اهالی کتاب می‌شود در این بی‌رونقی خواندن.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

بیشتر درباره رهش بخوانیم:

«بِکِش بِکِش» به سبک امیرخانی + عکس

در «رهش» خیلی زود رسیدیم به تهش!

دادخواست علیه تهران در یک رمان + عکس

حواشی صف‌کشیدنِ مردم برای خرید کتابِ امیرخانی

عکس / عامل امید «حسین دهباشی» در این روزها

و اما از همان وقتی که «ارمیا» منتشر شد، خوانندگان رضا امیرخانی دریافتند نویسنده توانایی متولد شده؛ گویی از جنس «سالینجر» که می‌تواند دغدغه‌هایی مثل «رستگاری» را با قوت و قدرت و بدون شعارزدگی و کاملا خلاقانه و داستانی، به وادی ادبیات بکشاند. نویسنده‌ای که همه می‌پرسیدند کیست و تا حالا کجا بوده و چطور دیده نشده؟! ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

آن وقت‌ها خود من عقاید افراطی داشتم در مورد ذات نویسندگی. مثلا فکر می‌کردم نوشتن حاصل درد یا سرخوردگی است و اگر یکی طراح یا مخترع و مبتکر چیزی باشد در صنعت هوایی و با کارشکنی دیگران، کارش به جایی نرسد در آن عرصه و پناه ببرد به وادی ادبیات، نویسنده خوبی می‌شود حتما.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

 البته دغدغه رستگاری در «من او» و «بیوتن» و سایر آثار امیرخانی عمده‌تر و پررنگ‌تر است تا وقتی که برسد به «رهش»، آن هم در وقتی که نویسنده آن به گمانم در حال تبدیل شدن بیشتر، از آرمان‌گرا به واقع‌گراست و دقیقا به همین دلیل، هم تلخ‌تر، هم کم‌حوصله‌تر! شاید هم این ویژگی آدم‌هایی است که زیادی بزرگ شده‌اند، یعنی کاملا آدم بزرگ محسوب می‌شوند و دل‌شان می‌خواهد بیشتر و رک حرف‌شان را بزنند به جای حاشیه رفتن و آداب و ترتیب بهتر گفتن را جستن. شاید برای همین است که سیر داستان‌نویسی امیرخانی روز به روز به سمت سادگی بیشتر می‌رود. از «من او» تا «رهش»، فاصله زیادی هست از این منظر. ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

فرق رهش با آثار قبلی نویسنده شاید در این باشد که در آثار قبلی، او سعی در ساخت دنیای مطلوب خود دارد و در «رهش»، سعی در ویران کردن دنیایی که ساخته شده اما مطلوب نیست. بنابراین با شدت بیشتری، گام در وادی ادبیات اعتراض می‌گذارد.  ‬‬‬

تقلیل «رهش» به انتقاد از شهرداری تهران ـ صرف نظر از سابق و حاضر بودنش ـ گمانم تحقیر و تخریب اثر است. شوربختانه اشکال ـ اگر نگوییم فساد ـ اداری گسترده در کشور به حدی رسیده که دیگر حتی مسئولان ما هم منکر آن نیستند و فقط در سیستماتیک و غیرسیستماتیک بودن آن اختلاف‌نظر دارند. یک وقتی خود من در جلساتی می‌گفتم همشهریان یکی از شهرداران مثل بچه لاک‌پشت‌هایی هستند که تا به دنیا می‌آیند، راه دریا را در پیش می‌گیرند! یعنی تا کسی از همشهریان دکتر، دکتر می‌شود، زود می‌دود سمت تهران تا به مدد او، مدیر شود! اینها به جای خود، اما شهردار یک نماد است گمانم و نه یک شخص. همین بلایی که سر شهر آمده، سر طبیعت هم آورده شده. ما تنها کشوری هستیم در جهان که دریا داریم اما ساحل نداریم! به خصوص در شمال کشور. ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

سال‌های پیش و پیش از افشای فساد پشت شهرک‌سازی در گردنه حیران، من در این زمینه هشدار دادم. نوشتم پول‌های یامفت است که این ویرانی را به بار آورده و نامش را گذاشته ساختن. ماه‌ها بعد البته پشت پرده‌ای ماجرا لو رفت و دست دولتیان و ملتیان، از نماینده مجلس گرفته تا فلان مقام مسئول، آشکار شد و قول دادند برخورد کنند و اعاده حق. ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

 بعد چه شد؟ هیچی! در مملکتی که رسیدگی‌کنندگان به اشکال‌ها، گاه از ذی‌نفعان باشند، معلوم است که همه چیز شوخی است.

فقط گاه‌گداری شوهایی اجرا می‌شود. مثلا وقتی همه به این نتیجه می‌رسند که ما انگار کشوری هستیم که دریا داریم اما ساحل نداریم، چون همه‌اش را مصادره کرده‌ایم، چند لودر راه می‌اندازند و یکی دو ساختمان را خراب می‌کنند و فیلم هم می‌گیرند و بعد خلاص و فراموشی. نابودی هم البته وقتی سیستماتیک شد، هیچ چیزی جلویش را نمی‌تواند بگیرد و فقط بازی در می‌آورند. مثلا در یک دوره‌ای نمایندگان مجلس، یعنی قانونگذاران محترم که حرفی نمی‌تواند بالای حرف آنها باشد، به این نتیجه می‌رسند که بهتر است جنگل‌ها و مراتع را واگذار کنند به دامداران، با این توجیه که آنها صاحب می‌شوند و نگهداری می‌کنند چون دیگر مالک هستند. سندها زده می‌شود و معلوم است که خیلی زود این زمین‌ها خرد شده و سر از بنگاه‌های املاک در می‌آورند و همه‌جا ویلا ساخته می‌شود و آنهایی که باید درست و حسابی به نوایی برسند، می‌رسند. بعد هم البته مجلس عوض می‌شود و جدیدی‌ها به این نتیجه می‌رسند که عجب خیانتی! سندها باید ابطال بشوند. و معلوم است که شدنی نیست و درد هم چیز دیگری است در اساس. ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

رمان رهش

در چنین وضعیتی معلوم است که نویسنده اگر بخواهد به مدیریت شهری، به عنوان نمونه‌ای از مدیریت کلان کشوری بپردازد، به سختی می‌تواند خونسرد باشد؛ به خصوص وقتی دریابد زمین که جهنم، هوا هم دریغ داشته می‌شود!‬‬‬‬‬‬‬‬‬

بنابراین نویسنده «رهش» به همان بی‌حوصله‌گی و ناامیدی است که گاه خیلی از ما هستیم. آیا کم پیش آمده است که خود را مانند موشی آزمایشگاهی‌، در دستان مدیران باری به هر جهت بالا آمده، اسیر بدانیم؟ در بانک، در اقتصاد، در مسکن، در فرهنگ، در ...؛ از چه چیزی می‌توان احساس ناامنی نکرد؟ البته سهم همه چیز سرجای خود و سهم مدیران هم. یعنی آنها را همانقدر مسئول می‌دانیم که باید باشند و نه بیش.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

زن و مرد و کودک «رهش» وضع مالی خوبی دارند؛ در شمال شهر زندگی می‌کنند، ماشین دارند، خانه دارند، زن معمار است، مرد مدیر ارشد. آن هم در جای پر آب و نانی مثل شهرداری. اما رستگاری از آنها دریغ شده. تاور همسایه توی زمین‌شان می‌آید. هوا برای تنفس نیست. شهر دل‌تنگی و نفس‌تنگی آورده. کوه خفت کشیده و حتی در ارتفاعات بالای 1800 تن به ساخت‌وساز داده. چوپان پناه برده به طبیعت، مقاومت بیهوده دارد و به زودی محو خواهد شد. اما مرحله بعد چیست. مرحله بعد زمانی است که بهره‌مندان و شهرداران هم متوجه شوند که همه در یک کشتی نشسته‌ایم و غرق شدن ممکن است و آنها را هم می‌تواند ببرد و باید به هشدار کبوتر و اسب توجه کرد در این هیاهو. و عاد و ثمودی هم بوده؛ دست‌کم به عنوان عبرت.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

«رهش» مثل بسیاری از کارهای دیگر رضا، محتوامحور است و البته در ساختار روایی، به نظر من بسیار حرفه‌ای‌تر از «قیدار». ‬
چیزهایی هست که ما می‌دانیم. «رهش» داستان جذابی ندارد. بهره‌مندان و کاسبان و مسئولان ممکن است خودشان را به ندانستن بزنند، اما ما مردم عادی می‌دانیم در شهر چه خبر است و چون می‌دانیم، بر هم زدن این گاه ماندآب، هیچ جذابیتی ندارد و فقط بویش را بلند می‌کند که مطبوع هم نیست. در چنین موقعیتی و با چنین موضوعی، خیلی سخت است که نویسنده‌ای بتواند داستان سرپایی بنویسد. اما امیرخانی از پس این مهم برآمده است. روابط مدیران، آدم‌های ریاکار، کاسبکاری برخی ادارات و نهادها و... هیچ حرف نویی نیست. با این حال داستان جلو می‌رود تا نشان بدهد نویسنده توانا از هر چیزی که بخواهد، می‌تواند داستان بسازد.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬