هرچند از تنهایی ماه کمتر سخن به میان آمده است. درباره‌ زیبایی‌ها و زشتی‌های یک شعر یا اثری که به عنوان شعر منتشر می‌شود، دلایل و سبب‌هایی وجود دارد که بی‌اشاره به آنها قابل قبول برای مخاطب نیست.

گروه فرهنگ و هنر مشرق - حمیدرضا شکارسری چند سال پس از شاعری کردن، کار نقد و بررسی اشعار شاعران هم‌روزگار خود و بیشتر نقد اشعار شاعران هم‌نسل یا نسل‌های یکی‌- دو دهه‌ قبل و بعد از خود را در دستور کار قرار داد، تا آنجا که در مرز 50 سالگی، دیگر بیشتر به عنوان منتقد مشهور شد تا شاعر، اگرچه تعداد مجموعه‌شعرهای چاپ‌شده‌اش گواه این است که او به اندازه‌ کتاب‌ها و نقدهای مطبوعاتی‌اش، شعر هم سروده است، البته آمار دقیق دست خود او است!

شکارسری، منهای دهه‌ اول شاعری‌اش که بیشتر در قالب‌های کلاسیک شعر می‌گفت، بعدها شاعری شد که بیشتر به سرودن شعرهای سپید مشتاق است و کمتر شعر سنتی یا کلاسیک می‌گوید و شاید کمتر از آن، تمایل به سرودن شعرهای نیمایی دارد؛ نوع شعرهایی (شعر نیمایی) که طی 3-2 دهه‌ اخیر، در جامعه‌ شعری نسبت به شعر سپید کم‌رونق شده و شاعران بسیار کمی تمایل به سرودن آن دارند؛ انگار با آمدن و بویژه جا افتادن شعر سپید، دیگر کهنه شده است؛ در صورتی که این اشتباه محض بوده و ظرفیت و ظرافت‌های شعر و شیوه‌ نیمایی بسیار گسترده است به طوری که شعرهای چشمگیر و حتی شاهکارهای بسیاری در این نوع، قابل خلق و آفریده شدن است.چه خوب است که شاعران- بویژه شاعران جوان ما- حداقل یک سال را به سرودن این نوع شعر اختصاص دهند تا توانایی‌های خود را در این شیوه دریابند؛ توانایی‌های خود در سرودن شعرهای نیمایی و کوتاه و غیرکوتاه و حتی بلند در حد منظومه! و شکارسری نیز در این مجموعه در حال تکرار تجربه‌های خود است، زیرا همه‌ شعرهای این دفتر به شیوه‌ نیمایی‌ است.

اما درباره‌ مجموعه‌ مدنظر، ابتدا می‌توان گفت نام مجموعه مستعمل است؛ اگرچه «ماه» بیشتر انیس «تنهایی»ها بوده، هرچند از تنهایی و تنها بودن ماه کمتر سخن به میان آمده است. درباره‌ زیبایی‌ها و زشتی‌های یک شعر یا اثری که به عنوان شعر منتشر می‌شود، دلایل و سبب‌هایی وجود دارد که بی‌اشاره به آنها (بالطبع به صورت کلی‌گویی که این فلان است و آن بهمان، پس مثلا در نتیجه این خوب است و آن بد)، قابل قبول برای مخاطب نیست؛ همان‌گونه که شعر باید از راه‌های خود برای مخاطب باورپذیر و جذاب باشد، همان‌گونه که از راه منطق و برهان شعری نیز باید چنین باشد. از این‌رو، می‌گوییم شعر اول مجموعه در حد تخیل و بیانی که دارد، زیباست و هیچ زیبایی دیگری جز این دو وجه از وجوه بسیار و بیشمار شعر را برنمی‌تابد.

یعنی اینگونه اشعار، با اینگونه ویژگی‌های محدود، توانایی هیچ‌گونه تغییر و تحولی را نصیب جهان نکرده و هیچ نگاهی را تازه نمی‌کند، با اینکه خالی از تخیل نیست و از بیان شاعرانه هم بی‌نصیب نیست. البته این‌گونه اشعار و نه الزاما این شعر، از یک منظر شاید قابل دفاع باشد؛ آنجا که بتواند یا می‌تواند در حد یک تابلوی زیبای نقاشی که کشیده شده و همچون میوه‌ای رسیده، باشد. با این همه، شاید بتوان گفت اینگونه اشعار هیچ فایده‌ای ندارد و تنها فایده‌اش آن است که نگاه ما را به زیبایی می‌دوزد یا دست بالا اینکه تلاش می‌کند مخاطبان زیبایی را فراموش نکند:

«در آسمان شب/ اشاره می‌کند/ زمین به صبح:/ ماه به روی قله‌ای نشسته است» (ص 7)
در شعر «سال تحویل» که 3 شعر کوتاه‌ است، هیچ ابتکار و ذوقی اعمال نشده، جز اینکه بعضی کلمات خودشان بار معنایی داشته‌اند و این امر خود ایجاد تداعی معانی می‌کند که تازه آن هم مستعمل است؛ مثلا «باران» ما را به یاد «آبسالی» می‌اندازد، «خوابیدن ساعت» به یاد ناقص شدن «هفت‌سین» و «باد» ما را به یاد پرپر شدن «خنده» یا مفاهیمی در این حد و حدود. یعنی شاعر روی اشعار کوتاهش هیچ کاری انجام نداده و همه‌چیز از پیش معلوم است؛ یعنی این منطبق بر زیبایی‌شناسی شعر دیروز است که هرچه ابیات و شعر از کلمات و مفهومش قابل حدس باشد، ارجمندتر به نظر می‌رسد؛ در صورتی که در شعر امروز هرچه کلمات و مفاهیم غیرقابل‌ حدس و غافلگیرانه باشد، ارجمندتر و مدرن‌تر است. عجیب اینکه این مهم در اغلب شعرهای نیمایی این دفتر رعایت نمی‌شود؛ در صورتی که ما با یک شاعر منتقد طرف هستیم:
1- «سال تحویل/ باران می‌بارد/ آبسالی خواهد شد».
2- «سال تحویل/ ساعتم خوابید/ هفت‌سین ناقص شد».
3- «سال تحویل/ باد می‌آمد/ خنده‌ام را می‌بُرد».

وزن عروضی اغلب سبب می‌شود فعل و فاعل و مصدر و اسم و چه و چه و چه در ابیات جابه‌جا شوند؛ امری که بالطبع باید گفتار و نوشتار را دچار افت و کاستی و حتی الکن کند اما شاعران بزرگ ما اغلب از این کاستی، برجستگی ساخته‌اند و از این فرود، فراز؛ آنگونه که از اوزان متنافر، به خوش‌آهنگ‌ترین و بهترین اشعار رسیده‌اند! شاعران بزرگ دیروز ما از جابه‌جایی ناگزیر فعل و فاعل و مصدر و اسم و ... به گونه‌ای بهره برده‌اند که شعر را به لحاظ موسیقایی و بلاغت و فصاحت، به درجه‌ بالاتر و شیواتری رسانده‌اند. این در صورتی است که شکارسری در شعرهای نیمایی خود- با اینکه نسبت به شعر و قالب‌های کلاسیک آزادتر است- نتوانسته از این جابه‌جایی فعل و فاعل و... بهره ببرد و به صورت معمول، بسیاری از کارهایش را در این دفتر دچار افت و نارسایی کرده است؛ مثلا «هیچ‌کس» در شعر ذیل که بهتر بود در ابتدای سطر می‌آمد اما وزن به شاعر این اجازه را نداد و او نیز ابتکاری خرج نکرد:
«آسمان این دیار را/ بی‌ستاره هیچ‌کس ندیده است» (ص14)

از بس بیان افت پیدا کرده که حتی معنای ساده و معمولی این سطر به وضوح نشان داده نمی‌شود، اگرچه طبیعی‌ است ما می‌فهمیم که شاعر چه می‌گوید.

در جای دیگر با «نیافریده‌اند» نیز یکی از شعرها شروع می‌شود و بعد با تعابیر و تصویری زیبا، «نیافریده‌اند» دوباره تکرار می‌شود اما این تکرارهای زیبا در سطر، در پایان نه‌تنها جمع نمی‌شود تا شعر را دچار فرم کند، بلکه انگار در صفحه‌ 18 از چند سطر پراکنده‌ تشکیل شده‌ است؛ سطرهای مستقل که توان استقلال بخشیدن به شعر را ندارند؛ هرچند واژه‌ «مرگ»- که پایان هر چیز را رقم می‌زند- در پایان شعر، در پی انسجام بخشیدن به شعر می‌آید و نیتش به نوعی برآورده می‌شود اما شعر دچار انسجامی که از نوع و جنس خود شعر است، نمی‌شود، چرا که به هر جای این شعر سطرهایی می‌توان افزود که با «نیافریده‌اند» شروع می‌شود. با این همه، انصاف نیست اگر نگوییم 3-2 سطر آخر شعر صفحه‌ 18 زیبا و جاافتاده است؛ آنقدر که اگر همه‌ سطرهای شعرهای این دفتر چنین بودند، فصاحت و بلاغت و شیوایی شعرهای این دفتر و بالطبع، تا حد زیادی برجستگی آنها تضمین می‌شد:
«و مرگ را نیافریده‌اند/ مگر در انتهای جست‌وجوی زرد ما/ که تا کنار سبز تو نمی‌رسد/ و زرد می‌شود»

و باز با این همه، شعر صفحه‌ 26 در عین سادگی، دچار خوش‌فرم‌ترین و خوش‌ساخت‌ترین شعرهاست. هرچند ظاهرا نیت شاعر این است که شعرهایش مدرن و خوش‌فرم و ساخت باشد و جزئی‌نگر اما بیشتر از آن‌طرف بام می‌افتد؛ تا آنجا که گاه شعرها به جای اینکه از خود شاعر فراتر روند، به یک جُک و لطیفه- آن هم بی‌مزه- تبدیل می‌شوند:
«سهم من از آسمان/ موقع عبور دسته‌ای پرنده/ ... فضله‌ای‌ست که.../ باز هم غنیمتی‌ است» (ص 32).
اگرچه سادگی شعر صفحه‌ 33: «با این همه همسایه‌ها/ چه تنهاست/ ماه!» یک فراروی و فراتر رفتن از خود شاعر را نوید می‌دهد یا شعر صفحه‌ 36: «برف/ صبح زود/ بر پیاده‌رو/ شعر نانوشته‌ای‌ست».
به هر حال از شکارسری شاعر و منتقد بیش از این انتظار می‌رفت؛ هرچند او را بیشتر در شعرهای سپیدش باید پیدا کرد، چرا که اگر شعر را مدتی در قالبی یا شیوه‌ای خاص رها کنی، او نیز تو را در آن زمینه رها خواهد کرد که کار نیکو کردن از پُر کردن است. در پایان، یکی از بهترین، خوش‌فرم‌ترین و خوش‌ساخت‌ترین شعرهای این دفتر را می‌خوانیم:
«با مرگ تو/ به مردن نه/ باید به زندگی/ ایمان بیاوریم/ وقتی که می‌توان/ با چند شعر خوب/ در اوج یادها ماند/ و جاودانه ماند/تو/ با آفتاب شعر/ در چشم/ با کوه شعر/ در مُشت/ با شط شعر/ بر لب.../ با مرگ تو/ باید به مرگ/ بی‌اعتقاد باشم/ باید به زندگی/ ایمان بیاورم».

*روزنامه وطن امروز