گروه جهاد و مقاومت مشرق - شهید سرهنگ امیررضا علیزاده در زمانی در سوریه و در دفاع از حرم به شهادت رسید که هنوز اخباری از این دلاورمردی ها منتشر نمی شد. او در غربت به شهادت رسید و غریبانه به ایران آمد و در سکوت خبری به خاک سپرده شد. آنچه در ادامه می خوانیم، مروری بر زندگی و زمانه اوست...
تولد
در روز ۱۲ مهر ۱۳۵۴ فرزندی درکوی دباغیان خیابان پل عراق رشت، از پدری به نام اصغر کارمند کارخانه توشیبا و مادری به نام طاهره جوینده رودسری خانهدار پا به عرصه حیات نهاد. پدرش بعد از مدتی تحصیل علوم دینی را آغاز کرد و به لباس روحانیت ملبس شد و او را نام حجت الاسلام والمسلمین اصغر علیزاده رودسری که صاحب تالیفات نیز بود می شناسند.
امیررضا دومین فرزند این خانواده بود و از همان طفولیت تا آخرین لحظاتی که شهید شد و پیکر ندیدهاش را در گلزار شهدای رودسر به خاک سپردند دارای لبخندی زیبا ، متواضع و صمیمی بود که هیچگاه این خصوصیات از ذهن دوستدارانش محو نخواهد شد.
زمینه های شخصیت سازی شهید
وقتی در سالهای جنگ پدر خانواده عازم جبههها میشد چشم براه دیدنش بود که چه وقت درب خانه برویش باز شود تا او را در آغوش بگیرد و برایش از جبهه و دلاوریهای رزمندگانش بگوید که آنها چگونه بزرگترین افتخارات تاریخی را رقم میزدند اما امیر همیشه بیقرار بود، بیقرار جبهه و جنگ و زمانی آرام میگرفت که پدر را در کنارش میدید و امیر میگفت: همیشه تا آمدن پدر به خانه لحظه شماری میکردم و از اولین گامهایش در انتهای کوچه مطهری تا رسیدن به پلاک ۱۲ خانهمان رصد میکردم و نگاهم را حتی لحظهای از رخسار پدر بر نمیداشتم تا از او تصویر روشنی در ذهنم داشته باشم و وقتی او میرسید بوی دل انگیز جبهه را حس میکردم و سرمست میشدم وقتی از زبانش از خاطرات جنگ و سنگر و خاکریزها و شجاعتها و ایثارگریها و شهادتطلبیهای رزمندگان دلاور اسلام میگفت که چگونه آنها مرگ را به بازی گرفته و دلهای دشمنان اسلام را به وحشت و لرزه انداخته بودند و اما این امیر، عاشق شهادت بود که در حسرت رفتن به جبهه میسوخت و حتی روزی به مادرش گفته بود میرم جبهه تا مثل پسرهای حاج آقا جنیدی، شهید بشم.
شکل گیری شخصیت امیر در خانه توسط مادری اتفاق افتاد که شوهرش بدلیل حضورش در جبهه و فعالیتهای تبلیغی جنگ ، ستادجذب و هدایت کمکهای مردمی ، بنیاد شهید ، سپاه پاسداران ، دفتر امام جمعه و… کمتر حضور فیزیکی در منزل داشت و این مادر بود که کام ۴ فرزندش را از اعتقادات، اخلاق، احکام، انقلاب، جنگ، ولایت، تربیت درست، تحصیل، انسانیت، شرافت، رشد و تکامل، معرفت و اطاعت و… را شیرین میکرد.
و از طرفی مادر فقر مالی خانه را با صبر و تحمل زیاد و با کار خیاطی در منزل برطرف میساخت و در این راه از هیچ کوششی دریغ نورزید و رنجهای زیادی را به جان خریدار شد و از هیچکس وهیچچیز هم گلهای نداشت.
پدر آن زمانیکه در بنیاد شهید رودسر همکاری میکرد امیر هم گاه و بیگاه پا به ساختمانش میگذاشت و با فضای معنوی آنجا که از فرهنگ شهدای گرانقدر و خانوادههای معززشان معطر بود آشنا میشد و عمیقاً تاثیر میپذیرفت و آنگاه چنان شیفته شهادت شده بود که سرمشق زندگیش را همانا رسیدن به شهادت قرارداده بود.
پدر مدتی هم در سپاه پاسداران رودسر بود و امیر نیز پابهپای پدر تلاشهای تبلیغی و فرهنگی و رزمی آن ارگان را از نزدیک حس میکرد و در این زمان اگرچه حدود شش بهار از عمرش نگذشته بود اما او شهادتش را در پاسدار شدن مییافت و همین شد تا لباس پاسداری را که مادرش برایش دوخته بود و مزین به آرم سپاه پاسداران و آیه «واعدولهم مااستطعتم من قوه» بود و چون خورشیدی برسینهاش میدرخشید و به او جان تازه میداد و او را مصمم میکرد تا آنچه را که در توان دارد بکار گیرد و از نوامیس اسلامیاش دفاع کند.
پدر که در شورآفرینی رزمندگان اسلام و جنگ فعالیت چشمگیری داشت امیر را هر چندگاه با خود همراه میکرد و با صدایی رسا در پشت ماشین شعار فریاد بر میآورد «ان ینصرکم الله فلا غالب لکم» اگر خداوند شما را یاری کند هیچ نیرویی برشما غلبه پیدا نخواهد کرد و بسیجی دیده بیدارعشق است، بسیجی پیرمیدان دار عشق است، اگرچه کوچکوکم سن و سال است ولیکن در عمل سردار عشق است و امیر همه این جملات را میشنوید و تفسیر آنها را درصحنههای میدانی این مرز و بوم با تمام وجودش حس میکرد و این مطالب را آویزه گوشش قرار میداد و خود را موظف میدید تا در حفظ آرمانها، ارزشها، شرف، انسانیت، عدالت، اسلام و انقلاب محکمتر و استوارتر گام بردارد و یک لحظه غفلت نورزد و همین آرمانخواهیها بود که او را تا رسیدن به قلههایش به تلاش وا میداشت و در این راه راسختر از هر زمان دیگر به پیش میرفت و دوست داشت تاجانش را برکف دست بگیرد و از هیچ فداکاری دریغ نورزد.
امیر در روزهایی که نیروهای رزمنده از شهر به جبهههای جنگ اعزام میشدند درحالیکه لباس پاسداری برتن و عَلَم بردست و پیشانی بندش را میبست با عزمی راسخ و جزمی قوی که حاکی از روح شهادت طلبیاش بود در پیشاپیش رزمندگان قرار میگرفت و بدرقهگر حماسه آفرینان قهرمان بود و پیوسته مورد تشویق مردم و رزمندگان قرار میگرفت و همین تشویقها بود که او را قوی و قویتر میکرد که پیشتازتر باشد و او را بیقرارتر از هر زمان دیگری برای رسیدن به شهادت آمادهتر میکرد و امیر آرام آرام امیر دلها میشد و انگار خودش هم میدانست که روزی در راه اسلام و انقلاب به شهادت خواهد رسید.
حالا امیر دارد قد میکشد و سِنی برایش دست و پا میشود و امیر دارد ریشه میدواند و ساقه میزند و بهدنبالش جوانهها یکی پس از دیگری نمایان میشود و او دارد همچون پدر شعار میدهد ، مداحی و مرثیه میخواند و شهدای شهر را با نوای سوزناک خود تا گلزار شهدا و در قبری که با دوستانش در شب قبل محیا کرده بودند و در آن تا صبح به عبادت پرداخته بودند بدرقه میکرد. دعا خواندنش دلها را میلرزاند و سوز و گداز عاشقانهاش با خدا شنیدنی شده از فراق معشوق درد دلها دارد و امیر به جرگه سوتهدلان پیوسته و آرام و قرار ندارد و شنوندگان دعاهای کمیل، ندبه، توسل و زیارت عاشورایش را به گریه وا میدارد و امیر عاشق عاشقپروری میکند و نالههایش شنیدنی شده و غوغایی بپا کرده و دلهایی را به آتش کشیده وخود و دیگران را در این شعلهها میسوزاند و خاکستر میکند.
فرزند گرامی حجت الاسلام و المسلمین اصغر علیزاده رودسری حالا دیگر راه رفتنش، خندیدنش، کلامش، مشی، روشش، حرکات، سکناتش و … مثل پاسدارها میشود و دارد زندگی را در پاسداری تمرین میکند و هر روز با آموخته جدیدتری نمایان میشود و روزآموزی از عشق و ایمان را از ساختمان و اهالی سپاه باخود به ارمغان میآورد و لحظه به لحظه خود را با ماموریتهای سپاه نزدیکتر میکند و لباس بسیجی میپوشد و در طرح سالمسازی دریای رودسر حاضر و آمر به معروف و ناهی از منکر میشود و روز به روز تجربههای تازهای را تجربه میکند و حیطه دوستیابیاش گستردهتر گردیده و اخلاق اجتماعیاش و تعاملاتش و ارتباطاتش منطقیتر میشود و دردمندتر از هر زمان دیگری میگردد و در جهت فقرزدایی دینی و فرهنگی و مالی گام بر میدارد و سنگ صبور برخی و مرشد برخی دیگر میگردد و برخی هم شاگردان خانهزاد امیرند و با او میخورند و میخوابند و حرکت میکنند و میمانند و بهمرور زمان راه و روش امیر را پیشه خود میکنند و امیری میشوند با همتی بلند، و امیر با همین روحیات سالهای عمرش را تا رسیدن به شرایط پاسدار شدن سپری میکند.
او در بسیج کردن کودکان و نوجوانان و جوانان شهر همتی والایی داشت و با همکاری برادر کوچکش هیئت علیاصغر را راهاندازی کرد و در ایام ماه محرم و سایر ایام الله دستهجات عزاداری راه میانداخت و انبار خانهاش را محل تجمع این عزیزان قرار داده بود و او با همکاری جوانان شهر بهدلیل عشق و علاقهشان به شهدا و خانوادههای شهدا و شهادت و زنده نگهداشتن یاد وخاطره ی ۸ سال دفاع مقدس باتمام وجود و آنچه که درتوان داشتند برکف دست میگذاشتند و از بذل وقت و مال و کار و تلاش دریغ نمیورزیدند وخالصانه در این راه میکوشیدند.
ورود به سپاه پاسداران
وی همچنان مشتاق ورود به سپاه پاسداران است و از شرایط آن داشتن مدرک دیپلم است و او تا رسیدن به دیپلم باید دوره دبستان را در مدرسه شهید بختشکوهی و راهنمایی را در مدرسه شهیدچمران و دبیرستان را در دکتر بهشتی رودسر و برخی از سالهای تحصیلیاش را جهشی سپری سازد تا این طناب گرههای بیشتری بخورد و راه رسیدن مقصود کوتاهتر شود و بتواند به قله هدف نزدیکتر شود.
امیر در طول گذران مدت تحصیلیاش بسیاری از همکلاسیهای خود را بدلیل رفتارهای صمیمیاش اهل مسجد و محراب و ذکر و دعا و ارزشها نمود و این گلزار شهدای رودسر بود که قدمهای این جوانان را بوسه میزد و شاهد اشکهای چشمهای این عاشقان بود که برگونههایشان جاری میشد و در این ایام شاهد بودیم که والدین برخی از دانش آموزان به مادرش مراجعه میکردند تا امیر با آنها رفیق شده و فرزندانش از او تاثیر بپذیرند تا از فساد و انحراف کنارهگیری نموده و در مسیر رشد و تکامل و خودسازی و خط ولایت و… گام بردارند.
شهید عزیز مقاطع مختلف تحصیلی را سپری نمود و زنجیر شرایط را پاره کرده و خود را آماده ورود به سپاه کرد تا در آن آرام گیرد و از این طریق به آمال و آرزوهای چندسالهاش دست یابد و او در سال ۱۳۷۴ وارد سپاه و برای گذران دوره افسری به مدت چند سال دور از خانه و خانواده در یکی از استانهای کشور گذراند و پس از اتمام دوره با کولهباری از تجربه و آموختن مهارتهای نظامی و یافتن دوستان همرزم جدید به سپاه پاسداران گیلان بازگشت.
او نیروی پرتوان و مسؤلیت پذیر و فعال بود ولیکن به کارهای محوله راضی نبود فلذا در حالیکه دو فرزند داشت جهت ادامه تحصیل راهی دانشگاه و با عزمی راسخ و قابل تحسین در رشته سیاسی فارغالتحصیل و سپس کارشناسی ارشد جغرافیا را دریافت کرد. امیر بیتاب و بیقرار شهادت را، نه پست و مقام و ریاست راضی نمیکرد و گیلان هم برای امیر قفسی بود که او را دربند خود اسیرکرده که بال و پرش را بسته و قدرت پرواز را از او سلب کرده بود در حالیکه او در آرزوی پرواز تا اوج عالم بالا و تا رسیدن بخدا بود و بس و روح بلندش در آسمان مهر الهی دائماً بیقراری میکرد. و بالاخره او در گیلان دوام نیاورد و گیلان را بسوی تهران ترک و در سپاه آن شهر مشغول بکار شد
ویژگی های شخصیتی
از ویژگیهای شهید ما اخلاص در تمامی اعمال و انفاق در راه خدا و همّت والا و شجاعت و شهامت کمنظیر و ایثار و از خود گذشتگی در راه هدف و حریت و آزادمنشی و آزادیخواهی و شهادتطلبی و عدم ترس از مرگ و پاسداری از قداست و ارزش شهادت و ترویج فرهنگ شهادتطلبی در خانواده و دوستان و داشتن روحیه بسیجی و بزرگترین آرزویش شهادت در راه خدا بود تا جایی که عشق به شهادت تمام اعمال و رفتارش را تحت الشعاع قرارداده بود و پیوسته زیارت قبور شهدا و تجدید پیمان با ایشان را داشت و همچنین دعای دایمی قنوتش «اللّهم الرزقنا توفیق شهادت فی سبیلک» و دعای عهد و… نشان از روح بلند شهید و دغدغههای او در این عرصه بود.
امیر همهساله در اواخر اسفند که فصل بازدید زایران از مناطق جنگی جنوب کربلای ایران میرسید دوستانی را با خود همراه میکرد تا با او راهی آن مناطق شوند و او نیز بههمراه همسر و دو فرزندش با شوقی وصف ناپذیر برای سال تحویل در شلمچه حضور پیدا میکرد و خاک پاک جبههها را میبویید و میبوسید و سجده شکرخدا را بجا میآورد و مناجاتی با خداوند در آن خلوتگه شهدا داشت که دیدنی بود و بگفته فرزند بزرگوارش آنقدر اشک میریخت که پیراهنش از اشک خیس میشد و او سوز و گداز عجیبی در آن مناطق با شهدا و خدای شهدا داشت و او سراسر وجودش حال بود و حال و نگاهش ماندنی و سینهاش مالامال از عشق به شهدا مثال زدنی.
شهادت
امیر هر چند یکبار به ماموریتهایی میرفت تا دور از خانه و خانواده و خلوت بوده باشد تا آنها آرام آرام به این تنهاییها عادت کنند و دل نگرانش نباشند و او با زیرکی خاصی همه اعضای خانواده و نزدیکان و دوستانش را تمرین دوری و صبر و مقاومت میداد و داشت اعلام میکرد که آن حادثه بزرگ نزدیک است و حتی در جواب عمویش در عید امسال که او را دعوت کرده بودند به صراحت جواب داد که به زودی ضیافت بزرگی به میزبانی من در پیش خواهید داشت.
در روز ۴ فروردین ۱۳۹۲ شاهد خوشحالی وصف ناپذیری درچهرهاش بودیم در آن وقتی که تلفنی خبر ماموریت خارج از کشور را به او داده بودند انگار بال در آورده و قصد پرواز داشت و امیر دلها بدون آنکه سایر خانواده از ماموریت برون مرزیاش بویی ببرند برای سفری بیبازگشت پرواز کرد و با جسم بیسرش چون حسین ابن علی بعد از چهل روز (چله نشینی) در روز میلاد خانم فاطمه زهرا (روز مادر)، در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۲، در حالی که غریبانه در کشور سوریه ترور و شهید شده بود به وطن رجعت کرد و برای همیشه در کنار دوستان شهیدیش در گلزار شهدای رودسر آرام گرفت و چهلمین روز شهادتش برابر شد با ارباب بیسرش آقا اباعبدالله الحسین.