به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، محمد مهرورز قرهتپه فرزند مروتعلی متولد 26 خرداد ماه 1343 در تهران بود که داوطلبانه از طریق بسیج به جبهه اعزام شد و در سال 1361 در عملیات مسلمبن عقیل در منطقه سومار و در سن 18سالگی بهشهادت رسید. پیکر مطهر این شهید در منطقه ماند و در شمار شهدای مفقود الجسد قرار گرفت تا 36 سال بعد توسط کمیته جستوجوی مفقودین کشف شد و به وطن بازگشت.
عالیه مهرورز خواهر شهید مهرورز که 5 سال از برادر 18سالهاش بزرگتر بود، در گفتگو با تسنیم از خصوصیات اخلاقی برادرش چنین میگوید: مثل همه شهدا انتخاب شده بود. خیلی مهربان بود. وقتی میگویند خدا بهترینها را گلچین میکند، یعنی نهتنها در محل و بین دوستان بلکه میان خانواده هم بهترینها را میبرد. برادر من هم کمکرسان کوچکترها و بزرگترها بود و هم خیلی مهربان بود، خصوصیاتی که در هر کسی تمام و کمال دیده نمیشود.
او با اشاره به بزرگمنشی شهید مهرورز میگوید: با اینکه 18ساله بود ولی خیلی بزرگ بود. با جوانهای 18ساله امروزی نمیشود او را مقایسه کرد، شاید در حد یک مرد کامل میفهمید. عاشق امام بود. در درسش نمونه و ممتاز بود. در دانشگاه، آزمون اولیه رشته خلبانی را در دانشگاه افسری قبول شده بود. درسش خیلی خوب بود و با معدل خوب دیپلم گرفته بود و اگر بیشتر فرصت داشت برای ادامه تحصیل حتماً موفقیتهای زیادی کسب میکرد.
عالیه مهرورز با اشاره به پیشرفت درسی برادرش میگوید: در زمان جنگ، خانوادههای دغدغهدار خودشان مشتاق بودند برای فرستادن فرزندانشان به جبهه. فقط یادم هست یکبار مادرم گفت: «برای تو جبهه هنوز زود است. تو تازه دانشگاه خلبانی قبول شدهای. بمان و درست را ادامه بده و طور دیگری خدمت کن.»، برادرم گفت: «باشد؛ یکبار بروم و بیایم تا حرف امام را گوش کرده باشم، بعد سراغ درس میروم. چون امام گفته من طاقت نمیآورم که نروم».
او ادامه میدهد: مادرم گفت: «باشد حالا یکبار را برو. اما اگر شهید بشوی من طاقت نمیآورم.»، برادرم گفت: «مادر! اگر قسمت من رفتن باشد، در خیابان هم با موتور تصادف میکنم و میمیرم. در جبهه هم باشم شهید میشوم اما اگر قسمت نباشد در جبهه هم طوری نمیشود و سالم برمیگردم. آخر که همه میمیریم ولی بگذار اگر من رفتنی هستم در راه هدفم بروم و بمیرم». همان اولین باری که به جبهه رفت، در منطقه سومار در عملیات مسلمبن عقیل شرکت کرد و 20 روز بعد بهشهادت رسید، پیکرش مفقودالاثر شد.
خواهر این شهید تازهتفحصشده با اشاره به 36 سال دوری و گمنامی برادرش گفت: مادرم یکجور و من یکجور هرکدام بهگونهای این 36 سال دوری از برادر را سپری کردیم. همه قبول داشتیم که شهید شده اما مادر جور دیگری تحمل میکند. من بهعنوان خواهر بزرگتر دو سال بعد از رفتنش کارم فقط گریه کردن بود. الآن هم که آمده همه از آمدنش خوشحالند. اگر نمیآمد هم من بشخصه میگفتم در راه امام حسین(ع) رفته است مثل همه شهدای مفقود الاثر. حالا که برگشته خدا را شکر و اگر هم نمیآمد باز هم خدا را شکر میکردم. گریههایی هم که میکنیم در واقع تحریک احساساتمان است نه اینکه ناراحت باشیم از شهادتش.