شهید «مهدی عبداللهزاده» در سال 1343 در یک خانواده 8 نفره دیده به جهان گشود و بعد از دوران ابتدایی که مصادف با انقلاب بود همواره برای فعالیتهای مبارزاتی وقت میگذاشت. خواهر شهید میگوید: قبل از انقلاب در زرند سینمایی بود که هیچوقت از فیلمهای نامناسب خالی نمیشد. در یکی از روزها او و دوستانش این سینما را آتش زدند.
خواهر شهید مهدی عبداللهزاده در گفتوگو با خبرنگار دفاع پرس، درباره شناسایی پیکر تازه تفحص شده برادر غواصش گفت: برادرم 29 سال پیش در عملیات کربلای 4 در جزیره "ام الرصاص" شهید شد. چند نفر از دوستانش که همراه او بودند خبر شهادتش را به ما رساندند؛ ولی به خاطر حجم سنگین آتش دشمن نتوانسته بودند پیکر او را با خود بیاورند.
وی افزود: در همان زمان از لشکر 41 ثارالله نامهای برای ما آوردند که دوستانش زیر آن را امضا کرده بودند گواه بر اینکه برادرم به شهادت رسیده است. وقتیکه بر ما هم یقین شد مهدی به آرزوی خود رسیده، از جانب فرماندهانش اطلاع دادند که اختیار دارید برای او مراسم بگیرید یا منتظر پیکر وی باشید. ولی پدرم به خاطر حرمت به جایگاه شهید مراسمی همچون زمانی که پیکر او نزد ما است برگزار کردند.
خواهر شهید عبداللهزاده درباره برادرش گفت: برادر من بهعنوان داوطب به جبهه اعزام شد ولی شاهدان شهادتش میگویند چون او و عدهای از دوستانش در "جزیره الرصاص" به شهادت رسیدهاند، برای رسیدن به هدف میبایست قسمتی از آب را با قایق عبور کرده و بعد، قسمتی از مناطق عملیاتی را بهواسطه غواصی پشت سر میگذاشتند. یکی از دوستانش که تا لحظه پایانی با او همراه بود، میگفت: «وقتی به آنسوی جزیره رسیدیم عملیات لو رفته بود. عراقیها بالای یک بلندی آماده بودند تا ما را به رگبار ببندند. آنها که از آن مهلکه جان سالم به در بردند نیز خود را در میان نیزارها پنهان کرده بودند.» البته هنوز بهدرستی نمیدانیم برادرم برای غواصی به جبهه اعزام شده بوده یا نیروی پیاده بوده ولی چون با این شهدا به کشور بازگشته جزو 175 شهید غواص از او نام میبرند.
وی همچنین اظهار داشت: برادرم از گردان 411 لشکر 41 ثارالله به جبهه اعزام شده بود و آخرین عملیاتی که شرکت کرد کربلای 4 بود که درهمان جا توسط عراقیها به شهادت رسید. برادرم به خاطر عشق و علاقهای که به خاک و ناموسش داشت در عملیاتهای زیادی از جمله خیبر، والفجر 8، رمضان و والفجر 1و 2 نیز شرکت کرده بود.
خواهر شهید هنوز همرزمان برادرش را نیز بهخاطر دارد و می گوید: محمود عربنژاد از دوستان و همرزمان برادرم بود و الان نیز معاون بنیاد شهید کرمان است؛ او خبر احراز هویت مهدی را به ما داد. محمود ایرانمنش، ناصر قربانزاده (فرمانده گردان) و بخشی دوست صمیمی برادرم بودند. ولی از گروه 15 نفرهای که همیشه از زرند با هم اعزام میشدند فقط برادر من و بخشی و قربانزاده و ایرانمش شهید شدند.
وی درباره برگزاری یادواره در زرند به نام شهید عبدالله زاده بیان کرد: به نام برادر من یادوارهای ویژه گرفته نشده ولی برای شهدایی که معلم شهید هستند یادوارههای متعددی برگزار و از مهدی هم تقدیر شده است؛ چراکه برادر من فرهنگی و معلم بود.
خواهر شهید در خصوص آخرین دیدار مهدی با خانواده گفت: برادرم یکبار در عملیات خیبر بهشدت مجروح شد. گلوله خمپاره کنار سنگرشان خورده و او چند دقیقه زیر خاک بیهوش شده بود. در عملیات رمضان هم در اثر حمله عراق به منطقه از ناحیه دست و گردن شیمیایی شده بود. همیشه به مادرم میگفت: چون شما راضی نیستی هر تیر و خمپارهای در جبهه از کنار من رد میشود و تنها باعث جانبازیام میشود. همیشه از مادرم میخواست به صلاح خداوند راضی باشد. مادرم هم میگفت دعا میکنم سالم باشی تا بتوانی به اسلام خدمت کنی، ولی برادرم میگفت نه شهادت با خدمت فرق دارد.
وی ادامه داد: آخرین بار که به جبهه اعزام میشد هم از مادرم خواست واقعاً راضی باشد. مادرم هم به او گفت راضیام به رضای خدا. وقتی برادرم این جمله را شنید انگار مطمئن شد که دیگر بازگشتی در این سفر نیست. وقتی برای آخرین بار با دوستش جلوی در بودند، مادرم را بوسید، خداحافظی کرد و از زیر قرآن رد شد و رو به مادرم گفت: انشاءالله این بار سراسر کوچه را حجله میبندند. مادرم خیلی ناراحت شد و به او گفت: وقتی مسافری این حرف را نزن. من دعا میکنم این بار هم بهسلامت به اسلام خدمت کنی و برگردی. مهدی در راه اعزام به جبهه به دوستانش گفته بود این بار در رفتن من بازگشتی نیست. اینطور که علیرضایی (دوست شهید) میگوید وقتی مهدی سوار قطار شد آخرین درخواستی که از ما داشت حلالیت بود؛ چراکه گویی میدانست در رفتنش بازگشتی وجود ندارد.
خواهر شهید درباره امید کمی که به بازگشت پیکر برادرش داشتند، گفت: بعد از اینکه جنگ تمام شد و خانواده شهدا را برای بازدید از محل شهادت فرزندانشان به جبههها بردند چون چهار طرف جزیره "ام الرصاص" آب گرفته شده و این جزیره در دست عراق قرار دارد هیچوقت فکر نمیکردیم که پیکر برادرم روزی به جمع ما برگردد؛ ولی وقتی خبر تفحص شهدای غواص و بازگشت این عزیزان را دادند انگار نوری در دل ما روشن شد ولی هیچوقت این موضوع را با پدر و مادرم مطرح نکردیم که امیدی واهی در دل آنها جوانه بزند تا اینکه از سمت بنیاد شهید به ما اطلاع دادند.
وی ادامه داد: ما هیچوقت فکر نمیکردیم پدر و مادرم صبر و تحمل برای شنیدن بازگشت پیکر مهدی را داشته باشند ولی وقتی خدا اراده به کاری داشته باشد حتماً رخ میدهد. وقتی از طرف بنیاد شهید به منزل ما آمدند تا خبر بازگشت برادرم را بدهند مادرم گریه میکرد و پدرم از ناباوری اینکه دوباره میتواند پسرش را در آغوش بگیرد تا غروب سکوت کرده بود و بعد از از یک روز گریه کرد. برای پدر و مادرم سالهای دوری از یک سو گذشته و این چند روز سختتر از آن میگذرد تا بتوانند دوباره پسرشان را در آغوش بگیرند.