استادم آیت‌الله رحمانی همدانی بارها به من گفت: بیا ملبس شو. اما من می‌گفتم لایق این لباس نیستم. یک بار هم به ایشان گفتم من این شب‌کلاه مداحی را خیلی دوست دارم و می‌خواهم مداح و روضه‌خوان باشم.

به گزارش مشرق، نام «سماواتی» با حاج مهدی سماواتی مشهور شد؛ آن هم با مناجات حضرت امیرالمومنین (ع) در مسجد کوفه. اما حاج مهدی سماواتی بیش از «مولای یا مولای» است و سماواتی‌ها بیش از حاج مهدی سماواتی. برادران سماواتی یعنی مهدی و هادی و مصطفی و علی‌اکبر پرورده‌های دامن مرد بزرگی به نام حاج غلامعلی سماواتی هستند. پیرغلامی که واقعا در غلامی اهل بیت (ع) محاسنش سفید شده و این روزها ثمرات زحماتش، یعنی فرزندانش در هیأت‌های مذهبی جریان سازند.

گفتگویی با مداح، سخنران، روحانی و در یک کلمه پیرغلام ۸۳ ساله اهل بیت (ع) داشتیم که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید:

منطقه شرق و جنوب شرق تهران که به دارالمؤمنین مشهور است، از جهت تربیت شهدا و مادحین، بسیار ممتاز و حاصل‌خیز بوده است. به نظرتان دلیلش چیست؟

من سابقه سوال حضرتعالی را نداشتم، اما آنچه به نظر ضعیف حقیر می‌رسد، این است که مرثیه‌خوانی مساله‌ای نیست که به این محله و محله دیگر منحصر باشد. مداحی اهل بیت (ع) منبعث از عشق و محبت این خاندان است. این محبت منحصر به زن و مرد و بزرگسال نیست. حتی کودکان در آستانه محرم به اندازه توانایی‌شان در کوچه‌ها تکیه‌ای برپا می‌کنند و به استقبال محرم می‌روند.

من بچه‌تر از حالا بودم وقتی به هیأت می‌رفتم، بزرگ‌ترها، فکر می‌کنم آقای حاج ولی‌الله کرمی بود، می‌فرمود: شما را راه دادند که آمدید. این حرف درست است. چون که چه نسبت خاک را با عالم پاک؟! من آلوده، با زبان و گوش و چشم و اعضا و جوارح آلوده به شائبه‌ها و غفلت‌ها و گناه‌ها چه نسبتی با ذوات مقدس معصومین (ع) داریم؟ یعنی اگر قرار بود به شأن ما نگاه کنند، نه تنها ما را وارد این خانه نمی‌کردند، نشانی خانه‌شان را هم نباید به ما می‌دادند.

بنابراین از اول انعقاد نطفه و تولد ما و هرکس محب اهل بیت (ع) است، محبت وجود داشته است. خدا رحمت کند حاج احمد مرشد چلویی را که می‌گفت: من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم/ روز اول کامدم دستور تا آخر گرفتم. در بعضی محله‌ها این توفیقات بیشتر است. محله شرق تهران هم به عنایت اهل بیت (ع) توفیقات زیادی داشته است. ما حدود ۱۷ سال است که در این منزل ساکن هستیم. یک روز حاج مهدی به من گفت در خانه زیارت عاشورا بخوانیم. من گفتم خب شب‌ها به مجالس روضه می‌رویم. اما ایشان اصرار کرد. بنا شد بعدازظهر زیارت عاشورا بخوانیم.  پرسیدم بعد از نماز در مسجد شهدا اعلام کنم؟ گفتند نه. البته من خودم در آن جلسه نبودم، چون جایی وعده کرده بودم و باید می‌رفتم. اما وقتی برگشتم دیدم فوج فوج خانم‌های چادری و آقایان مذهبی از منزل خارج می‌شوند. کار به جایی رسید که در این سال‌ها دهه اول محرم را تا سوم امام را مراسم می‌گیریم و روز عاشورا چند هزار نفر شرکت می‌کنند.

این خانه از قبل سابقه روضه دارد؟

وقتی می‌خواستیم اینجا را بنا کنیم، این خانه ۱۴ ستون داشت. یک کیسه خاک کربلا داشتم. در پایه ستون‌ها، خاک کربلا را گذاشتم و این پایه‌ها روی خاک کربلا بنا شد. الحمدالله این روضه خانه امید خیلی از اهل محل است. البته نه تنها اهل محل، بلکه افراد بسیار زیادی از مناطق دور و حتی شهرستان‌ها در این جلسه شرکت می‌کنند.

اساتید حضرتعالی در عرصه مداحی چه کسانی بودند؟

بنده مرثیه‌خوانی و نوحه‌خوانی را از همان ابتدای نوجوانی، یعنی در سن هشت ـ نه سالگی شروع کردم. بزرگانی در همدان بودند که به مرثیه‌خوانی مشغول بودند. علاقه‌ای هم در درونم بود و جذب آنها شدم. اساتید بنده در مداحی در همدان بودند. رحمت و رضوان خدا بر حاج شعبانعلی محجوب باد. ایشان هم شاعر بود و هم نوحه‌سرا. در همدان مرحوم آیت الله آخوند ملاعلی انصاری همدانی هم تشریف داشتند. اساسا انقلاب در همدان با تشییع آقای آخوند ملاعلی همدانی شروع شد. آقای غلامحسین حاجت از اساتید بود. مرحوم علی اصغر فخار از اساتید بود. مرحوم علی اکبر سپهری (فرخ) که از شعرا هم هستند،‌ جزو اساتید بودند.

در آن زمان وقتی دسته‌جات عزاداری بیرون می‌آمد، اسبی را به حالت حزن‌انگیزی تزئین می‌کردم، روی اسب می‌نشستم و قرآن می‌خواندم. در آن زمان قرآن هم می‌خواندم. تا اینکه سال ۴۲ شد و من فعالیت‌هایی را شروع کرده بودم. بعد از آزادی حضرت امام خمینی، مراسم‌های مختلفی در شهرها برگزار شد. مرحوم آیت الله دامغانی اولین جلسه را در همدان برگزار کردند. آقای سیداحمد حسینی در آن فضای خطرناک داوطلب شدند منبر بروند. گفتند من هم مداحی کنم.

در آن زمان چند سال داشتید؟

شاید حدود ۲۸ سال. بنده متولد ۱۳۱۴ هستم. گفتند من بخوانم. مسجد پر از جمعیت بود. حتی جمعیت از مسجد بیرون رفته بود. من هم باید قبل از سخنرانی، کنار منبر می‌ایستادم و مداحی می‌کردم. آن زمان مداح باید می‌ایستاد و رسم نبود روی منبر بنشیند. با خود فکر می‌کردم چه بخوانم که روح پاک این سید بزرگوار کمکم کرد که آن زمان اسمش را این طور می‌گفتم: حضرت آیت الله العظمی حاج آقا روح‌الله موسوی خمینی. کنار منبر ایستادم و بسم الله گفتم. مرحوم پروین اعتصامی قصیده‌ای به نام «لطف حق» دارد. من این قصیده را انتخاب و شروع به خواندن کردم.

مادر موسی، چو موسی را به نیل

در فکند، از گفته رب جلیل

خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه

گفت کای فرزند خرد بی‌گناه

گر فراموشت کند لطف خدای

چون رهی زین کشتی بی ناخدای

گر نیارد ایزد پاکت بیاد

آب خاکت را دهد ناگه بباد

وحی آمد کاین چه فکر باطل است

رهرو ما اینک اندر منزل است

پردهٔ شک را برانداز از میان

تا ببینی سود کردی یا زیان

ما گرفتیم آنچه را انداختی

دست حق را دیدی و نشناختی

در تو، تنها عشق و مهر مادری است

شیوهٔ ما، عدل و بنده پروری است

نیست بازی کار حق، خود را مباز

آنچه بردیم از تو، باز آریم باز

سطح آب از گاهوارش خوش‌تر است

دایه‌اش سیلاب و موجش مادر است

رودها از خود نه طغیان می‌کنند

آنچه می‌گوییم ما، آن می‌کنند

ما، بدریا حکم طوفان می‌دهیم

ما، بسیل و موج فرمان می‌دهیم

نسبت نسیان بذات حق مده

بار کفر است این، بدوش خود منه

به که برگردی، بما بسپاریش

کی تو از ما دوست‌تر می‌داریش

نقش هستی، نقشی از ایوان ماست

خاک و باد و آب، سرگردان ماست

قطره‌ای کز جویباری می‌رود

از پی انجام کاری می‌رود

همان گونه که خدای تعالی موسای پیغمبر را در دامن امواج خروشان نیل حفظ کرد و همچنین در دامن دشمنان و فرعون حفظ کرد و طولی نکشید که او را به مادرش بازگرداند، همانگونه خدای تعالی خمینی ما را حفظ کرد و به مادرش که شهر قم است بازگرداند. بعد هم گریز زدم و روضه خواندم.

مجلس دومی در مجلس همدان برگزار شد. اصلا ترس در قاموس وجود ما معنی نداشت. من نمی‌گویم سمندر باش یا پروانه باش، چون به فکر سوختن افتاده‌ای مردانه باش. مجلس سومی هم در کمال آباد برگزار شد که مملو از جمعیت بود. واقعا متحیر بودم چه بخوانم. مرحوم ادیب الممالک فراهانی مخمسی دارد که از گنجینه‌های ناب است. شعر بسیار زیبایی است،‌ مخصوصا آنجایی که می‌گوید:

با ابرهه گو خیر به تعجیل نیاید

کاری که تو می‌خواهی از فیل نیاید

رو تا به سرت جیش ابابیل نیاید

بر فرق تو و قوم تو سجیل نیاید

تا دشمن تو مهبط جبریل نیاید

تا کید تو در مورد تضلیل نیاید

تا صاحب خانه نرساند به تو آزار

از فردای آن روز مورد تعقیب ساواک قرار گرفتیم. دو تا پاسبان بودند. یکی‌شان اصغرخان نام داشت که برادرش سینه‌زن هیأت خودمان بود. آمد به من گفت سرگرد متین از مسوولین ضد اطلاعات دستور دستگیری تو را داده است، صلاح نیست اینجا بمانی. چند شب منزل پدر خانمم و دیگر بستگان بودم. بعد از چند روز خدمت آیت الله آخوند ملاعلی رضوان‌الله‌ تعالی علیه رفتم. ایشان خیلی به من لطف داشت و در اکثر مناسبت‌ها مداح حوزه و مسجد ایشان بنده بودم. اواخر عمر ایشان، آقای حاج علی انسانی ـ که خدا حفظشان کند ـ را دعوت کردند و بنده اولین بار ایشان را در آنجا دیدم و هنوز در یاد دارم که چه شعری خواندند.

اگر ای مه ز ره مهر بیایی چه شود

غنچه لب به تکلّم بگشایی چه شود

نظری جانب عشّاق نمایی چه شود

همچو بلبل به چمن نغمه سرایی چه شود

بی‌گل روی تو گلزار ندارد رونق

از صفای تو صفا یافته گیتی الحق

به آیت الله آخوند ملاعلی عرض کردم چنین مساله‌ای پیش آمده و کسب تکلیف کردم. ایشان فرمود شما یک مسافرتی بکنید. گفتم چشم و از فردای آن روز حوالی ۵۰ سال است که مسافرت آمدم و ساکن تهران شدم!

شما در مکتبی آموزش دیدید که آخوند ملاعلی بوده. بعدها حضرت آیت الله رحمانی همدانی بوده است، شما خود چرا ملبس نشدید؟

چند سال بعد از اینکه ما به تهران آمدیم، حضرت آیت الله آخوند فوت کردند. بنا شد یکی از شاگردان‌شان منبر برود. یکی از بهترین و ممتازترین شاگردان آخوند، آیت الله رحمانی همدانی بود. جمعیت فراوانی از همه اصناف آمده بودند. در بین مردم هم تعداد زیادی کارآگاه حضور داشتند. در آن زمان به ماموران ساواک «کارآگاه» می‌گفتند. بعد از این مراسم بود که ایشان را از راه تویسرکان به تهران آوردند که بعد هم بازداشت شدند. ایشان هم بعد از بنده به تهران آمدند.

یکبار با دوستان و آیت الله رحمانی به مشهد مشرف شدیم. خب دوستان جوان بودند، گاهی می‌گفتند و می‌خندیدند. آقای رحمانی همدانی برای تنبه ما یک حدیثی از حضرت پیامبر اکرم (ص) فرمودند. حدیث این بود: «من حُسنِ إسلامِ المَرءِ تَرکُهُ الکلامَ فیما لا یَعنیه. از خوبی اسلام فرد این است که آن سخنانی که فایده ندارد و لغو و بیهوده است را ترک کند.»

آنجا از آیت الله رحمانی همدانی خواستیم که در تهران جلسه‌ای برپا شود و این احادیث را در آنجا بیان کنند. با استعانت از حضرت امام رضا (ع) جلسه مکتب الحدیث در تهران برپا شد. جلسه ما با حوزه علمیه همراه شد. نام حوزه علمیه را آخوند ملاعلی گذاشتیم. یکی از طلاب آن زمان آقای سجاد سعادتخواه هستند که از منبری‌های خیلی خوب هستند. در آن زمان احادیث را به ما یاد می‌دادند و هفته بعد از ما سوال می‌کردند. این جلسه حدود ۱۸ سال دوام داشت.

همزمان خدمت آقای رحمانی همدانی لمعه می‌خواندم. یک شب جلسه مکتب حدیث در منزل خود آقای رحمانی همدانی بود. آیت الله رئوفی که آن زمان امام جماعت حسینیه و مسجد همدانی‌ها بودند هم به جلسه می‌آمدند. ناگاه آقای رحمانی گفتند آقای سماواتی بلند شو ۴۰ حدیث بخوان. خیلی فضای سنگینی بود. نخبه‌های جلسه مکتب حدیث هم نشسته بودند. به فضل خدا شروع به خواندن حدیث کردم و ۴۱ حدیث خواندم. از جا بلند شد و به سمت کتابخانه‌اش رفت و یک دوره کتاب الغدیر علامه امینی را به بنده هدیه دادند. بعد از آن حدود ۲ تا ۳ سال می‌گفتند بیا ملبس شو. اما من می‌گفتم لایق این لباس نیستم. یک بار به ایشان گفتم من این شب‌کلاه مداحی را خیلی دوست دارم و می‌خواهم مداح و روضه‌خوان باشم.

منبع: فارس