روحانيت و علماي همدان درآستانه آغاز نهضت اسلامي
همزمان با تصويب لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي در همدان علماي بزرگي وجود داشتند كه دو نفرشان شاخص بودند؛ يكي مرحوم آيتالله بنيصدر و ديگري مرحوم آيتالله آخوند.
مرحوم آيتالله بنيصدر در دوران ملي شدن صنعت نفت نقش مهمي داشت. در مقابل تودهايها ايستاد و حضرت امام هم كراراً از ايشان تعريف ميكردند.(1) در جريان تقسيم اراضي و اصلاحات ارضي يا آن لوايح ششگانه شاه بسيار ايستادگي، مبارزه و مخالفت كرد. بعد در جريان 15 خرداد و قيام امام(ره) كه افرادي را دستگير كردند، ايشان تحت تعقيب بود و مورد اذيت و آزار دستگاه حكومتي قرار گرفت.
از كساني كه به زندان ميافتادند، از جمله خود من، حمايت و تلاش ميكرد از زندان بيرون بيايم و آزاد شوم. ايشان مورد توجه اهالي، مردم و علماي همدان و از شاگردان مرحوم آيتالله نائيني(2) بودند. به هر حال مقام والاي علمي هم داشتند. مرحوم آيتالله آقاي آخوند مسئول حوزه علميه همدان، مدرسه آخوند بودند و طلبه تربيت ميكردند و بين مردم محبوبيت فوقالعادهاي داشتند.
پسر آقاي آخوند هم توسط دستگاه در زندن كشته شد(3) و به اين صورت هم به آخوند لطمه زدند. آقاي آخوند در حاشيه انقلاب و نهضت و غير مستقيم به حال انقلاب مفيد بود. مبارزه ايشان يك مبارزه منفي بود، چون ايشان معتقد بودند بايد با دستگاه مبارزه منفي كرد. در جريان دستگيري امام خميني(ره) ايشان هم جزو كساني بود كه به تهران مهاجرت كرد. علمايي كه از اطراف و اكناف ايران به تهران ميآمدند به اين خاطر دست به اين اقدام زدند كه ثابت كنند امام(ره) مقام مرجعيت دارد. اين مهاجرت در رفع خطر از جان امام بسيار مؤثر واقع شد. (4)
آیتالله العظمی آخوند همدانی در کنار آیت الله سید نصرالله بنی صدر و برخی علمای شهر همدان
بين آيتالله آخوند و آيتالله بنيصدر مسائلي وجود داشت. حالا نه اينكه اختلاف عميق باشد، اختلافات سليقهاي كه همه جا هست بين ايشان هم بود. آقاي بنيصدر ـ خدا رحمتش كند ـ اخلاق خاصي داشت. ايشان معتقد بود از آقاي آخوند بيشتر درس خوانده است و واقعيت هم داشت. آيتالله آخوند به نجف نرفته و فقط در قم تحصيل كرده بود. آقاي بنيصدر ميگفت: «من نجف رفتهام و از شاگردان مرحوم آقاي نائيني هستم. مرحوم آخوند اين دورهها را طي نكرده و فقط به قم آمده و بعد به همدان وارد شده و مسئوليت حوزه را به عهده گرفته است.»به ادعاي آيتالله بنيصدر او بر مرحوم آخوند برتري علمي داشت.
مرحوم آخوند هم در مقابل آن حرفهايي كه ايشان ميزدند هيچ عكسالعملي نشان نميدادند و هميشه ميگفتند: «آقاي بنيصدر آقا و مولاي ما هستند و سيدند!» آقاي آخوند ارادت عجيبي به سيادت و سيدها داشتند، حتي در راه رفتن نيز نسبت به طلبههاي سيد سعي ميكرد جلوي آنها نيفتد. هر وقت هم بحث آقاي بنيصدر به ميان ميآمد، ميگفتند آقاي بنيصدر آقا و سيد است و ما هم ارادت داريم آيتالله بنيصدر آدم خاصي بود و نكاتي را كه درباره ايشان گفتم علني هم ميگفت. اين نكته را هم بيفزاييم آقاي بنيصدر آدم حُرّي بود. حرّيت خاصي در او مشاهده ميشد. يعني كساني كه با او تماس ميگرفتند اين حرّيت را خوب ميديدند. حالا كسي خوشش بيايد يا بدش، براي او فرقي نميكرد. حرفي را كه ميدانست و به آن معتقد بود ميزد.
ويژگيهاي آيتالله العظمي آخوند همداني
مرحوم آقاي آخوند هم يكپارچه تقوا و فضيلت و اهل عرفان بود. گاهي ايشان پنهاني از بنده ميخواست كه «يادت نرود اگر از اشعارت چيزي هست بخوان»، چون منبرهايم يك مقدار عرفاني بود.
آخوند از شاگردان حاج ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي(5) بودند كه آقاي ملكي تبريزي هم از شاگردان مرحوم ملا حسين قلي همداني(6) است. حضرت امام(ره) هم در عرفان از شاگردان جواد آقا ملكي تبريزي بودند. دو نفر از متأخرين كه از شاگردان جواد آقا ملكي بودند، امام راحل و مرحوم آخوند بودند كه از نزديكان مرحوم جواد آقا تبريزي نيز بودند. آقاي آخوند در بُعد عرفان، تزكيه نفس و سير و سلوك در مرتبه بالايي بودند.
مريدهاي ايشان هم واقعاً تزكيه شده بودند. در عرفان ذوق وافري داشتند. مثلاً اين شعر از سرودههاي آخوند است:
به خرابات روم بهر پرستاري دل
به بر پير برم شكوه ز بيماري دل(7)
اين شعر از نظر ادبي خيلي جالب است. حالت روحي و معنوي ايشان چنين بود. امتيازي كه ايشان غير از مسئله علمي داشتند همين بُعد بود. البته به لحاظ علمي هم مقام بالايي داشتند. مرحوم شيخ عبدالكريم حائري(8) روي ايشان حساب ميكردند. وقتي جايي تشريف ميبردند آخوند را بهجاي خود ميگذاشتند تا اقامه نماز كند.
مرحوم آخوند به لحاظ مرتبه علمي و اجتهاد قطعاً يكي از مراجع بودند. مقلد هم داشتند. منتها رساله منتشر نكردند. خودم ناظر اين قضيه بودم كه سؤال كردند: «چرا رساله بيرون نميدهيد؟» در جواب فرمود: «با بودن آقاي حكيم(9) يا آقاي بروجردي رساله دادنم معني ندارد.» ايشان هميشه تعريف آقاي بروجردي را ميكردند و ميگفتند: «با بودن ايشان رساله بيرون دادنم معني ندارد. هر كس بخواهد از من تقليد كند، بيايد بپرسد جواب ميدهم.»لذا در خود همدان و اطرافش مقلد داشت.
آیتالله العظمی آخوند همدانی در میان تنی چند از روحانیون همدان. مرحوم حجت الاسلام موسوی همدانی بر فراز منبر دیده می شود
موضوع ديگري كه درباره آقاي آخوند بايد يادآوري كنم، اعدام پسر ايشان است. پس از اعدام پسرش هر چه از آقايان به محضر رفتند كه او در مقابل اين واقعه عكسالعملي نشان بدهد، ايشان جواب رد داده بود. شايد اينگونه مبارزه تبعات منفيتري داشته باشد. البته پسر ايشان هم انگيزه ديني نداشت و معروف بود كه تودهاي است. ما ميدانستيم، خبر كشته شدن فرزند را به پدرش، آقاي آخوند دادند، چون اكثر مردم نميدانستند او كمونيست بود.
در آن دوره ما دنبال سوژه ميگشتيم، اگر يك كمونيست را هم ميكشتند مطرح ميكرديم تا مردم ببينند حكومت چقدر ستمگر است كه پسر آخوند ملاعلي را كشته است. (10) واقع مطلب هم اين بود كه او را كشته بودند. يادم ميآيد در مجلسي كه من هم خدمتشان بودم در جواب تسليت ما يك بيت شعر خواند و ديگر هيچ حرفي نزد و آن بيت اين بود: «حق جدايي فكند بين تن و جانش/ آن كه افكند جدايي به ميان من و او»
آيتالله بنيصدر و حساسيت بر وضعيت زندانيان سياسي
من پس از 15 خرداد ماه 1342 دستگير و به زندان موقت شهرباني منتقل شدم. درآن جمع چهرههايي چون آيتالله مطهري، آيتالله مكارم شيرازي و مرحوم فلسفي وبزرگاني در اين سطح نيز حضور داشتند. اولين كسي كه از اين جمع ملاقاتي داشت من بودم كه بايد از نقش مرحوم آيتالله بنيصدر ياد كنم. او خيلي زحمت كشيده بود، چون دادستان ارتش، همداني و يكي از بستگان آقاي بنيصدر و از اين طريق اقدام كرده بود.
يك روز گفتند:«شما را ميخواهند.» وقتي رفتم گفتند: «ملاقاتي داريد.» اصلاً احتمال نميدادم كسي به ملاقاتم بيايد، ما ممنوعالملاقات بوديم. رفتم ديدم آقاي موسوي همداني و فرزندم، محمود براي ملاقات آمدهاند. گفتند:«يك دقيقه وقت ملاقات داريد» كه پنج شش دقيقه با هم ديدار كرديم، حرف زديم و خوب خيالشان راحت شد كه من اينجا هستم، زيرا تصور ميكردند مرا سر به نيست كردهاند. لطف ديگري كه آقاي بنيصدر در حقم انجام داد اين بود كه با رانندهاش ظهرها برايم به زندان غذا ميفرستاد.
آيتالله بنيصدر در تهران منزل داشت و در آن منزل پيشخدمت هم كار ميكرد، در آن مدتي كه در زندان بوديم هيچ ارتباطي با بيرون نداشتيم. براي آنكه از بيرون زندان خبر داشته باشيم، داخل غذا يا خورشت، شيشههاي قرص كوچك را ـ كه در آن محكم بود ميگذاشتند و مطالب نوشته شده را روي كاغذ لولهشده ـ درون آن قرار ميدادند و وارد زندان ميشدند و از اين طريق كسب خبر ميكرديم.
بعد از مدتي مأموران آمدند و گفتند كه شما آزاد هستيد. اتفاقاً اولين كسي كه ميخواست آزاد شود من بودم. نميدانم چرا و چگونه؟ مثل اينكه باز آقاي بنيصدر تلاش كرده بود يا شايد چون از گروه اول بازداشتشدگان بودم به اين ترتيب زودتر آزاد شدم. از زندان ما را به دادستاني ارتش منتقل كردند و از من تعهد گرفتند كه به همدان نروم. گفتند:«شما آزاد هستيد به مشهد برويد. جاي ديگر برويد، اما بايد همدان نرويد!» تعهد دادم و بيرون آمدم و به منزل باجناقم، حجتالاسلام سيدمهدي موسوينيا كه در تهران بود رفتم و بعد از آنجا راهي گاراژ شدم.
روش مبارزاتي آيتالله العظمي آخوند همداني
بين روش مبارزاتي مرحوم آخوند و آيتالله خوانساري شباهتهايي وجود داشت. مرحوم آيتالله سيد احمد خوانساري هم بسيار مورد لطف امام قرار داشت و از نظر تقوا مرد عظيمي بود. به قول آقاي آخوند كه ميگفت: «معتقدم ايشان معصوم به دنيا آمده است»، اما همين آيتالله خوانساري در مبارزه سليقه خاصي داشت كه معتقد بود نبايد حاد برخورد كرد. آيتالله آخوند هم همينطور بود و به همين دليل در همدان قيام نكرد، ولي اگر قيام ميكرد خيلي عجيب ميشد.
مكرر خدمت ايشان شرفياب ميشدم و ميديدم واقعاً از دستگاه ناراحت بود و خون دل ميخورد، ولي گفت بايد مبارزه منفي كرد، يعني قيام و برخورد حاد نكرد. پس از شروع نهضت، مردم تهران درباره آيتالله خوانساري(11) و مردم همدان درباره آيتالله آخوند انتظار داشتند مثل امام حركت كنند، ولي هيچكس نميتوانست مثل امام حركت كند. مراجع قم هم نتوانستند و آقايان در سطح آرامتري حركت ميكردند.
درگذشت آيتالله آخوند و تأثير آن بر جريان عمومي انقلاب
اواخر تير ماه، آيتالله آخوند ملاعلي معصومي همداني، عالم مشهور همدان در پي بيماري براي معالجه به انگليس برده شد. معالجات مؤثر واقع نشد و وي درگذشت. سوم مرداد ماه سال 1357 جنازه او با هواپيما به ايران منتقل شد. با انتشار اين خبر بازار و مغازههاي شهر همدان تعطيل و تشييع جنازه وي در چهارم مرداد به تظاهرات گستردهاي در همدان تبديل شد. در اين ايام امام خميني در نجف به سر ميبردند.
آقاي آخوند شخصيت بزرگي بود كه امام هم به ايشان علاقه و او را به عنوان عالم زاهد و عابد قبول داشتند. وقتي اين قضيه اتفاق افتاد، در تهران مجلس ختمي گرفتند. مراسمي در حسينيه همدانيهاي تهران منعقد شد. مجلس ديگري را نيز مرحوم آيتالله سيداحمد خوانساري و علماي معروف تهران در مسجد جامع تهران گرفتند. (12) يك مراسم ديگر در مسجد ارك برگزار شد كه روحانيون مبارز و انقلابي چون آقايان مطهري، مهدويكني، مفتح، محلاتي و حتي آقاي بازرگان اعلاميه آن را امضا كرده بودند.
در حسينيه همدانيها به عنوان اينكه همشهريهاي آخوند هستند مجلسي برگزار شد. در اين مجلس آقاي رحماني همداني به منبر رفت كه او را پس از منبر دستگير كردند.
قبل از اينكه مجالس ترحيم آقاي آخوند در تهران برگزار شود، تشييع جنازه او حركتي در همدان ايجاد كرد. در اين تشييع جنازه من هم حضور داشتم. تشييع جنازه عظيمي بود. در جريان آن مردم به مراكز دولتي و مراكز فساد حمله كردند. در اين حوادث گويا چند نفر هم به شهادت رسيدند. (13)
سخنراني در مراسم ارتحال آيتالله آخوند همداني در مسجد جامع تهران
دومين مجلسي كه به مناسبت درگذشت آيتالله آخوند برپا شد، از سوي آيتالله خوانساري و علماي تهران در مسجد جامع تهران بود. آقاي امامي كاشاني از بنده دعوت كرده بود تا در اين مراسم سخنراني كنم. در اين مجلس منبر رفتن شوخي نبود و برايم خيلي سخت بود.
به دليل اينكه شاگرد آخوند به حساب ميآمدم، به اين مراسم دعوت شدم. در اين مراسم بسيار تند صحبت كردم. (14) يادم است موضوع منبر حديث «افضل الناس عند الله الانبياء و العلماء و الشهداء» بود كه هم از علم صحبت كردم، چون آقاي آخوند عالم بود و هم در مورد شهادت كه موضوع مبارزاتي روز بود.
بعد از آنكه سخنانم تمام شد و از منبر پايين آمدم تعدادي از مردم شعار دادند و مسجد شلوغ شد. بزن بزن و درگيري مأموران با مردم آغاز شد. مأموران با باتوم مردم را ميزدند، بعضي از افرادي را كه الان هستند و نميخواهم اسم ببرم به ياد دارم كه چگونه فرار ميكردند.
مشخص نبود چه كسي سخنراني كرده است، لذا دستگير نشدم. بلافاصله پس از شلوغ شدن مسجد همراه علماي مسجد در ميان ايشان حركت كردم و بين آنها بهتدريج از مسجد خارج شدم و به منزل آمدم. در منزل بودم كه آقاي دكتر مفتح به من زنگ زد و گفت: «در دانشكده الهيات هستم. امروز بعد از ظهر روحانيون انقلابي براي آقاي آخوند مجلس گرفتهاند و شما هم بايد منبر برويد.»گفتم: «مرا ميگيرند. صبح در مسجد جامع سخنراني كردم.»گفت:«نميشود، بايد منبر برويد. شما انتخاب شدهايد.» گفتم: «خود شما برويد.»گفت: «نميشود.»(15)
مسلم است بايد در مجلس ترحيم آيتالله آخوند شخصي مثل فلسفي به منبر ميرفت، انصاف هم اين بود، اما در مسجد جامع آقاي فلسفي پاي منبرم نشسته بود. در آن موقع چهرههاي انقلابي همچون مرحوم آقاي مفتح تشخيص دادند اين منبر از عهده من برميآيد.
پينوشتها در سرويس تاريخ روزنامه «جوان» موجود است.