ما ۱۲ خواهر و برادر هستیم، ۱۱ پسر و یک دختر که ۳ تا از برادرانم شهید شدند، ۲ شهید دفاع مقدس و یک شهید مدافع حرم هستند، برادرم ماشالله در سال ۶۳ در جاده اهواز -خرمشهر به شهادت رسید.

به گزارش مشرق، ما ۱۲ خواهر و برادر هستیم، ۱۱ پسر و یک دختر که ۳ تا از برادرانم شهید شدند، ۲ شهید دفاع مقدس و یک شهید مدافع حرم هستند، برادرم ماشالله در سال ۶۳ در جاده اهواز -خرمشهر به شهادت رسید و ۵ فرزند داشت، برادر دیگرم محمود در سال ۶۵ در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید که پیکرش بعد از پدیرش قطعنامه در جریان تبادل پیکر شهدا با کشته شدگاه عراقی به میهن بازگشت و ۳ فرزند دارد، که ۲ فرزندش هنگام شهادت پدر کمتر از ۵ سال داشتند، همسر محمود دختر خاله ما بود لذا بعد از شهادت محمود، برادردیگرم مصطفی با وی ازدواج کرد، که مصطفی هم در حالی که ۳ فرزند داشت، در سال ۹۶ شهید مدافع حرم شد. این‌ها بخشی از گقت و گوی ما با غلامرضا زاهدی برادر ۳ شهید از کاشان است که مشروح آن از نظر شما می‌گذرد.

مصطفی جانباز بود، چطور شد دوباره راهی جبهه و جهاد شد؟

*مصطفی از همان کودکی و نوجوانی خیلی باهوش بود، با دستکاری در شناسنامه و تغییر سن خود در بسیج ثبت نام کردو پس از گذراندن دوره آکوزشی راهی جبهه شد و بعد هم به عضویت رسمی سپاه درآمد و در اولین ماموریت خود در منطقه کردستان حضور فعال داشت. بعد از آن هم در ماموریت‌ها و عملیات‌های مختلفی حضور داشت که در برخی از آن‌ها من هم در کنار مصطفی بودم. مصطفی در لشکر امام حسین (ع) به فرماندهی حاج حسین خرازی حضور فعال و موثری داشت و بعد از آن به لشکر نجف اشرف به فرماندهی حاج احمد کاظمی منتقل شد و در قسمت اطلاعات لشکر نجف اشرف مشغول بکار شد و چندین بار در عملیات‌های مختلف مجروح شد از جمله در جریان ماموریت شناسایی قبل از عملیات کربلای ۴ که به عنوان نیروی اطلاعات عملیات به منطقه حضور دشمن بعثی می‌رود که بر اثر انفجار گلوله آر پی جی مجروح می‌شود، ترکش ار پی جی به چشم مصطفی اصابت میکند و یکی از چشم هایش را از دست میدهد، و جانباز ۸۵ درصد می‌شود، ضمن آنکه مجروحیت‌های دیگر هم داشت، اما تا پایان جنگ تحمیلی و بعد از پذریش قطعنامه نیزدر جبهه‌ها حضور فعال داشت. بعد از اینکه از جبهه‌های جنوب برگشتبه عنوان فرمانده گردان به منطقه سیستان و بلوچستان که اشرار در آنجا فعال بودند رفت که این ماموریت هم از خطرناک‌ترین ماموریت‌های مصطفی بود تا اینکه آرامش نسبی در آمن منطقه برقرار شد و مصطفی به کاشان برگشت.

بعد از پایان جنگ تحمیلی چه کار می‌کرد؟
درکاشان در عرصه‌های مختلف فرهنگی و سیاسی فعالانه مشارکت داشت، هم خادم افتخاری امامزاده قاسم (معروف به باب المراد) بود و هم به عنوان مسئول پایگاه بسیج امامزاده باب المراد و نیز فرمانده گردان بسیج شهرستان کاشانفعالیت داشت.
مصطفی مداح اهل بیت (ع) هم بود وصوت زیبا و دلنشینی داشت و بدون هیچ چشمداشتی در مراسم‌های مختلف مداحی می‌کرد، وقتی در پایان مراسم می‌خواستند مبلغی به او بدهند، سخت ناراحت میشدبلکه در خیلی از مواقع مبلغی هم به هیات‌ها اهداء میکرد. تابستان و زمستان با راهیان نور به مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس در غرب و جنوب کشور می‌رفت.

من خودم پاسدار بازنشسته هستم بارها به عنوان راوی در مناطق عملیاتی به اتفاق برادرم در ایام عید و تابستان در غرب و جنوب کشور، جنگ را برای دانشجویان و دانش آموزان روایت می‌کردیماما مصطفی همیشه ساکش برای سفر آماده بود، میگفت در هر منطقه‌ای در آران و بیدگل و کاشان ودیگر شهرهااگر کسی را پیدا نکردید من برای خدمت آماده‌ام. بعضی وقت‌ها کاروان‌های راهیان نور دانشجویان و دانش آموزان که مصطفیهمراه آنان بود برمیگشتند ولی او همانجا میماند، تا کاروان بعدی برود، گاهی این ماندن تا ۲۰ ماه طول می‌کشید، یعنی همیشه در اینگونه عرصه‌ها فعال بود و انگیزه زیادی داشت.

همین انگیزه کار و فعالیت اجتماعی او را به حضور در جبهه مقاومت کشاند؟
بله، وقتی بحران سوریه جدی شدو داعش عربده کشان تا نزدیکی حرم حضرت زینب (س) پیشروی کرد و تهدید کرد که حرم را تخریب خواهد کرد، مصطفی می‌گفت: مگر ما مرده باشیم که آن‌ها به حرم تعرض کنند، بویژه که آنهاپیش از این هم قبور پیامبران و اصحاب پیامبر اسلام و بزرگان دینی راتخریب کرده بودند و تهدید جدی بود، حتی گنبد و سایر قسمت‌های حرم مورد اصابت گلوله‌های داعشی‌ها قرار گرفتهو آسیب دیده بودند، این بود که مصطفی عزم رفتن به سوریه کرد. بار اول ۳ ماه در سوریه ماند، مجروح هم شد، مجروحیت مصطفی هم بخاطر ایثاری بود که کرد، یکی از همرزمان مصطفی مجروح شد و بین نیروهای خودی و داعشی‌ها ماند، برای اینکه به دست نیروهای داعشی اسیر نشود، رفت تا نجاتش دهد که هدف قرار می‌گیرد و خودش هم مجروح می‌شود.

فضای خانواده شما طوری بود که همه برای جهاد و دفاع آماده‌اند؟
بله اتفاقا سال گذشته یک بار از شبکه اول سیما سال گذشته آمدند و پخش زنده بود و حدود ۷۰ تا ۸۰ نفر از خانواده زاهدی‌ها جمع شدند و از آنان در باره مصطفیمصاحبه گرفتند. زاهدی‌ها خودشان یک گردان هستند همیشه ۱۰ تا ۱۲ نفر از زاهدی‌ها در مناطق جنگی حضور داشتند گاهی ۴ و ۵ برادر و برادرزاده با هم در جبهه حضور داشتند.

خانواده مخالفتی با حضور ایشان در دفاع از حرم نداشت؟
همسرش به مصطفی گفته بود که شما سابقه ۸۰ ماه حضور در جبهه را دارید، جانباز هستید، در شهرستان کاشان هم در عرصه‌های مختلف فعالیت دارید، فرزندانمان هم ازدواج کردند و رفتند، الان ما به هم احتیاج داریم. مصطفی به همسرش گفته بود که شما چرا این حرف‌ها را میزنید، شما هم خواهر شهید، هم همسر شهید، هم همسر جانباز هستید، ۲ فرزند یتیم را بزرگ کردید، شما چرا این حرف را میزنید، شما باید در حق من دعا کنید تا من بروم و دیگر برنگردم، من از روی شهداء خجالت میکشم.

وقتی مقدمات اعزام به سوریه را فراهم کرد و قرار شد به سوریه برود، همسرش گفت که ۲ سال هست که مشهد نرفتیم اول برویم مشهد، مصطفی گفت: هر لحظه ممکن است با من تماس بگیرند تا بروم، همسرش گفت: ما برویم، اما هر وقت تماس گرفتند حتی اگر یک روز بیشتر هم نمانده باشیم، قول میدهم که برگردیم، ما با هم به مشهد رفتیم، اما همیشه منتظر بودیم که تماس بگیرند و مصطفی برای بار سوم اعزام شود. مصطفی در مشهد از همسرش میخواهد که از امام رضا (ع) بخواهد که زنگ بزنند و مرا دعوت کنند و من بروم و برنگردم. همسرش گفت: این چه حرفی است که شما میزنید، و من می‌دیدم که مصطفی جسمش در مشهد است، روحش در جای دیگر است. من هم می‌گفتم که هرطور خدا صلاح میداند، همانطور شود. یک روز به پایان سفرمان به مشهد مانده بود که با مصطفی تماس میگیرند که وقت اعزام رسید و مصطفی همان روز برگشت.

وصیت نامه هم نوشت؟
بار اول که می‌خواست برود وصیت نامه نوشته بود و قبل از اعزام دوم هم چند خط به متن آن اضافه کرد و دفعه سوم که از مشهد برمیگردد همان شب باز چند خط به وصیت نامه خود اضافه کرد و نوشت "امروز ۱۵/۱۱/۹۶ هست و من فردا عازم هستم" و فردای آن روز مصطفی اعزام میشود که حدود دو هفته بعد یعنی در ۲۹ بهمن ۹۶ به شهادت می رسد.


نحوه شهادت آقا مصطفی چگونه بود؟
درباره نحوه شهادت مصطفی باید عرض کنم که واقعا تمام وجودش ایثار بود، مثل دفعه اول که مجروحیت مصطفی بخاطر نجات یکی از همرزمانش بود در اینجا هم که به عنوان فرمانده بود به مصطفی خبر میدهند که یکی از نیروهایش در خط اول مجروح شده است و مصطفی تصمیم می‌گیرد برای نجاتش اقدام کند در حالی که شرایط جوی نامساعد بود و باران شدیدی می‌بارید، اما با ماشین حرکت می‌کند تا نیروی خود را نجات دهد که در مسیر رفتن گلوله‌ای کنار خودروی او منفجر می‌شود و موج انفجار خودرو را به داخل رودخانه پرتاب میکند و مصطفی به شهادت میرسد.

برادر شما یکی از فرماندهان ارشد و ایرانی لشکر زینبیون بود که از رزمندگانشاز اهالی پاکستان هستند، بود. درباره حضور ش. در لشکر زینبیون چیزی به شما می‌گفت؟
مصطفی خودش چیزی به ما نمیگفت، اما وقتی به شهادت رسید بچه‌های زینبیون برای تشییع و حضور در مراسم آمدند و ما فهمیدیم که او فرمانده زینبیون بود. من و مصطفی در دفاع مقدس با هم بودیم همه چیز یکدیگر را میدانستیم، ولی وقتی از سوریه می‌آمد موارد خاصی را نمیگفت. مثلا پیش از این فرمانده نیروهای اهل تسنن که در جبهه مقاومت حضور داشتند هم بود، مصطفی خاطرات زیادی از آن‌ها تعریف می‌کرد، میگفت وقتی ما میخواستیم به زیارت حرم حضرت زینب (س) برویم، فرماندهان بالا می‌گفتند فقط از شیعیان بیایند، اما مصطفی گفت: یا بچه‌های اهل تسنن هم باید بیایند یا هیچکدام نمی‌آییم و استدلال می‌کرد که این‌ها هم برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) آمده‌اند چرا اجازه نمی‌دهید که به زیارت حرم بیایند، همین حرف ایشان موجب شد تا از بچه‌های اهل تسنن هم به حرم حضرت زینب (س) بروند. می‌گفت: وقتی وارد حرم شدیم آنقدر این بچه‌ها گریه و زاری میکردند که همه شگفت زده شدند. می‌گفت: چند تا از رزمندگان اهل تسنن کنار من به شهاد ت. رسیدند.
وقتی مصطفی شهید شد از رزمندگان اهل تسنن همه آمده بودند، حتی مراسمی در بندرعباس برگزار کردند که ما را هم دعوت کرده بودند و ما هم رفتیم، در آن مراسم بچه‌های اهل تسنن وتشیع حضور داشتند و همگی درنماز جمعه بندرعباس شرکت کردند.

رزمندگان لشکر زینبیون خاطره و صحبتی از حضور شهید در کنارشان هم نقل کردند؟
بله، زیادتعریف کردند، بخصوص از شجاعت مصطفی خیلی تعریف میکردند، میگفتند نماز اول وقت مصطفی ترک نمی‌شد و خودش امام جماعت بود، میگفتند برخورد مصطفی طوری بود که همه بچه‌ها را جذب می‌کرد. وقتی بچه‌های اهل تسنن و زینبیون امده بودند ما کاملا متوجه شدیم که چقدر مصطفی برخورد و رفتارش با بچه‌ها خوب بود.

مصطفی سومین شهید خانواده شما است و خانواده زاهدی‌ها از این نظر سربلند هستند، جامعه ما به وجود چنین خانواده‌ای افتخار می‌کند. بفرمایید خود اقا مصطفی به چه چیزی بیشتر افتخار می‌کرد؟
مصطفی چند تا مدال افتخار داشت یکی مدال جانبازی ۵۸ درصدی، دیگر مدال حضور ۸۰ ماهه در جبهه، حضور در سیستان و بلوچستان و حضور در جبهه مقاومت در سوریه، اما مصطفی میگفت هیچ کدام از این‌ها برای من افتخار نیست، تنها افتخاری که من به آن میبالم نوکری در خانه اهل بیت (ع) است، این مدال از همه مدال‌های دیگر برای او بالاتر و باارزش‌تر بود. می‌گفت: همین که ذاکر و مداح اهل بیت (ع) هستم برای من افتخار بزرگی است، ۲ فرزند مصطفی هم اکنون برای حضور در سپاه ثبت نام کرده‌اند و پیگیر هستند تا به عضویت سپاه درآیند.

مزار برادران شهید شما کجاست؟
مزار هر ۳ برادر شهید در گلزار شهدای هفت امامزاده در شهر آران و بیدگل است. دو برادرم که شهید دفاع مقدس هستند پیش از این در آن امامزاده به خاک سپرده شده بودند، مصطفی هم که شهید شد در جوار دو برادرش آرام گرفت. یکی از برادرانم سال ۶۳ و دیگری سال ۶۵ در جبهه‌های حق علیه باطل در دفاع مقدس شهید شدند، مصطفی هم که آخرین فرزندخانواده ما بود سال ۹۶ در منطقه بوکمال سوریه به شهادت رسید.

*روزنامه جوان