به گزارش مشرق، شهید غلامعلی (حسین) دولتآبادی سوم خرداد 1343 در محلهی قدیمی امامزاده حسن تهران به دنیا آمد. روزها پی در پی میآمدند و حسین بزرگ و بزرگتر میشد. کودکی شاد و سرحال، بازیگوش و در عین حال تیزهوش و کنجکاو. حسین هنگامی که به مدرسه رفت آرامتر شد و مثل گذشته شیطنت نمیکرد. به مرور به درس و مدرسه علاقهمند شد و دیگر نه معلمها نه مدیر مدسه از پسرک بازیگوش شکایتی نداشتند.
جنگ تحمیلی که شروع شد شهید غلامعلی (حسین) دولتآبادی محصل بود. خرداد 61 بود که دیپلمش را در رشته مکانیک اخذ نمود و راهی جبهههای جنگ شد... .
در ادامه بُرشی از کتاب جالب و خواندنی «جنگ و لودرچی» روایتی مستند و متفاوت از زندگی شهید غلامعلی (حسین) دولتآبادی از شهدای رزمنده «مهندسی جنگ»، به روایت خانواده، دوستان و همرزمانش را میخوانید:
حساسیت در امور بیتالمال
«حسین نسبت به مراقبت از بیتالمال، حساسیت زیادی داشت. با این که در سختترین لحظات جنگ و زیر فشار سنگین کار، خم به ابرو نمیآورد و او را عصبانی نمیدیدی؛ اما در مقابل ضرر به بیتالمال طاقت نمیآورد و از کوره در میرفت.
روزی به اتفاق حسین برای انجام وظایف محوله در جاده تردد میکردیم. یک ستون از ماشینهای نظامی ارتش جلوتر از ما در حال حرکت بودند، با هم صحبت میکردیم که ناگهان حسین متوجه شد به دلیل جابجایی خودروهای ارتش، جاده مسدود شده است. فورا زد روی ترمز و ماشین را نگه داشت. در همین اوضاع و احوال، جیپی از عقیب به خودروی ما زد و خساراتی به ماشین وارد شد. حسین خیلی ناراحت شد. پیاده شد و نگاهی به ماشین کرد. خسارت جزئی نبود و قسمتی از بدنه ماشین آسیب دیده بود. حسین به سراغ راننده خودرو رفت و از او خواست که پایین بیاید. با ناراحتی نگاهی به راننده که سرباز ارتش بود کرد و گفت: آخه برادر من! حواست کجاست؟ ببین ماشین رو به چه روزی انداختی! حالا باید خسارت سپاه رو بدی. راننده که حسابی نگران و مضطرب شده بود، گفت: از ستون خودروهای خودی عقب افتاده بودم. برای این که به اونا برسم، سرعتم رو زیاد کرده بودم. وقتی شما ترمز کردید، نتونستم ماشین رو کنترل کنم و زدم به ماشین شما. حسین خیلی ناراحت شد، اما سرباز را بخشید و با هزینه شخصی خودرو را تعمیر کردیم و تحویل سپاه دادیم.»