گروه فرهنگی مشرق- تا پیش از انقلاب فیلمنامهنویسها برای چند هنرپیشه خاص و بهطور اختصاصی چیزی مینوشتند. طوری که نمیشد فیلمنامه فلان هنرپیشه کشتیگیر را برای آن یکی که بکسور بود کار کرد. اصلاً خود ستارههای سینما بودند که هر پایانبندیای را که میلشان میکشید بازی میکردند - دیالوگ و قصه فیلم که جای خود. کارگردان فقط سیاهیلشکرها را کنترل میکرد که آرتیست اصلی را یک وقت ناراحت نکند. گریمور کارش ماتیک حمل کردن برای رقاصه فیلم بود و آهنگساز فیم فقط یکجور مطرب بود و الی آخر.
خلاصه از چند مورد استثناء که بگذریم، سینمای ایران تا پیش از انقلاب یکجور تیزر تبلیغاتی برای کافه و کابارهها بود، با محوریت چند هنرپیشه معدود که به ابتذال گفته بود، برو جلو ! بعد از انقلاب، به ویژه با پا گرفتن همین جشنواره فیلم فجر بود که به تدریج هنرمندان عرصه سینما شخصیت گرفتند و مطرح شدند. اما این بار با محوریت کارگردان. نخستین کارگردانی که به کمک انقلاب اسمش سر زبانها افتاد شخصی بود به نام «مخملباف» که البته اسم قشنگی هم داشت. اما بعد همین جور مخمل بود که جشنواره میبافت و داخلش سیمرغ میگذاشت و بیرون میداد. حالا کسی نبود اینها را جمع کند! هر کارگردانی منتظر بود سهمیه سیمرغش را بگیرد و اپوزیسیون صادر کند و دست زن و بچهاش را بگیرد و از این خراب شده ببرد فستیوال، زیر سایه یک نخلی، خرسی، چیزی بساطش را پهن کند و نفسی بکشد! بعد وزارت ارشاد که دید جلوی سفارت انگلیس و کانادا و استرالیا و... شلوغ شده و این هنرمندان حساس دست پرورده خودش ویلان ماندهاند و ویزا ندارند، جاهایی مثل فارابی را علم کرد که حداقل این بندگان خدا چند دلاری در پاسشان داشته باشند و... کجاها رفتیم؟ بگذریم.
خلاصه انقلاب که شد، اکثر اوتاد و اقطاب سینمای ایران (یعنی همان ستارههای سبیل کلفت یا پشت لب نازک) رفتند آن طرف آب و به کارگردانها گفتند شما بعداً بیایید. چون دیگر کاری از ما ساخته نیست و جان شما و جان این ابتذال! نخیر... شوخی-شوخی داریم رسماً طنز مینویسیم!
ابتذال داریم تا ابتذال. مثلاً سینمای بالیوود مبتذل است، اما در همین سینمای مبتذل، در معمولیترین فیلمها، سکانسهایی داریم که نزدیک هزار نفر هنرپیشه نر و ماده با هم میرقصند و آواز میخوانند. تمام لباسها یکدست، حرکات بارها و بارها تمرین شده، یک نفر خارج از ریتم حرکت نمیکند و هماهنگی آن همه آدم رقّاص را به هم نمیزند.
یعنی بالیوود همین ابتذال را حداقل جدی میگیرد. بیانصافی است اگر به سینمای ایران هم مثل بالیوود بگوییم مبتذل. سینمای ایران رسماً مسخره بود و مسخرهبازی. گنج قارون اگر در یادها ماند، به خاطر آبگوشت خوردن طبیعی مرحوم «فردین» بود، نه آن بچهبازیهایش... (اصلاً نقد فیلم فارسیهای قدیم طلبتان! تا ببینیم آن فیلمها چقدر مبتذل بودند و فیلمهای بعد از انقلاب چقدر)
به هر حال بعد از انقلاب بود که در سینمای ایران درام و نقطه عطف و حرکت دوربین و... مطرح شد. اصلاً نقدنویسی و یادداشت سینمایی بعد از انقلاب به تدریج جدی شد. قبل از انقلاب یک نویسنده اسم و رسم دار کی جرأت میکرد به طرف نقد فیلم برود؟ اما حالا در جشنوارهها همینجور منتقد است که این طرف و آن طرف سالن سینما در هم میلولند و از سر و کول هم بالا میروند. از رجل سیاسی گرفته تا دکترای فلسفه برای ما شدهاند منتقد سینمایی. البته حق هم دارند. حالا سینمای ما همانقدر مبتذل یا جدیست که احزاب سیاسی و دانشکدههای علوم انسانیمان.
الغرض، سینمای ایران بعد از انقلاب شخصیت هنری پیدا کرد و پاتوق اصلیاش همین جشنوارههای فجر بود. خواهیم گفت (اگر خدا بخواهد) که اتفاقاً داشت سینمای خوبی هم میشد و شد، اگر سیاستگذاران و مسئولان جشنواره این قدر منفعل برخورد نمیکردند و در برابر شبه روشنفکران بدحجاب وانمیدادند و آب از لب و لوچهشان آویزان نمیشد...
ادامه دارد...