به نظرم مادران ایرانی زیادی خودشان را لوس می‌کنند. با بچه بیرون رفتن انگار این‌قدرها هم سخت نیست، به شرطی که شهرت بچه‌ها را دوست داشته باشد.

به گزارش مشرق، نمایشگاه کتاب امسال بود که مشهور شد. به قفسه کتاب‌های سوره مهر که نگاه می‌کردم جلد کودکانه‌اش برای چند دقیقه نگهم داشت، تا به خودم آمدم و خواستم رد شوم، اسمش میخکوبم کرد؛ «دهکده خاک بر سر». چیزی درونم ناخودآگاه می‌گفت: بی‌ادب! توضیحات زیر عنوان را که خواندم کنجکاوی قلقلکم می‌داد که تورقی بر کتاب بزنم؛ «روایت‌هایی از یک‌سال زندگی در لوزان از زبان یک بی‌زبان». در نگاه اول احساس می‌کردم کتاب طنز است، اما برچسب سرقفسه نهیبم زد که این‌طورها هم نیست، با یک سفرنامه مواجهم. فائضه غفارحدادی را از پیج اینستاگرامش می‌شناختم. مادری فعال و مهربان با سه فرزند پسر. همزمان کتاب دیگرش هم با عنوان «خط مقدم» در همین نمایشگاه در غرفه دیگری رونمایی شد و شکرخدا با استقبال زیادی هم روبه‌رو شد. آن کتاب روایتی است درباره مرد بزرگ موشکی ایران شهید طهرانی‌مقدم. این دو اثر مانند دو قطب ناهمنام آهن‌ربا هستند، در دو جبهه مختلف و دو ادبیات متفاوت.

تبلیغات درباره کتاب گسترش یافت. در همان نمایشگاه هم خیلی‌ها بی‌توجه به قیمت ۴۰ هزار تومانی و ۱۰درصد تخفیف نمایشگاه، آن را خریداری می‌کردند. پس از نمایشگاه هم انصافا انتشارات در تبلیغ این کتاب کم نگذاشت. البته این کتاب پیشتر از این در نشر قاف و با قیمتی ارزان‌تر چاپ شده بود، حالا تجدیدچاپش مصادف شده بود با گرانی سرسام‌آور کاغذ و شهرت انتشارات هم مزید بر گرانی‌اش. با ذهنیت سفرنامه‌بودنش بعد از مطالعه چند رمان انتخابش کردم که همان ابتدای امر نویسنده آب پاکی را روی دستم ریخت و گفت «اسم این کتاب را سفرنامه نمی‌گذارم، چرا که به آن نیت نوشته نشده و شبیه سفرنامه‌های رایج هم نیست». هیجاناتم فروکش کرد، به میانه کتاب که رسیدم، نویسنده همین حرف خودش را این‌گونه نقض کرد: «مثل همین حالا که بعد از چند سال دارم این سفرنامه را بازنویسی می‌کنم...» بگذریم! به‌هر حال انتخاب شده بود تا خوانده شود.

هر چه جلوتر می‌رفتم بیشتر ناامید می‌شدم که ‌ای داد بی‌داد این‌که نه سفرنامه است و نه یک رمان، بلکه روزنوشت‌هایی است از اتفاقات یک سفر اجباری به لوزان که نویسنده با زبان طنز و نثری روان آن را گردآوری کرده است؛ مانند همان دفتر خاطراتی که هر دختری در دوران دبیرستان خود دارد! اندکی شسته رُفته‌تر! با مقدمات سفرشان شروع می‌کند. خواننده را همراه با خود سوار هواپیما می‌کند تا بالاخره پس از چند ساعت پرواز و تعویض دو هواپیما، به سوئیس می‌رسد. حتی کوچک‌ترین مسائل اجتماعی هم از دید ذره‌بینی فائضه غفار حدادی پنهان نمانده است. ریز قیمت اجناس، مهدهای‌کودک‌ دولتی، پارک‌ها، خطوط اتوبوس، رستوران‌ها و فروشگاه‌هایی که غذای حلال سرو می‌کنند و حتی دکتر زنان! اما این‌ها فقط به کار آنهایی می‌آید که قصد مسافرت به لوزان را دارند و طبیعتا در بقیه موارد فاقد اعتبار هستند. پیشنهاد من این است که اگر روزی مسیرتان به لوزانِ سوئیس افتاد حتما این کتاب را با خود ببرید، نشانی تمامی فروشگاه‌ها، پارک‌ها، مراکز پزشکی و مسیر دسترسی به آنها را به زبان عامیانه ترسیم کرده است. از طرفی تکه‌تکه بودن مطالب خواننده را پریشان می‌کند، گرچه که با انتخاب عناوین مرتبط و اندک نامرتبط، توانسته بود اندکی از پریشانی مخاطب بکاهد، اما این حجم از عناوین هم کلافه‌کننده می‌شود.

اصلا چرا دهکده خاک بر سر؟ در ابتدای امر نویسنده عنوان روایت‌های از یک‌سال زندگی در لوزان از زبان یک بی‌زبان را پیشنهاد می‌دهد، ولی با مخالفت‌های انتشارات پیشین روبه‌رو می‌شود و عنوان جدید پیشنهادی را می‌پذیرد، اما ماجرای دهکده خاک بر سر را در اوایل کتاب می‌خوانیم، همان‌جایی که از دهکده متروکه‌ای حرف به میان می‌آورد که به دلیل قرار داشتن در دره و مهاجرت سکنه، متروکه شده بود و در ادامه هم متحمل خاک‌هایی شد که به سبب حفر تونل مترو بدون مکان مانده بودند. این شد که نویسنده اسم آنجا را دهکده خاک بر سر گذاشت.

همان‌طور که گفته شد لحن طنز در سراسر کتاب جولان می‌دهد. مکررا به چشم می‌خورد که نویسنده در شرایط سخت هم دست از طنازی بر نمی‌دارد؛ حتی در برخی قسمت‌ها به مزه‌پرانی هم بدل می‌شود، اما برخی‌هایش واقعا نمکین است مانند آن زمانی که در مهد پسرش با خانم سیاهپوستی مواجه می‌شوند و علیرضا بلافاصله می‌گوید: «این خانم چرا صورتش تاریکه؟»
به قاعده نبودن لحن در سراسر متن خواننده را پا در هوا نگه می‌دارد. لحن در تمام قسمت‌های کتاب از عامیانه به کتابی و از کتابی به فینگیلیش هم تغییر موضع می‌دهد؛ «ایف کمک احتیاج کال می. ایف مانی احتیاج کال می...» اینجاست که باید از خودمان و نویسنده و ویراستار بپرسیم که واقعا نمی‌شد با مختصر تغییری خواننده را از سر درگمی برهانید؟

این روزنوشت‌های آن‌ور آبی در قسمت‌هایی افتخار شیعه بودن را چاشنی لحظات طنزش می‌کند. « اینجا مسلمان‌هایش سنی هستند. بین‌شان کم آشنا پیدا می‌شود. به «شیعه» آشنا می‌گوید.» یا آن‌جایی که به مناسب میلاد پیامبراکرم(ص) به دوستش هدیه می‌دهد یا در تمام آن قسمت‌هایی که عفیفانه به حجابش افتخار می‌کند و واهمه‌ای از واکنش غریبه‌ها ندارد و این گونه زندگی
ایرانی - اسلامی خود را پابرجا نگه می‌دارند.

گرچه که این کتاب یک کتاب کاملا زنانه است و با خواندنش رگ فمینیستی هر زنی متورم می‌شود، اما در مقایسه لوزان با ایران گاهی هم آن طرفی‌ها پیروز میدان هستند. مثلا آنجا ‌که نویسنده پس از مدت‌ها به خاطر کلاس فرانسه‌اش مجبور به دیدن فیلمی شد: «اولین فیلمی که در خارجه می‌بینم، ضرورت ایثار در بقای بنیان خانواده و لزوم داشتن رابطه خوب خواهر برادری را گوشزد می‌کند. پس چرا بیشتر فیلم‌های ایرانی از مظلومیت زنان در خانواده و قبح‌شکنی طلاق و دعوای خواهربرادرها بر سر ارث و اینها حرف می‌زنند؟»

نکته جذاب این کتاب حضور جنینی است که قرار است مفتخر به دریافت گذرنامه خارجی شود! حسین کوچکی که در ابتدای مسافرت سر ناسازگاری را پیش گرفته اما با گذشت زمان او هم خود را با شرایط جدید وفق می‌دهد. جالب‌تر این‌که حضور این موجود کوچک توجه نویسنده را به این نکته جلب می‌کند که «لوزان خیلی بچه دوست دارد» چرا که «آن‌قدر فضای شهری و حمل و نقل برای راندن کالسکه مناسب است که به ندرت بچه‌ای را بدون کالسکه بیرون می‌آورند.» و نتیجه هم آن می‌شود که «به نظرم مادران ایرانی زیادی خودشان را لوس می‌کنند. با بچه بیرون رفتن انگار این‌قدرها هم سخت نیست، به شرطی که شهرت بچه‌ها را دوست داشته باشد.»

حضور فارسی زبان‌ها در خیلی از موارد به کمک این خانواده غریب آمد و ‌به‌خصوص ایرانی‌هایی که بعدتر هم همسایه شدند. هدی و حمید که در این میان نقش آچارفرانسه را برای مسافران لوزان بازی می‌کردند؛ ناجیه، آمنه و نسرین که چیز زیادی از آنها نمی‌دانیم فقط در همین حد که فارسی زبان هستند و کارشان دیلماجی برای مادر علی‌رضا؛ حتی مهدی همسر نویسنده در هاله‌ای از ابهام قرار دارد و اغلب هم مسافرت است!

خواننده در بهت و حیرت فرو می‌رود زمانی که در معادله مقایسه‌ای نویسنده قرار می‌گیرد و بدتر از آن این‌که مورد قضاوت هم قرار می‌گیرد شاید هم توبیخ شامل حالش شود. 
مورد دیگر این‌که نویسنده اصرار بر این دارد برای هر اتفاقی اسمی انتخاب کند و در «دوره ریاضتی» که در دهکده خاک‌برسر با دیدن «حیوانات قلمه زده» و «اتاقک بالشتی» گذشت مراحل تکامل جنینش را این‌گونه توصیف کند: فندق، گردو، نارنگی، طالبی، خربزه و درنهایت هندوانه. میوه فروشی متنوعی است!

انتهای کتاب هم مطالعه «سفرنامه‌هایی که به زور به ته این کتاب سنجاق شده» به اختیار خواننده واگذار شده است. «فقط اگر آن‌قدر بیکارید که بخواهید بدانید فرق پاریس یا بارسلونا چیست» و قس‌علی‌هذا. درنهایت هم با عکس‌هایی که در پایین‌ترین کیفیت در لابه‌لای متن و همچنین به انتهای کتاب ضمیمه شده‌اند، پرونده این کتاب را می‌بندد.
در کل هنوز هم هاج و واج مانده‌ام که این چه بود و چه شد و با خواندنش چه چیز به ما افزود؟!

* ویژه نامه قفسه / روزنامه جام جم

نشست گفتگوی صمیمانه با نویسنده این کتاب، فردا چهارشنبه ۲۶ تیرماه در کتابفروشی کیهان واقع در خیابان انقلاب، بین خیابان فخررازی و دانشگاه برگزار می‌شود.