به گزارش مشرق، وجوه هنری هر مراسم آئینی در میزان تاثیر، گستره و ماندگاری آن تعیین کننده است. آئین های عاشورائی با صور مختلف هنری، بخصوص شعر و لحن و آهنگ، به طور چشمگیری آمیخته است. این آمیختگی به نوبه خود در نگاهداری و انتقال نسل به نسل سبک و سیاق این آئینها نقشی اساسی دارد. در این میان، بعضی صور شعری، ریتم ها، و ملودی های عاشورائی در طول سالها بل قرنها از آزمونِ آموزگارِ سختگیر تاریخ پیروز بیرون آمده ماندگار و همه گیر شده اند و توانسته اند همچنان بر ذائقه هنری و عاطفی عاشورائی شیعیان تاثیر گذار بمانند و به بخشی از میراث معنوی ما تبدیل شوند. این ماندگاری دلیلی است بر آنکه آنها به لحاظ صورت و محتوی و تناسب این دو و تلفیق کلام و لحن از اصالت و استحکام هنری برخوردار بوده اند. بازگشائی این رمز و راز را حکایتی است که با نکته دان کنند.
بشنوید:
صوت/ شب نهم محرم با نوای حاج محمود کریمی
صوت/ شب نهم محرم با نوای سید مجید بنیفاطمه
سنتها و آئین های عاشورائی، هم بخشی از میراث معنوی ما را تشکیل می دهد و هم به شیوه ای مردمی به منظومههای مفاهیم اعتقادی ما راه دارد. اما، به دلایل مختلف، همه مظاهر این آئین ها، از جهت صورت و محتوای هنری، زیبنده تصویر و تصور فاخر ما از شخصیت اول عاشورا، حسین بن علی (ع)، و خاندان و یاران نیستند. می باید نسبت به این میراث حساس بود. وجوه فاخر آن را تقویت کرد، و آنچه را که با صورت و محتوائی ناساز و ضعیف، با علو شان قهرمانان عاشورا تناسبی ندارد و به ناروا در این مجموعه در آمیخته است بازشناخت و اصلاح کرد.
نگاه کنید به استحکام و متانتی که در زبان فاخر ترجیعبند معروف محتشم کاشانی و ریتم های مربوط به آن در رثایامام(ع) بکار رفته که میلیونها ارادتمند او را در طول چند قرن، به زانویِ ادبِ رثاء نشانده و به اشکِ تعظیم کشانده و به سکرِ محبت رسانیده است چندانکه بر آمدن آن کلام و آن نواها کافی است که عاطفه مشتاقِ عاشورائی حس کند که «گویا عزای اشرف اولاد آدم است».
* * *
یکی از آن ملودی ها و ریتم های پرهیجان و ماندگار در مراسم شبِ عاشورا، نوحه ای است قدیمی و کوتاه اما پرهیجان با ترجیع «مکن ای صبح طلوع» که دستجات عزادار در کثیری از مناطق ایران همچنان تکرار می کنند بی آنکه این تکرارِ سالیان، از تاثیر آن بر عواطف و ذوق ارادت ما بکاهد. این دستجات معمولا نیمه شبان راه می افتند و پس از عبور از میعادگاههای سنتی مورد نظر، سحرگاه به مبداء حرکت خود باز می گردند. در مراحل پایانی این مسیر، کم کم ریتم ها و ضرب آهنگ های دیگر را رها می کنند و، همراه با گذر شب به سوی سحر، با این کلام تمنا آمیز و ریتم پر هیجان، در واقع از «صبح» تقاضا می کنند که نیاید تا شب همچنان بپاید و این میهمان سرفراز را همچنان میزبانی کند و به فردائی دردناک و سفاک و خونین نسپارد:
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
در دو مصرع اول، تفاوت پر رنگ و درد زای صحنۀ این شب سنگین و پر رمز و راز با آن فردای متلاطم خونین، با ریتم و آهنگی جذاب و توجه برانگیز توصیف می شود و به رگِ عاطفه سوگواران مضراب می زند. سپس، ضرب آهنگ پر تپش، کوبنده، و در عین حال لطیف و پر تمنایِ ترجیعِ «مکن ای صبح طلوع» امکان مناسبی را برای فراز و فرودِ ریتمیکِ کُرخوانی دستجات عزادار فراهم می آورد و به موجزترین بیان، تنشِ میانِ این تمنا و تپشِ آن واقعیتِ سخت را منعکس می کند. برای این بنده، پژواک کرخوانی سحرگاهیِ «مکن ای صبح طلوع» دستجات سینه زن و زنجیرزن در کوچه های پیچ در پیچ شاهرود قدیم به هنگام عبور از دالانهای تکیه ها خاطرهای است نوستالژیک و پرطنین چنانکه گوئی هیچ ریتم و ضرب آهنگ و کلام دیگری نمی تواند جای آن را بگیرد و به سپیده عاشورا رنگ خونین اما درخشان عاشورائی بپاشد.
حدود یک سال پس از پرداختن این ترکیب بند، با حضور در اجرای سونیت سمفونی «رسول عشق و امید» (در ۱۳۸۶) دانستم که استاد لوریس چکنواریان از امکان موسیقائی این ضرب آهنگ به خوبی بهره برده و آن را با زیبائی هیجان آوری بازسازی و اجرا کرده است.
اما کلامی که روی این ملودی پرتحرک خوانده میشود، فقط همین سه مصرع است و بس٫ بسیار پرسیدم تا ادامه آن را پیدا کنم اما به جائی نرسیدم. تا اینکه در ۱۳۸۵ در شب عاشورائی دور از وطن که، بنا به ضرورتی استثنائا از آمدن به ایران در این ایام محروم شدم، فضای غربت و دلتنگی شب عاشورا را با ساختن اساسِ ترکیب بندی بر مبنای این وزن و ریتم و ملودی پر کردم. وچون شاعر نیستم، جسارت ورزیدم و با تضمین های کامل یا ناقص، یا اقتباس از ابیات یا مصرعهائی از حافظ و مولانا – که به تناسبِ حال و قال به جویبار زمزمه ذهنی گوینده می پیوست – سعی کردم جانی در کلام بدمم و قوتی بدان بیامیزم و ضعفم را جبران کنم؛ راستی که اگر نیت توسل نبود، این مبتدی کجا جرات می داشت و روا می دانست که تضمین های مکرر از لسان الغیب و مولوی را در دل سرودۀ خود جای دهد! اگر سهم این فقیر خاندان رسالت (ع) این باشد که ذهن خواننده را از مسیر تصویرسازیها و معناپردازی های بدیع حافظ یا مولانا، به هر روی، به مقام و موضع و موضوعِ این شب و انگیزۀ این شعر بکشاند و متصل کند، به حرمتِ نیتِ گوینده، این جسارت بخشودنی تر خواهد بود. ادعائی ندارم که از عهدۀ برآمده باشم. سخن شناسان البته به چشم احساس و اغماض و عنایت و اصلاح نظر خواهند فرمود.
تعمد داشتم کلام را از گزندِ الفاظ و الحانِ بی رمق و زاری آلود و احیانا زبون که مناسب مقامِ عزتمند فداکاری امام(ع) نیست دور نگاه دارم که در رثای یک حماسه جای ضعف و زبونی نیست. تعداد بندها و نیز تضمین ها زیاد می نماید. می توانستم به منتخبی از آن بسنده کنم، اما بهتر دیدم که این وظیفه را به خواننده علاقه مند واگذارم تا به تناسب ذوق خود هرچند بند را که می خواهد برگزیند. فرض این متوسل برآن است که، به جز بند اول و بند آخر، هربند با مصرع «امشبی را شه دین در حرمش مهمان است» پایان یابد و سپس سه مصرع اصلی (یعنی: امشبی را شه دین ... مکن ای صبح طلوع) از سوی عزاداران محترم تکرار شود.
با همۀ کاستی ها، تحفۀ درویش تنگ دستی است به آستانِ توانگر و کریمِ سالار شهیدان – که سلام بر او باد – به یاد پدر و مادر عزیزم که مرا این ارادت به میراث گذاشتند. توانگرا دل درویش خود به دست آور.
احمد جلالی
مکن ای صبح طلوع
(ترکیب بندی برای شب عاشورا) ۱
شب وصل است و تبِ دلبری جانان است
ساغر وصل لبالب به لب مستان است
در نظر بازیشان اهل نظر حیران است
گوئیا مشعله از بامِ فلک ریزان است
چشم جادوی سحر زین شب و تب گریان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
«یارب این بوی خوش از روضۀ جان می آید؟
یا نسیمی است کزان سوی جهان می آید؟»
«یارب این نور صفات از چه مکان می آید؟»
«عجب این قهقهه از حورِ جنان می آید!»
یارب این آبِ حیات از چه دلی جوشان است؟
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
«چه سَماع است که جان رقص کنان» می آید؟
«چه صفیر است که دل بال زنان می آید؟»
چه پیامی است؟ چرا موج گمان می آید.
چه شکار است؟ چرا بانگ کمان می آید؟
چه فضائی است؟ چرا تیر قضا پران است؟ ۲
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
گوش تا گوش، همه کرّ و فرِ دشمنِ پست
شاه بنشسته، بر او حلقۀ یاران الست
«پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»
چار تکبیر زده یکسره بر هر چه که هست۳
خیمه در خیمه صدای سخن قرآن است۴
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
وَه از آن آیتِ رازی که در آن محفل بود
«مفتی عقل در این مسئله لایعقِل بود»
«عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود»
«خم می بود که خون در دل و پا در گل بود» ۵
ساغر سرخ شهادت به کف مستان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
این حسین است که عالم همه دیوانۀ اوست
او چو شمعی است که جانها همه پروانۀ اوست۶
شرف میکده از مستی پیمانۀ اوست
هر کجا خانه عشق است همه خانۀ اوست
حالیا خیمه گهش بزمگه رندان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
سرخوش از سُکرِ سر اندازِ هو الله احد
دلبرِ دل شده در دامن الله صمد
نغمه «شور حسینی» ۷ است که مستانه زند:
«می وصلی بچشان تا در زندان ابد» ۸
بشکنم، شادی شوقی که در این دستان است۹
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
محرمان حلقه زده در پی پیغامی چند:
چشم اِنعام مدارید ز اَنعامی چند»
«فرصتِ عیش نگه دار و بزن جامی چند»
که نماندست ره عشق مگر گامی چند۱۰
در بلائیم ولی عشق بلا گردان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
امشب است آنکه «ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند»
«با من راه نشین باده مستانه زدند»
«قرعه فال به نام من دیوانه زدند» ۱۱
یوسفِ فاطمه را ننگِ جهان زندان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
هان که گوی فلک صدق به چوگان من است
ساحت کون و مکان عرصه میدان من است
دیدۀ فتح ابد عاشق جولان من است
هر چه در عالم امر است به فرمان من است۱۲
پیش ما آتش نمرود گلِ بستان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
«هان و هان ناقۀ حقیم» مجوئید حیَل
«تا نبرد سرتان را سرِ شمشیرِ اجل»
«پیش جان و دل ما آب و گلی را چه محل؟»
«کار حق کن فیکون است نه موقوف علل» ۱۳
بی فروغ رخ او، جان و جهان بی جان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا عملِ مذهب رندان بکنم
«قطع این مرحله با مرغ سلیمان» بکنم
حمله بر شعبده از دولت قرآن بکنم
«آنچه استاد ازل گفت بکن»، آن بکنم۱۴
عاقبت خانه ظلم است که آن ویران است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
«نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
تا همه صومعه داران پی کاری گیرند» ۱۵
و به تاریکی شب ره به کناری گیرند
صادقان زآینۀ صدق، غباری گیرند۱۶
صحنۀ مشهد ما صحن نگارستان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
گفت عباس که: من از سر جان برخیزم
از «سر جان و جهان دست فشان برخیزم»
«از سر خواجگی کون و مکان برخیزم»
من «ببویت ز لحد رقص کنان برخیزم» ۱۷
این چه روح است و کرامت که در این یاران است۱۸
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
تا به این نام و نشان قرعه فالی بزنند
بر سر کاخ ستم کوس زوالی بزنند
دست پیش آر، بگو طبل وصالی بزنند
شاهبازان به هوایت پر و بالی بزنند۱۹
پر سیمرغ بر آن قاف چه خون افشان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
در شب قتل، مگر بی سر و سامان زینب
«داشت اندیشه فردای یتیمان، زینب» ۲۰
گفتی از یادِ پریشانی طفلان، زینب
چنگ می برد به گیسوی پریشان، زینب
این چه حالی است که در خوابگه شیران است؟
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
عصر فردا، قد رعنای حسین است کمان
باز جوید شه بی یار ز عباس نشان
ز علمدارِ خود آن خسرو شمشاد قدان
«که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان» ۲۱
قرص خورشید هم از خجلت او پنهان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
علی اکبر به اجازت ز پدر خواهشمند:
صبر از این بیش ندارم، چکنم تا کی و چند؟
جان به رقص آمده از آتش غیرت چو سپند
بوسه ای بر لب خشکم بزن ای چشمه قند
دستی اندر خم زلفی که چنین پیچان است۲۲
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
«او سلیمان زمان است که خاتم با اوست»
«سرِ آن دانه که شد رهزن آدم با اوست»
نفس «همت پاکان دو عالم با اوست»
زخم شمشیر و سنان چیست؟ که مرهم با اوست۲۳
پس چه رازی است که خنجر به گلو بُران است؟
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
شام فردا که رسد، زینبِ گریان و دوان
در هیاهوی رذیلانۀ آن اهرمنان
پرسد از پیکر صدچاک شه تشنه زبان
«که شهیدان که اند اینهمه خونین کفنان؟»۲۴
جگر رود فرات از تفِ او سوزان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ساربان است و بیابان و زنان بر شتران
خونِ خورشیدِ روانی به سرِ نیزه روان
اختران نیزه سوارانِ شبِ راهروان
ماه و خورشید به هم ساخته، در هم نگران۲۵
پای در سلسله، سر سلسلۀ مردان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
او که دربانی میخانه فراوان کرده است۲۶
نوش پیمانۀ خون بر سر پیمان کرده است
اشک را پیرهنِ یوسفِ دوران کرده است
چنگ بر گونه زده موی پریشان کرده است
در دل حادثه مجموعِ پریشانان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
***
یارب این شام سیه را به جلالی دریاب
بال و پر سوخته را با پر و بالی دریاب
«تشنۀ بادیه را هم به زلالی دریاب» ۲۷
جشن دامادی جان را به جمالی دریاب
که عروسِ شرف از شوق حنابندان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
احمد جلالی – شب عاشورا – ۱۳۸۵ شمسی – پاریس
پی نوشت ها:
[۱] همچنان که در مقدمه هم آمد، در این توسل عاشورائی، از رودِ غزل های مولاناو حافظ، بیت ها یا مصرع هائی به جویبار نازکِ زمزمه های درونی این فقیر می پیوست که از راه تضمین یا اقتباس مدد رسانید و جانی در کلام دمید تا مگر ذوق ها را، از مسیر تصویرسازی ها و معناپردازی های نابِ این استوانه های ادب، به ساحت اسطوره ای این شب بکشاند و از این زلال بچشاند. و هم ضعف مرا بپوشاند. و اگر نیت توسل و توصل نمی بود، البته نه چنین حجمی از تضمین و اقتباس روا می بود، و نه سراینده را چنین بی مهابا جسارتی مهیا.
هرچند اشارات و تلمیحات و ارجاعات این ترکیب بند، برای آشنایان روشن است، اما چون آئین های عاشورا همگانی است و مختص گروه سنی یا اجتماعی خاصی نیست، در پی نوشتهای زیر، آدرس ها یا توضیحات کوتاهی می آید که شاید، بخصوص نوجوانان را، بکار آید.
[۲] بخوانید غزل مولانا را، با مطلع: یارب این بوی خوش از روضه جان می آید؟ (غزل ۸۰۶ ، چاپ فروزانفر)
[۳] حافظ:
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
و نیز:
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست
[۴] در منابع مشهور آمده است که آن شب امام و یاران او قرآن می خواندند و مناجات می کردند. «پس حسین تدبیرها بکرد و . . . و حسین قرآن همی خواند» (طبری، قیام سیدالشهداء، تصحیح محمد سرور مولائی، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۹، ص ۲۵) ؛ و نیز نگاه کنید به ابی مخنف، مقتل الحسین، ترجمه جودکی، چاپ اول، انتشارات معنا گرا، ۱۳۸۹، ص ۱۸۳.
[۵] بخوانید غزل حافظ را با مطلع: یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
[۶] تغییر کوچکی در بازگوئی بیتی از یک نوحه قدیمی که می گفت:
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
وین چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست
با این تغییر، ضمن رفع اشکالی وزن در مصرع اول وجه توصیفی بیت نیز مناسب تر می نماید.
[۷] در تعزیه ها زبان حال امام را اغلب در پایه شور می خوانده اند و دلیل نامگذاری های «شور حسینی» و یا «حسینی» برای گوشه های دستگاه شور همین است. در زبان قدمایِ اهل موسیقی دستگاهی ایران، به آنچه که امروز دستگاه یا مایۀ «شور» می گویند، می گفتند «حسینی».
[۸] اقتباس از بیتی از غزلی مشهور با مطلع «روزها فکر من این است و همه شب سخنم» که سراینده اش به روشنی معلوم نیست:مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
می وصلی بچشان تا در زندان ابد
از سرِ عربده مستانه به هم درشکنم
[۹] دستان: دستها؛ نغمه و آواز؛ ماجرا (مخفف داستان: گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش/ می گویم و بعد از من گویند به دستان ها).
[۱۰] بخوانید غزل حافظ را با مطلع: حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند
[۱۱] بخوانید غزل مشهور حافظ را با مطلع: دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
[۱۲] بخوانید غزل حافظ را با مطلع: خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
[۱۳] بخوانید غزل مولانا را با مطلع: شتران مست شدستند ببین رقص جمل (غزل ۱۳۴۴).
[۱۴] بخوانید غزل حافظ را با مطلع: سالها پیروی مذهب رندان کردم
[۱۵] مطلع غزل حافظ
[۱۶] مورخان گفته اند که یزیدیان در عصر روز پنج شنبه نهم محرم سال ۶۱، تاسوعا، جنگ را آغاز کردند. امام تا فردا زمان خواست. در میان ذاکران عاشورا مشهور آن است که دلیل این مهلت طلبی، تدارک فرصتی شبانه برای راز و نیاز با خداوند بود. اما در روایت طبری در تاریخ کبیر که ترجمه آن که حدود ۱۱ قرن پیش در دوره منصور بن نوح سامانی به انشای زیبای فارسی ابوعلی بلعمی تحریر شده است نکته ای در بیان نیت واقعی امام از زمان خواهی آمده است که عمیقا احترام انگیز و تکان دهنده است: «و آن شب حسین همه کار راست کرد و شمشیر نیکو کرد . . . پس حسین این مردمان را یکان یکان که به نصرت او آمده بودند، بنشاند و همه مهتران و بزرگان بودند و ایشان را خطبه کرد و گفت آنچه بر شما بود کردید و من شما را نه به حرب آوردم، اکنون حرب پیش آمد و من از جان خویش نومید گشتم و شما را از بیعت خویش بحل کردم. شما بازگردید و بروید و مرا امشب زمان خواستن بکار نبود، از بهر شما خواستم تا هر که خواهد رفتن، برود» (طبری، ص ۲۴). امام می خواست با استفاده از تاریکی شب، امکان یک تصمیم آزاد و دور از هرگونه تحمیل پنهانی را در اختیار آنانی که به رهائی از معرکه می اندیشیدند بگذارد. به محترمانه ترین شکلی « نقدها» را عیار گرفت تا آنانکه اهل ایستادگی در آن معرکه نیستند و یا مزاج صومعه داری دارند برخیزند و پی کار خود بروند.
[۱۷] نگاه کنید به غزل مشهور حافظ با مطلع: مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
[۱۸] در مقاتل آمده است که پس از صحبت امام در شب عاشورا و برداشتن بیعت از خاندان و یاران، نخستین پاسخ از عباس بن علی برآمد که به ادب تمام گفت که تا پای جان هرگز حسین را تنها نخواهد گذاشت، و سپس دیگر اصحاب وفادار هم همین را گفتند (نگاه کنید به ابی مخنف، ص ۱۸۰؛ طبری، ص ۲۴) ؛ و از گفتار امام در آن شب آمده است که فرمود: یاران و خاندان من به راستی و وفا بی مانندند ( نگاه کنید به ابی مخنف، ص ۱۷۹)
[۱۹] شاهان وقتی می خواستند باز شکاری خود را فرا بخوانند، طبالان با طبل ریتم خاصی را می نواختند که به گوش باز آشنا بود و او را باز می آورد و بر دست سلطان می نشانید:
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز
بازآمدم که ساعد سلطانم آرزوست (مولانا)
[۲۰] تغییری است در بازگوئی بیتی از یک نوحه قدیمی که می گفت:
در شب قتلِ حسین، بی سر و سامان زینب
داشت اندیشه فردای یتیمان زینب
تا هم اشکالِ وزن در مصرع اول حل شود و هم درماندگی و تزلزل تداعی نشود چرا که در عین آنکه بی سر و سامانی فردا پیش روی بود، ضعف و سرگشتگی حاکم نبود چنانکه برخوردِ فخیمِ آن شبِ امام و یارانِ او نشان می دهد. به روایت طبری، در آن شب در پی زمزمه اشعاری توسط امام که حکایت از شهادت او می کرد، علی بن حسین و زنان بگریستند؛ «حسین در خیمه شد و گفت مگریید که نه جای گریستن است، دشمن هم پهلوی ماست، شاد شود» ( طبری، ص ۲۴). به روایت ابی مخنف، حسین گفت «خواهرم، تقوای خدا پیشه کن و از او تسلی بخواه، تو را سوکند می دهم که برای من گریبان چاک مده و زاری و شیون مکن» (ابی مخنف، ص ۱۸۲). همچنین آنچه در منابع از عکس العمل مسئولانه بانوی کربلا و حتی دلداری دادن او به علی بن حسین آمده است نشان می دهد چشم انداز بی سر و سامانی، او را از ایفای مسئولیتش در مواجهه با پریشانی طفلان و فردای یتیمان باز نداشت. برخورد او با عبیدالله و یزید نیز موید تراوش روح عزت مندی در عین دردمندی است.
[۲۱] بخوانید غزل حافظ را با مطلع: شاه شمشادقدان، خسرو شیرین دهنان
[۲۲] نقلِ بعضی ذاکرین امام است که: علی اکبر، در دفاع از امام، اجازۀ میدان خواست. پس از لختی نبرد، به نزدِ پدر بازگشت و حکایتِ تشنگی خود با او بگفت. و امامِ خشک لب، لبان او را بوسید.
[۲۳] بخوانید غزل حافظ را با مطلع: آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست
[۲۴] حافظ
[۲۵] بعضی از ارباب مقاتل نوشته اند که سواری که سر امام را بر سرِ نیزۀ خود داشت، جلو محمل زینب راه می سپرد.
[۲۶] حافظ:
به خاک پای صبوحیکنان که تا من مست
ستاده بر در میخانهام به دربانی
به هیچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم
که زیر خرقه نه زنار داشت پنهانی
[۲۷] حافظ