به گزارش مشرق، قرنهاست شعرش را همچون ورقِ زر دست به دست میبرند و همه طوطیان هند از قند شعرش شکرشکن میشوند. حافظ شیرازی برای ما ایرانیها فقط یک شاعر نیست؛ او نماد زندگی و هویتِ ما هم هست. حافظ حکم یکی از اعضای خانوادهمان را دارد و کسی است که در شادیها و جشنهایمان، ما را به غزلش مهمان میکند. بیستم مهر ماه، روز بزرگداشت لسان الغیب، بزرگترین غزلسرای ادبیات فارسی است و به همین مناسبت، با دکتر ابوالقاسم قوام، استاد ادبیات فارسی و عضو هیئت علمی دانشگاه فردوسی گفتوگو کردهایم.
علت جاودانگی حافظ و این که هر کسی از ظن خود یارش میشود، چیست؟
شعر حافظ نه برآمده از بیخویشی و جنون است، نه برخاسته از انگیزه مالی و نه هنر الزام و تعهد به یک مرام و مسلک خاص؛ حتی به باور من، هنر مبتنی بر شهود هم نیست. وقتی حاصل همدمیهای خودم را با حافظ جمع میزنم، میتوانم بگویم شعر حافظ مبتنی بر شعور و آگاهی وسیع و شناخت یک انسان فرهیخته است. این شناخت و شعور در ساحتهای مختلف، اعم از فرهنگی، ادبی، تاریخی، دینی، اسطوره ای و آداب و سنن، برای حافظ حاصل شده است و بعد، بازتاب آنها را در شعرش میبینیم. همینها یک نظام شعری و هنری واقعاً پیچیده به وجود میآورد که نمیشود دست به جزئی از آن زد. اگر بخواهم برای این معرفت عمیق حافظ یک مثال عینی بزنم، آن مثال، فرش ایرانی است که با همه پیچیدگیهایش در قرینهسازی و رنگآمیزی، مبتنی بر شناخت و معرفت است و به نظامی تبدیل میشود که نمیتوان به آن دست زد. شما در شعر حافظ هم نمیتوانید هیچ عنصری را با عنصری دیگر جایگزین کنید و کوچکترین تغییری، آن نظام پیچیده را به هم میریزد.
میشود گفت حافظ برآمده از کارنامه ادبی قرونِ پیش از خود است؟
صد در صد. این ریشه عمیق داشتن در سنت ادبی پیش از خود، باعث میشود حافظ به نظام پیچیده شناخت و آگاهی عمیق دست پیدا کند و این اعجاز و هنر خاص اوست که با وجود شناخت و معرفت وسیع از مجموعه سنت های ایرانی که پیشتر از آن ها یاد کردم، دست به آفرینش خلاق میزند. معمولاً خلاقیتها در تلهای بزرگ میافتند و آن بیگانه شدن با سنتهاست؛ همان آفتی که الان به جان برخی از هنرآفرینان ما افتاده است. در حالی که حافظ همه تجربههای ادبی پیش از خود را در چنته دارد و با تکیه بر آنها دست به نوآوری میزند و واقعاً یک پیشروست. نظام فکری و شعری حافظ نه تنها برای روزگار خودش که برای روزگار ما هم، پیچیدگیهایش را حفظ کرده است.
همان که استاد شفیعی کدکنی میگوید وقتی سؤال و ابهامی در یک اثر هنری نداریم، دیگر برایمان تازگی ندارد اما شعر حافظ اینطور نیست؟
دقیقاً.
تأثیر شاعران پیش از حافظ از جمله خاقانی بر شعر او تا چه اندازه است؟
باورم بر این است اگر قصیده خاقانی نبود، بسیاری از ظرایف صوری و زبانی غزل حافظ پدید نمیآمد. من پیوندی بین دقایق صوری غزل حافظ با قصیده خاقانی میبینم. حافظ از غزلیات خاقانی استقبال کرده است ولی به هیچ وجه غزل خاقانی را نمیتوان با غزل حافظ و ظرایف صوری و ساختاری زبانِ او مقایسه کرد. عظمت خاقانی در نظام زیباییآفرینی است که در قصیده دارد و حافظ این را در غزل به کار میگیرد که از خلاقیتهای اوست.
چرا اطلاعات کمی از زندگی حافظ در دست داریم؟ با این که از زندگی سعدی که یک قرن پیش از او زندگی میکرده است، اطلاعات بیشتری وجود دارد؟
در منابع آن چه برای حافظ آمده هم کم و هم افسانهآمیز است. تصورم بر این است یک بخش از این مسئله، تلاش آگاهانه خود حافظ بوده است که اگر اطلاعات روشنی از خود باقی میگذاشت، شعرش را میشد به نشانهها و مسائل زندگی نامهای گره زد و این، از باز بودنِ متن حافظ میکاست. الان شعر حافظ یک متن باز برای خوانندگان است که همه زمینه دریافتهای متعدد از آن را دارند، ولی اگر اطلاعات پیرامتنی گسترده درباره پدیدآورنده اثر داشته باشید، در اثر نشانههایی مییابید و با پیشفرض وارد متن میشوید. به نظرم حافظ از قابلیت چند معنایی و باز بودن متن شعرش به خوبی آگاه بوده است و نمیخواهد خودش را در یک چارچوب خاص معرفی کند. وقتی دیوان را هم میخوانیم منش یک انسان آزاد را میبینیم.
از نظر شما که با شعر حافظ مأنوس هستید، هنریترین غزلش کدام است؟
شعر حافظ همه بیتالغزل معرفت است. از همه شاعران فارسی گزیده اشعار داریم ولی از حافظ گزیده نداریم؛ چون همه بینظیرند. کدام را بگویم؟ «ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم» یا «صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را» یا «سمنبویان غبار غم چون بنشینند بنشانند»؟ هر کدام از بخشی از حیات قومی و ملی ما حکایت میکنند و واقعاً شعر حافظ، شعر حیاتِ یک ملت است.
درست است دیوانی که در دست داریم، خود حافظ گزینش و اشعار ناخوبش را جدا کرده است؟
این سخن بیراهی نیست. در دیوان حافظ غث و سمین(قوی و ضعیف) خیلی کم است. اگر قرار بود هر چه گفته است، بیاورد، غث و سمین خیلی بیشتر بود. بنا به آن چه از دیوانِ ۴۶۵ غزلی غنی و قزوینی که تقریباً موثقترین چاپ دیوان حافظ است، به خاطر دارم، اشعار ضعیفش به دو سه غزل نمیرسد.
به نظر شما چرا ادبیات معاصر ما در عرصه جهانی به پای ادبیات کلاسیک و شاعرانی مثل حافظ نمیرسد؟
در ادبیات معاصر هم، شاگردان و نویسندگان برجسته ای داریم که به نظر من، شایسته نوبل هستند اما به حافظ نمیرسند و چون این گفت و گو درباره حافظ است، از یاد کرد آن ها پرهیز و آن را به مجال دیگری واگذار می کنم. این بزرگواران شخصیت های کمی نیستند. خاصیت نزدیکی زمانی در تربیت شرقی این است که آدمها را کوچک میکند. شناخته شدن آثار اینها زمان و ترجمه میخواهد. مطمئن باشید اگر آثار اینها در زمان حیاتشان ترجمه نشود و نوبل نگیرند، بعدها این اتفاق خواهد افتاد.
*خراسان