به گزارش مشرق، شهید مدافع امنیت پاسدار مرتضی ابراهیمی متولد 1363 و فرمانده گردان امام حسین(ع) ملارد بود که در ناآرامیهای منطقه ملارد برای ایجاد امنیت در محل اغتشاش حضور داشت و توسط چاقوی اشرار به شهادت رسید. او یکی از مدافعان حرم اهلبیت(ع) در سوریه نیز بود. شهید ابراهیمی فرمانده شهید مدافع حرم، عباس آبیاری و همرزم شهید مصطفی صدرزاده و شهید محمد آژند بود. این شهید 35ساله ساکن شهریار بود که از او دو فرزند 40روزه و 7ساله بهیادگار مانده است.
ببینید
فیلم/ مداحی امیر عباسی در مراسم وداع با شهدای امنیت
عکس/ احترام نظامی به پیکر شهید امنیت
عکس/ تشییع باشکوه پیکر شهید"مرتضی ابراهیمی"
اعرابی، مادر شهید مرتضی ابراهیمی از خصوصیات اخلاقی فرزندش میگوید: از بچگی در هیأت امام حسین بزرگ شد، شوخطبع بود و با همه شوخی میکرد، بگو و بخند زیادی داشت، دل هیچ کس را نشکست. هیچ کس از او بدی ندید و همه وقتی خبر شهادتش را میشنوند ناراحت میشوند. خدا را شکر که به بالاترین درجهای که میتوانست یعنی شهادت رسید. لیاقتش شهادت بود، اگر میمرد برای ما تأسف داشت، نوکر و مداح امام حسین(ع) بود، همیشه در هیأت برای امام حسین(ع) میخواند، نمیدانم امسال چهچیزی و چگونه خواند که عین علی اکبر امام حسین(ع) به شهادت رسید و او را اِربا اِربا کردند.
او ادامه میدهد: عازم سوریه بود که گفته بودند "جا پر شده، برگردید و بار دیگر اعزام شوید."، عاشق حضور در میدان سوریه بود، اما در تهران شهید شد فرمانده گردان بود، با سربازانش که داشتند در منطقه گشت میزدند، سربازان گفتند "شما جلو نروید و در منطقه بمانید"، اما او گفته "من جلوتر میروم تا اگر خطری باشد من با آن مواجه شوم."، جانش را در دستش گرفت و رفت تا سربازانش به خطر نیفتند، شجاع بود و راضی نبود به پای کسی سنگ بخورد.
مادر شهید مدافع امنیت با اشاره به روز شهادت فرزندش میگوید: ملارد شلوغ شده بود. مرتضی هم سه روز شبانهروز برای حفظ امینت شهر آنجا حضور داشت و خانه نمیآمد. من تلفنی با او صحبت میکردم، میگفت "مادر، نترس هیچ خبری نیست."، میگفتم "بیرون نرو."، میگفت "کار ما همین است که حضور داشته باشیم تا اشرار نتوانند به اهدافشان برسند". درگیری پیش آمد و به شهادت رسید. هیچ چیز به من نگفتند. من دلنگرانش بودم و بعد از غروب که آخرین تماس تلفنی را با مرتضی داشتم به او گفتم "زیاد تماس بگیر تا من بتوانم تلفنی صدایت را بشنوم و نگرانیام برطرف شود". از آن به بعد خیلی با او تماس میگرفتم اما جوابگو نبود و گوشیاش خاموش بود. آخر سر به پایگاهش زنگ زدم و گفتم "از مرتضی چهخبر؟ هرچه به او زنگ میزنم پیدایش نمیکنم."، گفتند "یکی از بچهها زخمی شده و پیش او رفته تا او را به بیمارستان برساند". مرتب به بیمارستانها زنگ میزدم تا از او خبر بگیرم اما هیچ کس جواب درستی نمیداد. ساعت 12 شب بود که خبر شهادتش را شنیدم.
مادر شهید ابراهیمی با بیان اینکه انتظار شهادت فرزندش را داشت، میگوید: همیشه فکر میکردم شهید شود، همیشه میآمد و میگفت "مادر، دعا کن شهید شوم."، من هم میگفتم "حالا زود است بگذار 120ساله شوی بچههایت را بزرگ کنی و سروسامان بدهی آن موقع در پی شهادت باش."، میگفت "نه، آن موقع خیلی دیر است. شهادت باید در جوانی نصیب شود".
او به نگاه فرزندش به نحوه آشوب اشرار خیابانی پرداخته و میگوید: مرتضی میگفت "اینها منافق هستند، مردم عادی کاری ندارند". ما هم میدانیم شهدا زندهاند و دشمنانی که بهدنبال آشوب بودند کمرشان شکست و نابود شدند. خودشان هم بهخوبی میدانند که آمریکا در این بازی بازنده است. درخت انقلاب ما با خون همین شهیدان آبیاری میشود. هرچه بیشتر شهید بدهیم درخت انقلاب شکوفاتر میشود. خون امام حسین باعث شده بعد از 1400 سال اسلام و انقلاب ما تا کنون پابرجا بماند. ضدانقلاب با این کارها فقط ریشه خودشان را میزنند اما ریشه درخت انقلاب هرچه میگذرد محکمتر میشود.
مادر شهید ابراهیمی از توقعش نسبت به پیگیری مطالبات مردم چنین میگوید: از دولت میخواهم به مشکلات ملت برسند، جلوی سوءاستفادهها را بگیرند، چرا برخی مسئولین برای خودشان تنها میتازند. ما خون دادیم که انقلاب را نگه داریم. من یک پسرم را در راه انقلاب دادم، دو پسر دیگر دارم، اگر لازم باشد دو پسر دیگرم را هم در این راه میدهم. اگر 10 پسر دیگر هم داشتم، میدادم. این شهید دو فرزند 40روزه و پسر 7ساله دارد که مادرش میخواهد این دو فرزند را هم مثل پدرشان شجاع و انقلابی بزرگ کند، پا جای پای پدر خواهند گذاشت. ما پشت رهبر و انقلابمان ایستادهایم.
او ادامه میدهد: قاتل پسرم یک نفر نبود، یک لشکر او را دوره کردند و به شهادت رساندند. مرتضی برای خودش یلی بود و بهتنهایی کسی نمیتوانست حریفش باشد. قد و قامت بلندی داشت و تابوتی اندازهاش نمیشد. برای او جداگانه تابوت ساختند، مثل صاحب اسمش رشید و قوی بود، همیشه به من میگفت "مادر، نترس من حریف همه هستم". رابطه مرتضی با شهدای مدافع حرم خیلی خوب بود با شهید صدرزاده و آژند و ابیاری اهل یک هیأت بودند و در هیأت با هم دوست شده بودند، همیشه میگفت "مامان، دعا کن برایم. من از رفقایم عقب ماندهام. آنها همه شهید شدند. مصطفی و محمد رفتند اما من ماندهام". در نهایت هم به دوستان شهیدش پیوست.